ما با کتک خوردن بزرگ شدیم/ پدرم تلویزیون را خرد می کرد
سایر خبرها
قاتل مرد دلارفروش، به دار مجازات آویخته شد
خریدم و روی ماشینم چسباندم. بعد هم بی سیم و تجهیزات پلیسی خریدم و سراغ دلارفروش ها رفتم. از 2نفر توانستم سرقت کنم اما نفر سوم پی به نقشه ام برد و مقاومت کرد. من هم ناچار شدم شلیک کنم. این مرد پس از اقرار به جنایت روانه زندان شد و مدتی بعد در دادگاه کیفری استان تهران پای میز محاکمه رفت و با اصرار خانواده مقتول به قصاص محکوم شد. حکم به تأیید قضات دیوان عالی کشور رسید و پرونده برای انجام مقدمات ...
سهیل 4 بار مُرد و زنده شد
طبقه پول رضایت را جور کردند و درنهایت من بعد از حدودا چهار سال جدال با مرگ و زندگی توانستم آزاد شوم. قاضی به من پنج سال زندان داد. چهار سال را گذرانده بودم، بقیه را هم به صورت تعلیق درآورد و به خانه ام برگشتم. حالا 11 سال از آن روزها می گذرد، ولی هنوز هم تصور می کنم نتوانسته ام محبت پدر و مادرم را جبران کنم. من حالا سی ساله هستم، ولی خودم را بزرگ تر حس می کنم. من با آن همه سختی ها بزرگ شدم، عاقل شدم ...
قاتل دلارفروش در ایستگاه مرگ
دلار فروش ها حدود 20 میلیون تومان سرقت کرده ام. در دادگاه با اعتراف مرد جوان به سرقت ها، او به بازسازی صحنه جنایت پرداخت. پرونده این جنایت پس از تکمیل برای صدور حکم روی میز قضات شعبه دوم دادگاه کیفری استان تهران قرار گرفت. متهم در دادگاه ضمن اعتراف به قتل گفت: من از 7 سالگی با بدبختی بزرگ شدم. آن زمان مادرم مرا رها کرد و با خواهرم به اوکراین رفت. پدرم بعد از این ماجرا ...
اعدام مردی که یک دلار فروش را به قتل رسانده بود+ عکس
سالها از او بی خبر هستم اسلحه گرفتم و اسلحه را سال 94 در سفر به سلیمانیه عراق خرید و فروشنده اسلحه مرد جوانی بود بعد از یک ماه اسلحه را به دستم رساند. این مرد ادامه داد که من قصد کشتن نداشتم و صحنه قتل یک اتفاق بود و به خاطر این اتفاق عذاب وجدان دارم و پشیمان هستم. اعدام قاتل مسلح مرد دلار فروش پس از تکمیل پرونده، امین برای صدور حکم به دادگاه کیفری یک استان تهران ...
رمز و راز بدست آوردن ویزای کار استرالیا
به عنوان تک فرزند خانواده، همه چشم امید پدر و مادرم به من بود. زمانی که 12 ساله شدم، پدرم من را برای یادگیری زبان انگلیسی در موسسه ای ثبت نام کرد. من نسبتا هوش خوبی داشتم و نمی خواستم امید خانواده ام را ناامید کنم. بنابراین یادگیری زبان را با جدیت هر چه تمام دنبال کردم و توانستم به تسلط در این زبان برآیم. پدرم مهندس برق و مادرم دندانپزشک بود. همیشه دغدغه ام این بود که در چه شاخه ای به ...
دیدار اعضای انجمن بانوان خبرنگار با بانوی امدادگر دفاع مقدس
مرا ازپا درآورد و فرمانده، دستور بازگشتم به گیلان را صادر کرد. کودکی با اشاره به شدت جراحات و عدم تشخیص مشکل اعصاب از سوی پزشکان افزود: همراه خانواده به تهران رفتم و 15 روز بستری شدم و بخاطر سن کم مرا دربیمارستان روانی بستری نکردند، و از سال 61 تا الان، تحت نظر دکتر اعصاب و روان، آقای مدبرنیا هستم. وی گفت: سال 68 برای استخدام، در اداره دارایی امتحان دادم و قبول شدم و از سال 71 ...
