شهید خرازی در آغوشم گرفت و گفت باید ماسک بزنی
سایر منابع:
سایر خبرها
ضرورت انتقال واقعیت جنگ به نسل جوان/ تنها خواسته ام دیدار با رهبر است
، آموزشی خود را در شهرستان تربت حیدریه گذراندم، زمانی که آموزشی ما تمام شد به اتفاق 9 تن از دوستان به اهواز اعزام شدیم ومن که دوست داشتم به خط مقدم جبهه بروم به فرمانده گروهان گفتم من می خواهم به خط مقدم بروم، فرمانده با تعجب گفت نوک خط یعنی جنگ با عراقیها گفتم مشکلی ندارد، ساعت 2 بعد از ظهر همان روز به مناطق جنگی اعزام شدم. اتفاقا همان شب من را به کمپینی در منطقه هورالعظیم فرستادند، شب بسیار سختی بود ...
شهید اخلاقی و مرخصی استاندار سمنان/ ما رزمنده ها آمده ایم که بجنگیم، شما خبرنگارها آمده اید چه کنید؟
التماس می کرد بیایید هرچقدر دوست دارید شیرینی بخورید! مردم بسیار خوشحال بودند. تلخ ترین خاطره من هم به روز پذیرش قطع نامه مربوط می شود. ما آن روز در دوکوهه بودیم. ساعت 2 رادیو پیام امام(ره) را اعلام کرد که من این جام زهر را می نوشم و قطعنامه را می پذیرم. همه پادگان یک پارچه اشک بود. میرحاج: من یکسال پس از بازه ای که به جبهه اعزام شدم، به سربازی رفتم. بعد از آموزشی، از شهید محمود نصیری ...
گزارش ویدئویی| ناگفته هایی از نقش زنان در دوران دفاع مقدس / ماجرای هدیه متبر ک امام (ره) به رزمندگان
.... مینا کودکی خاطرنشان کرد: قبل از اعزام به جبهه، شش ماه در دوره کمک پرستاری شرکت کرده بودم و پس از آن به فرمان امام خمینی(ره) برای کمک در جبهه حضور پیدا کرده و در مناطق عملیاتی سومار به مدت چهار روز ساکن شدیم. وی گفت: در حال حرکت به سمت کرمانشاه بودیم که متوجه شدیم یک بیمارستان صحرایی در نزدیکی آن محل برپا شده و مجروحانی از گیلان در این بیمارستان حضور داشتند که نیاز به ...
حماسه های فراموش نشدنی /بانوان سربازان گمنام جبهه و جنگ
...: *در نخستین لحظه ورود به جبهه با خمپاره مورد استقبال دشمن قرار گرفتیم مینا کودکی با بیان اینکه تمام لحظات حضورم در جبهه، خاطرات فراموش نشدنی است اظهار داشت: بعد از پیروزی انقلاب در کنار درس و مدرسه به اتفاق دوستانم در جهاد سازندگی نیز فعالیت های فرهنگی انجام دادم. این بانوی رزمنده با بیان اینکه 31 شهریور سال 59 با حمله هوایی و زمینی ارتش عراق به چند فرودگاه ...
طلسم عملیات کربلای5 توسط بچه های میرزاکوچک خان شکسته شد/ از اسناد دفاع مقدس، یک برگ سند رسمی هم در استان ...
...> فخاری ادامه داد: پس از حضور در واحد تبلیغات بعد از چند ماه به جبهه رفتم و یک سال دیگر در واحد تخریب بودم، بعد از برگشتن به گیلان به عنوان مسئول بسیج انتخاب شده و پس از آن در سپاه در مسئولیت های مختلف حضور داشتم که در نهایت بازنشسته شدم. این نویسنده و رزمنده گیلانی ادامه داد: اواخر خدمت در معاونت فرهنگی در سپاه و دقیقا یک روز بعد از بازنشستگی بنا به پیشنهاد مسئول ستاد کنگره 8هزار شهید ...
