عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد
سایر منابع:
سایر خبرها
کاش پسر من هم مزاری داشت
...: 38 سال از شهادت غلامحسین قزوینی می گذرد اما شوکت خانم هنوز هم وقتی موتورسیکلتی از جلوی در خانه رد می شود، گر می گیرد؛ نکند غلامحسین برگشته باشد، باید برود کوله خاکی را از دوشش بردارد، شربت بهارنارنج درست کند ... به گزارش فکرشهر، ایران در ادامه نوشت: حتماً لباسش خاکی است، باید از گنجه ای که تمام این سال ها دست نخورده مانده آن پیراهن آبی آسمانی را دربیاورد. درست شبیه عکسی که روی ...
پای یک عمر رنج و صبر ننه علی .../ تب و تابی که تمامی ندارد
خانه خودمان باشم . سال 69 بود سه روز قبل از شهادتش به من گفت مادر! به حضرت محمد(ص) التماس کنید که واسطه شود تا خدا مرا راحت کند من هم گفتم چشم، آمدم این اتاق بچه ها پرسیدند مامان! داداش چی میگه ؟ گفتم چیزی نیست، حالش خوب نیست همینطور داره یه چیزی میگه ، این مساله گذشت، فردای آن روز پرسید مامان! رفتی خدمت حضرت محمد(ص)؟ من هم گفتم علی جان! کم اذیت کن آخه من کجا حضرت محمد(ص) کجا؟ چی از من ...
روش های زمینه ساز تربیت فرزند از دیدگاه اهل بیت علیهم السلام 2
النبی(ص) اذن فی اذن الحسین بالصلاة یوم ولد ؛ هنگامی امام حسین(ع) متولد شد پیامبر(ص) در گوش او اذان گفت. نجمه مادر امام رضا(ع) درباره ولادت فرزندش چنین میگویند: لما ولد الرضا(ع) ناولته موسی(ع) فی خرقته بیضا فاذن فی اذنه الایمن و اقام فالیسر ؛ هنگامی که امام رضا(ع) متولد شد. موسی بن جعفر(ع) او را در پارچه سپیدی پیچاندند، آنگاه در گوش راست او اذان و در گوش چپ اقامه خواند. سر اذان و اقامه ...
بانوی کارآفرینی که معیشت 120 خانوار آسیب دیده از اعتیاد را تامین می کند+فیلم و عکس
مشترکم را آغاز کردم و کمتر از یک سال از زندگی مشترکمان نگذشته بود که وجود فرشته کوچکی را در خودم احساس کردم خدا زیباترین لطف خود را شامل حالم کرده بود من مادر شدم، دختر زیبایم که به دنیا آمد پنجره های خوشبختی بیش از هر زمانی به رویم باز شد، مشکلات مالی زیادی داشتیم به پیشنهاد کانون پرورشی فکری کودکان استان مربی کودکان شده بودم هرچه در ذهن داشتم با زبان مادرانه بر سرانگشتان کودکان عضو کانون جاری می کردم ...
جلسه فرماندهان سپاه؛ اختلاف در میانه جنگ
و مجید – که هر دو پسر یک خانواده بودند و با هم شهید شدند – گویا در سنندج بودند و از آنجا با خانواده شان تماس گرفته بودند. ایشان می گفت ما خیلی تعجب کردیم، چون این دو تا هیچ وقت با هم و آن هم به صورت تلفنی با ما تماس نمی گرفتند. این بار تماس گرفتند و یک مقدار با مادرشان صحبت کردند، مادرشان گوشی را که زمین گذاشت گفت، من مطمئن هستم که این آخرین خداحافظی اینهاست. پدر ایشان تعریف می کرد و می گفت خانه ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم
مقدس هشت سال دفاع جانانه ملت ایران نشستیم که در ادامه می خوانید. فصل اول شبانه درس می خواندم که جنگ به ملت ما تحمیل شد، قبل از اعزام یکی از دوستانم گفت: تو که کارمند رسمی علوم پزشکی هستی برای چی میخای بری جبهه؟ . خیلی ناراحت شدم، گفتم: رزمندگان در جبهه می جنگند تا اسلام بماند، ما نمی خواهیم بخوانیم اسلام چیست؟ در سن 25 سالگی و با سه فرزند به جبهه اعزام شدم، مرحله ...
اسرای ایرانی در خاک عراق چگونه تبادل شدند؟/ ماجرای بازگشت 50 نفر از اسرای پیوسته به منافقین| گفتگو با ...
شما به کشور آماده می کنیم. آن لحظه هیچ دلیلی برای این حرفم نداشتم و همه چیز یک احتمال بود چون صدام یک آدم غیر قابل پیش بیینی بود، حتی ممکن بود ما هم که به عراق برویم برنگردیم. بالاخره ساعت 2 به این جمع بندی رسیدیم که حرکت کنیم. ساعت 5 هم به جایی که صبح قرار بود اسرا را تحویل بگیریم رسیدیم. خدا رحمت کند دکتر حبیبی(معاون اول رئیس جمهور) و یکسری از فرماندهان سپاه و ارتش نیز آمده بودند. مردم نیز با وج ...
عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد/ سال های سخت انتظار مادر برای بازگشت فرزند
.... شهادت در جزیره مجنون و آغاز سال های سخت انتظار برای مادر سخن همکارم درست از آب درآمد. شاهین سال 62 در منطقه جزیره مجنون مفقود شد و حتی کسی خبر نداشت که آیا به شهادت رسیده و یا اسیر شده است؟ دوران بی خبری از شاهین بسیار بر من سخت گذشت این دوران 11 سال به طول انجامید و در این یازده سال هر لحظه منتظر بازگشتش بودم تا جایی که هرگاه کسی در خانه را می زد به گمان بازگشت شاهین به ...
قصه دلتنگی وعاشقانه های پدر و مادر 3 شهید لرستانی/فرزندانم از امام حسین(ع) الگو گرفتند
افزود: سپس به دانشگاه اصفهان رفتند و مدتی در دانشگاه اصفهان بودند وقتی امام راحل فرمان داد در هر پستی که هستید به جبهه بروید ایشان دانشگاه را رها کرده و به جبهه رفتند، قبل از اعزام، دوستانش بسیار برای مشورت با محمدنبی درب منزل ما می آمدند و من هم فکر می کردم که برای مسائل درسی است اما برای آخرین بار که می خواست به جبهه اعزام شود پدرش به تهران رفته بود و منتظر شد که پدرش بیاید و پدرش را ببیند. ...