اولین عکس از لحظه زایمان نیوشا ضیغمی لورفت + عکس و فیلم
عباسی است و همچنین او در فیلمی به نام چهارسو با خواهرش همبازی شد. مخالفت پدر و مادر نیوشا ضیغمی برای بازیگری : وقتی می خواستم وارد بازیگری شوم مادرم مخالفت نمی کرد ولی آن دید مادرانه نسبت به آینده من را در نظر می گرفت اما پدرم با بازیگر شدن من زیاد موافق نبود. پدرم اصولا کارهای علمی را دوست داشته و دارد و ترجیح می داد من پزشک یا مهندس شوم تا بازیگر! وقتی وارد این عرصه شدم و با کار آقای جوزانی شروع کردم و پس از آن هم بلافاصله وارد سینما شدم، در همان سال اول نتیجه خوبی حاصل شد، پدرم تغییر موضع داد و با کار من موافقت کرد. ...
پایان 19روز فرار شوهر اسیدپاش
که با هم آشتی کنیم. اما او تصمیمش برای جدایی جدی بود. همین چند وقت پیش حکم طلاق به من ابلاغ شد و من دیگر نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم. تصمیم گرفتم هر طور شده از او انتقام بگیرم. روز حادثه هم اسید تهیه کرده و به کمین همسرم نشستم. وقتی از خانه بیرون آمد به سمتش رفتم و روی او اسید پاشیدم. بعد پیاده فرار کردم اما در این مدت به شدت عذاب وجدان داشتم. حتی به بیمارستان سوانح و سوختگی هم رفتم و جویای احوالش شدم. چند باری هم در فضای مجازی با او چت کردم و گفتم تقصیر خودت بود که مرا به این نقطه رساندی. ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
. اکبر بیات یکی از رزمندگان، می گوید وقتی از اتاق عمل بیرونم که آوردند مادر شهیدی حال مرا که می بیند، پس از اجازه از رئیس بیمارستان کنارم می ماند. بعد از مدتی متوجه وضعیتم شدم. همان لحظه در دلم از امام زمان(عج) خواستم لطف الله بیات را برساند تا پدر و مادرم را از وضعیتم مطلع کند که یکباره گرمای نفسی را در صورتم احساس کردم؛ خودش بود. گریه ام گرفت و با ناله گفتم کاش حضور خود شما را آقای من ...
دیدار با خانواده ای که کفن حاج قاسم را امضاء کردند/ روایت سردار از مناجات عارفانه پدر خانواده
... دست زیر چانه، با اشتیاق منتظرم از واکنش حاج خانم بشنوم. نگاهی می کند و با لبخند می گوید: هیچی نگفتم. شوکه شده بودم. از آن موقع تا 3 روز، سر درد شدید داشتم و سر کلاس هم نرفتم. آنقدر خجالت می کشیدم که نمی توانستم به روی پدر و مادرم نگاه کنم! بالاخره موضوع را به مادرم گفتم. خلاصه بعد از یک هفته و پیغام مجدد شیخ محمد، پدرم به واسطه مادرم، نظرم را پرسید. گفتم: هرچه شما بگویید. اما خدا می دانست ...
هادی آهی کشید و گفت: بله، مریم خانم! نوزده سالم بود که وارد سپاه شدم. مریم گفت: عجب! پس این طوری بود. و ...
...، دریا چقدر خوشگله. خورشید رو ببین! انگار داره می ره تو دریا. بعد هم گفت: اگه خسته شدی، برگردیم. مریم گفت: اما هنوز نگفتی چی شد که رفتی سپاه. هادی گفت: واقعیتش انگیزه اولی ام کار بود. اون موقع که اقدام کردم، نه من کار داشتم و نه برادرم. حتی خواهر و شوهر خواهرم هم بیکار بودن. این وسط فقط پدرم بود که به تنهایی کار می کرد و خرج همه ما رو می داد. برام خیلی سخت بود که پدرم بیاره و فقط ما بخ ...