روایت امدادگر؛ مهناز احمدی دستجردی از اولین دیدارش با حاج احمد متوسلیان
... مهناز احمدی*** روایت امدادگر از اولین دیدارش با حاج احمد متوسلیان بعد از جنگ من معلم آمادگی دفاعی برای دختران بودم. هیچ وقت برای دانش آموزان ابراز نمی کردم که من در منطقه جنگی بودم، در کلاس درس وقتی برای بچه ها درس می دادم برخی از آن ها می گفتند خانم چرا جوری درس می دهید که انگار آنجا بودید؟! چه طور شما این ها را می دانید و از کجا یاد گرفتید؟ و من در پاسخ به آن ها می گفتم که ما ...
دوران دفاع مقدس، گنجِ تربیت دینی ست
جنگ شروع شد، سوم راهنمایی وارد عرصه بسیج شدم. قبل از جبهه به همراه چندنفر از بزرگان، با ماشین های باری در شهر دور می زدیم و برای بچه های خط مقدم پشتیبانی، مواد غذایی یا کمک های مردمی می فرستادیم. از سال 65 که تقریباً 16ساله بودم، وارد خط مقدم شدم. این جنگ به ما تحمیل شده بود و فقط از وطنمان دفاع کردیم . فرضعلی گرایلی ادامه داد: ثبت نام را از گرگان انجام دادم؛ چون پدرم کارمند دولت بود. اولین اعزام ...
خاطرات شیرزن رزمنده امدادگر گیلانی/ جنگ رویدادهای بسیار تکان دهنده ای داشت
مادرانه اش سعی می کرد آرامش و آسایش را برای اعضای خانواده ایجاد کند. وی با بیان اینکه پس از گذران دوران کودکی و نوجوانی در سال 1360 همزمان با اوایل جنگ به فرمان امام خمینی (ره) به جهاد سازندگی رفتم و آنجا به کارهای فرهنگی مشغول شدم و سال 60 در ایام عید از طرف اداره به ما گفتند هر خواهری که دوست دارد؛ برای ثبت نام جهت اعزام به مناطق جنگی اقدام کند. رزمنده امدادگر گیلانی با بیان ...
پای یک عمر رنج و صبر ننه علی .../ تب و تابی که تمامی ندارد
میخای ؟ با دست به گوشه ای از اتاق اشاره کرد و گفت مادر! حضرت محمد(ص) اونجاست برو خدمتش و بهش التماس کن بهت زده به پسرم نگاه می کردم، نزدیکی های ظهر شد، به بچه ها گفتم شما ناهارتان را بخورید می روم بیرون، کار دارم . از خانه خارج شدم، اول به سقاخانه حضرت ابوالفضل(ع) رفتم و بعد از آن به شاهزاده محمد(ع)؛ مدتی گریه و زاری کردم، بی طاقت بودم، بعد از آن به خانه برگشتم، موقع شب دیدم علی برخلاف دیگر شبه ا ...
بانوان جهادگر نقش موثری در پیروزی دفاع مقدس داشتند / مجاهدت رزمندگان وصف شدنی نیست
نیست و باید درسی برای نسل امروز شود. به گزارش بسیج؛ فاطمه تورانی بانوی رزمنده دوران دفاع مقدس یکی از بانوان بسیجی در شهرستان محمودآباد است که همانند بانوان دیگر برای پشتیبانی از رزمندگان اسلام وارد میدان جهاد شد. تورانی در سال 59 عضو بسیج شده بود و کار های امدادگری را در درمانگاه 7 تیر زیرنظر شهید قصابیان گذراند و بعد از حدود 2 سال فعالیت در بسیج، در نهایت به خاطر علاقه زیاد به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. انتهای پیام/ ...
معجزه سه شهید در زنده کردن مادر/ ماجرای گردان پالیزوانی ها
چون قبلا دوره هایی دیده بودم مسئول آموزش تخریب شدم. به سومار رفتم و بعد راهی فکه شدم. بعد از عملیات والفجر مقدماتی مصطفی، مرتضی، احمد، علی، عباس و پدرم آمدند و اعلام کردند که در جبهه باهم هرکار هست انجام دهیم. بعد مدتی مصطفی تک تیرانداز و آرپی جی زن شد. طی این مدت همه برادرها و پسرهای دوتا برادرم و دامادهایمان کنار هم در گردان تخریب بودیم. کار گردان تخریب هم به این صورت بود که در هر زمان که یگان ...
زوج ایثارگر
ظرف دو هفته به دستش می رسد. بعد از اینکه او پیگیر می شود می گویند باید برای خدمت به جبهه اعزام بشوی. خودش در این زمینه توضیح می دهد: همسرم گفت چندین نامه برایت از سپاه آمده، پیگیری کن. هنگامی که از مشهد پیگیر نامه ها شدم، گفتند، چون خدمت نرفتی باید شش ماه خدمت کنی. به آن ها گفتم 7 ماه جبهه بودم. اما گفتند این جداست. این طور می شود که او 6 ماه را در سپاه خدمت می کند. بعد از آن به او می گویند که ...
یادبود حاج احمد مایلی/ نوشتاری از طاهره بنانی منتظر
شفقنا- طاهره بنانی منتظر در یادداشتی آورده است: می شنوی؟ صدای پای جنگ ، صدای خداحافظی رزمنده ها، سوت گلوله و خمپاره ، خش خش بی سیم ها و سکوتی که آنطرف نشان از مجروح یا شهید شدن رزمنده ای است. صدای گریه مادری که خبر شهادت فرزندش را شنیده است. بوی باروت را می شنوی؟ بوی خاک و خون! خبر از والفجر، خیبر و کربلای 5 می دهد. همان عملیاتی که برادرِ حاج احمد شهید شد، داغ داود شیر نخلستانهای شلمچه ...
روایت روزهای امدادگری در دفاع مقدس/ آغاز دلدادگی در 14 سالگی
یادگاران دفاع مقدس احمد سیادت از جمله امدادگرانی است که در سن نوجوانی عازم جبهه نبرد می شود. اگرچه 14 سال بیشتر سن نداشته اما طی 15 ماه حضور در جبهه گام هایی مردانه در مسیر رسیدن به پیروزی وطن برداشته است. این رزمنده هشت سال دفاع مقدس با بیان اینکه از سال 64 عازم جبهه نبرد با دشمن شدم، می گوید: به مدت 15 ماه در جبهه حق علیه باطل بودم که از این مدت، 9 ماه به عنوان امدادگر در صحنه ...
به خاطر این چشم ها یک روز شهید می شوی!
یر به خانه آمد. من تمام روز را از بچه ها مراقبت کرده بودم. مصطفی شیر خواره بود؛ مهدی هم تازه پاگرفته بود و دائم پشت سرم راه می افتاد. برای همین بیشتر کارهایم مانده بود برای آخر شب که بچه ها خوابند. وقتی آمد، داشتم خودم را آماده می کردم برای شستن لباس ها که گفت: اجازه بده من این کار را بکنم! قبول نکردم. هر چه اصرار کرد، کوتاه نیامدم. گفتم: خسته ای تو؛ برو استراحت کن! رفتم داخل حمام ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات
شهید نجمی رفتم بعد از مدتی از آقای تهرانی مسوول درمانگاه خواستم برم خط مقدم. فهمیده بودم شب جمعه 20 آذر سال 60 عملیات می شود، چندین بار برای رفتن به خط را اصرار کردم و گفتم من از زن و بچه و همه چیز دست کشیدم که با دشمن در خط مقدم بجنگم. آقای تهرانی از مهارت کارم خبردار بود بدون اینکه پاسخ درستی برای حضورم در خط بدهد مسوولیت تجهیز امدادگران را کار خیلی سنگینی بود را به من سپرد. کار را با ...
رزمنده دفاع مقدس: از آقامهدی لقب قربان طلا گرفتم
خاطر رفتن به جبهه شناسنامه ام را دستکاری کرده و متولد 1341 شده بودم که در حقیقت در 15 سالگی عازم جبهه شدم و مدت 98 ماه در جبهه ها حضور داشتم. غنی دل به خاطراتی از احمد متوسلیان نیز اشاره کرد و گفت: من مدت 13 ماه با ایشان همکاری کردم و یکی از خاطراتم مربوط به پمپ بنزینی است که در منطقه سیدصالح عراق وجود داشت و حاج احمد گفته بود که اگر این پمپ بنزین منفجر شود و سوخت گیری عراقی ها به تعویق ...