حاج جلال رونمایی شد/ دعای شهید همدانی که بعدها اجابت شد
خانه مراجعه کرده اند اما ما پاسخی ندادیم. بعدها طی جستجوهایی متوجه شدم حاج قاسم صحبتی کرده بود تا عده ای برای ثبت مسائل تربیتی در خانواده ما به مصاحبه بپردازند تا بتوانند از نکات تربیتی پدر و مادرم استفاده کنند. پس از مدتی این عده آمدند و کارشان را تکمیل کردند. وی با اشاره به سردار همدانی گفت: همیشه آرامش شهید همدانی در کنار پدرم بود. در سال 88 به همراه شهید همدانی به محل عملیات رمضان ...
جدایی/ بر اساس یک ماجرای واقعی!
به گزارش خبرگزاری برنا از گیلان ؛ 16 ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند، وقتی مادرم رفت من و خواهرم را تنها گذاشت و دیگر هیچ خبری از ما نگرفت، او را نبخشیدم چون احساس می کنم تمام بدبختی های من و خواهرم به خاطر مادرم بود. بعد از این ماجرا، پدرم من و خواهرم را نزد خانواده اش در یکی از شهرستان ها برد و من یک سال ترک تحصیل کردم. به هر زحمتی بود توانستم دوباره ادامه تحصیل بدهم. هیچ چیز ...
پیکر پدرم پس از 30 سال بازگشت/ هیچ گاه از عنوان فرزند شهید برای رسیدن به موفقیت استفاده نکردم/ برخی ...
فعالیت بوده و در این راه موفقیت هایی را کسب کرده است. در چهار سالگی ام پدرم به شهادت رسید وی در گفت وگو با خبرنگار فرهنگ و هنر شاخص، با بیان اینکه پدرم در یک خانواده کشاورز در شهر “دررود” به دنیا آمد و فرزند آخر خانواده بود، اظهار کرد: پدرم خیلی مورد علاقه پدر بزرگ مرحومم بود و بعد از این که کمی بزرگتر شد، به پیشنهاد پدربزرگم به خواستگاری مادرم که از اقوامشان بود، رفتند و ازدواج ...
جانبازی که حامل خبر شهادت برادرش بود
های معاونت تعاون می گوید، نه کس دیگر، بخاطرهمین باور نکردم. سال 1356، از سمت راست: خودم، خسرو، حمید دو روز دیگر، دوباره یکی جلوی درمان آمد و خبر شهادت حمید را داد. این هم همان جملات را گفت فقط با این تفاوت که حمید در دریاچه دربندیخان در قایق بوده و تیر به پیشانی اش خورده و در آب افتاده و جنازه اش پیاده نشده است. این بار شک کردم دلشوره گرفتم به خانواده خصوصاً مادرم ...
شهیدی که 2 بار به خاک سپرده شد/ پیکر را با عجله دفن کردیم تا پدرم آن را نبیند
خبر شهادت حمید فورا از مشهد به تهران برگشتم و متوجه شدم پیکر این شهید عزیز به شدت آسیب دیده و حتی بخشی از پیکر هنوز بازنگشته است. همه تلاشم را کردم تا به پدر و مادرم با پیکر متلاشی حمیدرضا روبرو نشوند. شهید پورزرگری در جبهه پدری که حسرت دیدار فرزند بر دلش ماند هنگام خاکسپاری حمیدرضا مرحوم پدرم مدام درخواست می کرد که به او اجازه دهیم بار دیگر چهره فرزندش را ببیند ...
یادگار 37 ساله میدان مین
جانباز بالای 70 درصد اظهار کرد: بعد از رفتن پرستار دست هایم را در کنار پهلوهایم قرار دادم و متوجه قطع شدن آنها شدم؛ در همان لحظه نیز خدا را شکر کردم. در مدتی که در بیمارستان امام رضا (ع) بستری بودم، حدودا 17 عمل جراحی در ناحیه شکم و سینه را انجام دادم اما وضعیت بهتری در این زمینه حاصل نشد. وی ادامه داد: برای ادامه درمان در سال 1363 به کشور آلمان سفر کردم اما برای درمان چشم هایم موفقی ...