19 ساله بودم، پر از شور انقلابی
مراکز نظامی را اشغال کنند. آنجا هیچ لحظه ای از حمله ضدانقلاب در امان نبودیم. ترکش خمپاره برای اولین بار در همان سنندج مجروح شدم. یک روز خمپاره ضد انقلاب به مقرمان خورد و مجروح شدم. ریه ها و قلبم درگیر شده بود، اما، چون جوان بودم تحمل کردم و بعد از بهبودی دوباره به منطقه برگشتم. روی هم رفته توانستم سه سال در مناطق عملیاتی حضور پیدا کرده و در سنگر های مختلف خدمت کنم. بعد ها ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
خداوند خستگی و ضعفم بعد از اتمام کار خودش را نشان می دهد. یک روز هم در خط مقدم در سنگر L مانندی برای 150 نفر که اکثرا فرهنگی بودند، سخنرانی کردم، صحبت هایم را با بسم الله الرحمن الرحیم ا فمن یمشی ... آغاز کردم و توصیفی از حال رزمندگان و ترفندهای دشمنان برای از پا درآوردن ملت گفتم در حین سخنرانی گریه همه بلند شد و عزمی راسخ برای حضو در جبهه شکل گرفت که شکوه آفرین شد. در حینی که ...
بسیاری از رزمنده ها ورزشکار بودند
، اما اندازه 10 سال کار کرده بودم. همه این طور بودند. مثل الان نبود که کارمندی هشت ساعت سرکار است و یک ساعت کار مفید می کند. ما 16 ساعت از 24 ساعت شبانه روز را کار مفید و سنگین انجام می دادیم. احتیاجی نبود که بگویند هرجا کاری بود بچه ها با جان و دل انجام می دادند. وقتی جنگ شد من هنوز لباس پاسداری هم نداشتم. فقط یک اسلحه به من رسید. تازه آموزش سلاح دیده بودم و هنوز آموزش آرپیجی هم ندیده بودم و، چون قیمت آرپیجی گران بود تا مدت ها به خودم اجازه نمی دادم دست بگیرم. حسن دشتی می گفت من بهترینم و من هنوز هم فکر می کنم او که یک روز در قایق و کنار خودم تیر به پیشانی اش خورد و شهید شد بهترین بود. ...
ما در جبهه ها فقط خدا را داشتیم/ خیانت منافقین غیر قابل تحمل بود / آقا فرمود: لشکر قدس گیلان مانند ستاره ...
...: اکثر شب ها خواب جبهه ها و جنگ را می دیدم و وقتی به دادستان می گفتم. می گفت: در سازمان قضایی هم ما با منافقین جنگ داریم. همین جا بجنگ؛ اما من یادم می آید تمام آرزوی من این بود به جبهه اعزام شوم تا اینکه خدا کمک کرد. در پی حل یک پرونده مهم در سازمان قضایی، گفتم الوعده وفا مرا بفرست؛ با سپاه تماس گرفتند و من فردای همان روز مصادف با 17دی سال 61 درحالی که کارمندان سازمان قضائی تا آستانه اشرفیه ...
روایت جانباز یزدی از تلاش بی وقفه برای اعزام به جبهه؛ می دانستم ویلچر نشین می شوم
قطع نخاعی یعنی چه، ولی می دانستم اگر به جبهه بروم باز که می گردم مثل ایشان روی چرخ می نشینم. چوپان افزود: به خط مقدم اعزام شدیم، در کنار دریاچه ماهی تانک های عراقی بودند و با سیمینوف بچه ها را می زدند، قبل از اعزام به خط یک اسلحه جدید آوردن به نام پلامین، که کار نارنجک دستی را انجام می داد و دو زمانه بود، ما در گردان الحدید بودیم و آموزش این نوع اسلحه را دیده بودیم و آخرین اسلحه آموزشی ...
رهبر معظم انقلاب اجازه نمی دهند کسی حریف ایران باشد
اعزام شدم و کلا یک سال و 4 ماه در جبهه حضور داشتم. به محض رسیدن به خط مقدم در 28/4/67 و با تک عراقی ها به اسارت در آمدم. مدتی بعد از اسارت من، عملیات مرصاد علیه منافقین آغاز شد. بزرگترین درسی که از دوران حضور در جبهه گرفتید را بیان کنید. جبهه درس مقاومت و ایستادگی بود. تفاوت دین و مذهب در کار نبود و بچه ها یک رنگی بی نظیری داشتند. با هم شوخی می کردند و هوای هم را داشتند ...
پارتی در جبهه برای این بود که بیشتر زحمت بکشی و دینت را ادا کنی/جایی که منیت در آن نباشد حساب سود و زیان ...
در هشت سال دفاع مقدس آشنا شدم و پس از آن با نیروهای بسیج مسجد محمدی و پایگاه بسیج مرکزی اندیمشک نیز به جبهه و مناطق عملیاتی به عنوان یک نیروی مردمی اعزام شدم. اولین عملیات که در آن شرکت داشتم عملیات فتح المبین در منطقه دهلاویه بود که بعد از استراحت بیست روز در پادگان کرخه و شرکت در عملیات رمضان، به اسارت دشمنان اسلام و انقلاب درآمدم. تصویر ناصر فرهنگ زاده در کنار نیروهای ...
خاطرات خواندنی روحانی رزمنده از دوران جهاد و شهادت؛ نذر شهید روحانی برای زدن تیربارچی دشمن
کردستان اعزام شدم تا برای عملیات آماده شدیم، مدتی در کردستان بودم و سپس به اصفهان آمدم و اولین مرتبه ای که برای عملیات اعزام شدم در همان سال 62 برای عملیات طلائیه بود، که در آن عملیات مجروح شدم و بعد از آن هم خداوند متعال توفیق داد در چند عملیات دیگر شرکت کنم. آن زمان اعزام ها سه ماهه بود و ما که می خواستیم درس بخوانیم، معمولا مترصد بودیم وقتی که زمینه یک عملیات پیدا می شد، قبل از ...
قرعه کشی برای اعزام به جبهه در سمنان؛ سبقت برای ایثار!/ وقتی پستچی وصیت نامه ام را به دست خودم داد!
به فکر هم بودند. شب یکی از عملیات ها، آن ها را هم از جدا کردند اما هر دو، در یک ساعت در دو محور مختلف به شهادت رسیدند. اولین کمک های مردم سمنان به جبهه ها رسید! مرآت: 31 شهریور 59؛ چگونه فهمیدید که جنگ شده؟ قدس: من خبر را از رادیو شنیدم. یکی دو ماه بعد از جنگ هم وقتی ماشین هایی مثل جیپ و... را به جبهه می بردند، از سمنان هم تعدادی ماشین و آذوقه به کرمانشاه فرستاده ...
خاطرات رزمنده گالیکشی از عملیات کربلای چهار+ فیلم
چپ وی اصابت کرده بود و متاسفانه در حین جابجایی پای وی از بدنش جدا شد. در حالی که وی که مکرراً داد می زد پام پام، برای آرام شدنش پای خودمو بلند کردم و گفتم: اینم پات، چیزیت نشده. این رزمنده دفاع مقدس در پایان گفت: با اعزام مجروح به بیمارستانی در فاو، بعد از سه روز مطلع شدیم که این مجروح به فیض شهادت نائل شده است. خبرنگار: علی قنبرپور انتها ...
جنگ به روایت یک آزاده اهل روستای امره ساری
، ازاینجا به بعد را از زبان خودش بشنویم. وی می گوید؛ به خاطر دارم در خط مقدم 15 کیلومتری خاک عراق فکه مستقرشده بودیم، بچه های لشکر 21 حمزه خاک عراق را تصرف کرده بودند و ما خط نگهدار مرز بودیم، حدود 17 روز استقرار که داشتیم پس ازآن در یک عملیات، بدون داشتن سلاح مناسب حدود هشت ساعتی استقامت کردیم، در این میان من مجروح شدم یک بار قبلش هم از ناحیه ساق پا مجروح شده بودم بعد از استراحت پزشکی برگشتم ...