آلیسون بکر: مادرم هم دروازه بان بود!
طر آنکه به خوبی از دست و و پاهایشان استفاده می کنند و این نیاز فوتبال مدرن است. آلیسون و ادرسون 27 ساله از بهترین های جهان در این پست به حساب می آیند. هر دو در کار با توپ عالی هستند، توانایی آلیسون در بازی مبتنی بر پرسینگ لیورپول نقش مهمی دارد و البته قبل از شوتگیری و اقتدارش در محوطه جریمه. سفر لیورپول برای رسیدن به قهرمانی لیگ بعد از 30 سال به پایان رسید اما خیلی ها خرید آلیسون از رم با 67 م ...
روایت جانباز یزدی از تلاش بی وقفه برای اعزام به جبهه؛ می دانستم ویلچر نشین می شوم
آموزش چون قد کوتاه و جثه کوچکی داشتم و به شناسنامه هم دست بردم چون اجازه اعزام به من نمی دانند، مسئول اعزام یکی از افراد محل بود که من را می شناخت و من را چند دفعه رد کرد، یک روز وقتی مسئول اعزام تغییر کرد سریع برگ اعزام خود را گرفتم و در نهایت سال 66 به منطقه اعزام شدم. وی گفت: بالاخره برگ اعزام را گرفتم، خانواده ام زیاد موافق رفتن من به جبهه نبودند، زیرا مادرم فوت کرده بود و تنها یک ...
جانباز افغانستانی: افتخار می کنم که جانباز جنگ ایرانم
...، کی به ایران آمدید؟ من ده ساله بودم که دست در دست پدر و برادرم از مرز رد شدیم و آمدیم به ایران. سال 1355 و پیش از تجاوز نیرو های نظامی شوروی سابق به افغانستان بود. پدرم از مقلدین حضرت امام (ره) و شخصیت با نفوذی در منطقه بود و مسئولیت جمع آوری وجوهات شرعی مردم را به عهده داشت. وقتی به ایران آمدیم مدتی ساکن شهر مشهد بودیم و بعد به شهرستان ورامین آمدیم. در این جا هم پدرم وجوهات شرعی ...
پشتکار جانباز گناوه ای الگویی برای نسل جدید
چهار نفر از اعضای خانواده خود نزدیکی تاسیسات نفتی والف گناوه در روز پنجشنبه سوم بهمن ماه 1364 با خودرو در حرکت بودیم که ناگهان هواپیماهای عراقی حمله کردند و چندین نقطه را مورد هدف قرار دادند و ما نیز در خودرو پدرم مورد اصابت ترکش قرار گرفتیم. در این حمله از ناحیه دو چشم نابینا شدم، برادرم هادی شهید شد و برادر دیگرم هوشنگ و پدرم نیز ترکش خورد و اکنون جانباز 40 درصد هستند و پسرعمویم که ...
متهم: جنایت را بازی رایانه ای می دیدم!
می دانستی که او زنده است یا نه گفت :نمی دانم مرده بود یا زنده.من بی هدف در خیابان راه می رفتم .من حماقت پشت حماقت کردم و حالا بعد از هفت سال متوجه شدم باید با اورژانس تماس می گرفتم. باور کنید من دیوانه شده بودم . من فکر می کردم مثل یک بازی رایانه ای است که غزاله از سطل زباله بلند می شود و به خانه اش می رود. آرمان وقتی برای آخرین دفاع پشت تریبون قرار گرفت گفت: من اشتباه کردم اما قاتل نیستم. من آن زمان بچه بودم و نفهمیدم چه کار می کنم. در پایان جلسه، قضات وارد شور شدند و قضات دادگاه در رایی 11صفحه ای آرمان را به قصاص محکوم کردند. ...
راز مرگ پیرمرد مبهم ماند
بررسی ماجرا راهی محل زندگی ابراهیم 78 ساله شدند که یک خانه ویلایی در شمال تهران بود. پسر ابراهیم در تشریح ماجرا گفت: پدرم بعد از فوت مادرم، به تنهایی در خانه اش زندگی می کرد. من و خواهر و برادرانم که هرکدام زندگی مستقلی داریم به نوبت به او سر می زدیم تا اینکه وقتی امروز صبح به خانه پدرم رفتم هرچه در زدم باز نکرد خیلی نگران شدم و قفل در را شکستم اما به محض ورود در کمال ناباوری دیدم پارچه ای به دور ...
ماجرای خواستگاری موزیسین برجسته از همسرش
ماجرای خواستگاری حسین دهلوی از من کمی خنده دار است. آقای میرنقیبی که ناظم نوبت عصر آن زمان هنرستان بود چند بار مرا کنار کشید و درباره خانواده ام سوال کرد. من هم رفتم به همکلاسی هایم گفتم فکر کنم می خواهند از همه بچه ها تحقیقات کنند. چند روز بعد گفتند ما می خواهیم یک روز بیاییم منزل شما، به پدر و مادرت خبر بده. من باز هم متوجه نشدم؛ چون در این فضاها نبودم. به بچه ها گفتم فکر کنم از طرف هنرستان می خواهند به خانه همه سر بزنند. یک روز که من هنرستان بودم به خانه ما آمدند و وقتی من برگشتم پدر و مادرم گفتند برای خواستگاری آمده بودند. من خیلی تعجب کردم و پرسیدم از طرف چه کسی؟ گفتند حدس بزن، مربوط به هنرستان می شود. من هر کسی را به ذهنم رسید گفتم به غیر از دهلوی. وقتی گفتند خواستگار دهلوی است من شوکه شدم. باورم نمی شد. گفتم مگر می شود؟ دهلوی خیلی بداخلاق است! من هیچ گاه متوجه توجه استاد به خودم نشده بودم؛ اما بعد که فکر کردم، تازه معنی بعضی از رفتارهایشان را متوجه شدم. به عنوان ...
کاش پدرم مهربان تر بود
.... مدام عرق می کردم. هی گرمم می شد؛ سردم می شد. کار به جایی رسید که حتی خودزنی کردم و اگر به بیمارستان نرسیده بودم، شاید همان روز تمام کرده بودم. از آن طرف نمی خواستم به سمت مواد بروم و از آن طرف، دلم لک زده بود برای مواد و محفل کردن با دوستان، اما روی تصمیم خودم ماندم؛ تصمیمی که یکی دو ماه بیشتر طول نکشید... وقتی صدای پدرم در خانه بالا می رفت، من بیشتر برای مصرف مواد وسوسه می شدم ...
روایت خاطرات یک جانباز آزاده ارمنی از دوران دفاع مقدس
و جانباز ایواز خداوردیان ، متولد 1345 هستم و در 18 سالگی عازم جبهه شدم. دوران آموزشی را در شیراز گذراندم و پس از آن به کرمانشاه اعزام شدم. پس از طی دوره آموزش های تکمیلی نیروها را به سرپل ذهاب گسیل دادند. تا اواخر جنگ در گروه شناسایی فعال بودم که ارتش اعلام کرد 4 ماه به دوران خدمت اضافه شده است. یک ماه تا پایانِ خدمت سربازی مانده بود و بر حسب وظیفه دو ماه و 10 روز دیگر خدمت کردم و در روز 28 ...
پخش مستند پسر برای یادبود پدر
امیراعلا عدیلی، ناشر و مستندساز در گفت وگو با ایسنا اظهار کرد: ایدۀ ساخت مستند پیشانی آسمان حدود شش سال قبل به ذهنم رسید؛ وقتی به آرشیو بزرگ فیلم های 35 میلی متری مرحوم پدرم نگاه کردم و تصمیم گرفتم این فیلم ها را به دیجیتال تبدیل و از آن نگهداری کنم. وی ادامه داد: چون دستگاه آپارات روسی پخش فیلم دفتر پدر از کار افتاده بود و مشکل فنی داشت، به سختی یک تعمیرکار دستگاه آپارات پیدا کردیم که ...