سایر منابع:
سایر خبرها
اعدام قاتل موبایل فروش اسلامشهری !
شنیدم ترسیدم. فکر کردم دوستانم گیر افتاده اند. به همین خاطر فرار کردم.از نظر روحی به هم ریخته بودم که یک روز بعد خودم به پلیس آگاهی رفتم و تسلیم شدم. وکیل وی گفت: اقدام موکلم در عمل سرقت موثر نبوده و به همین خاطر اتهام معاونت در سرقت را برای موکلم قبول ندارم. آخرین دفاع قاتل فرشاد در دادگاه وقتی فردین برای آخرین بار در جایگاه ویژه ایستاد برای آخرین دفاع گفت: مادرم ...
آزار سیاه مسافران در ارابه جهنمی
من از آن روز به بعد تیره و تار شده و تا مجازات این آدم ها را نبینم آرام نمی شوم. اشک های ناتمام قربانیان اشک هایشان تمامی ندارد. یکی دیگر از شاکیان جلو می آید و با نفس هایی بریده ماجرای تلخ دیگری روایت می کند: دیگر نمی توانم حتی سوار اتوبوس و مترو شوم. از همه می ترسم. بیست وپنجم شهریور بود که این بلا سر من آمد. ظهر بود. از همان پل مدیریت سوار خودروی پراید شدم تا سوار شدم این سه نفر ...
پدرم در ایام جوانی مادرم را از خطر مرگ نجات داد
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ خیلی ها طرز زندگی و حقارت و صرفه جویی غیرلازم پدر و مادربزرگ من را اهانتی به شمار می آوردند و گاهی از کنایه نمی توانستند خودداری کنند و بارها شنیده می شد که با آهنگ تمسخرآمیز و خشم آلودی زبان شان را می گشودند و خویشتن داری و حفظ ظاهر را جایز نمی دانستند و جملاتی ماننده بیچاره ها را زمزمه می کردند و یا زمانی ...
قاتل دلارفروش در ایستگاه مرگ
کرد و با خواهرم به اوکراین رفت. پدرم بعد از این ماجرا بیمار شد و در کار نیز ورشکسته شد. من هیچ پولی نداشتم تا او را درمان کنم به همین خاطر پدرم مرد و من زندگی سخت تری را تجربه کردم. از همه آدم ها کینه به دل گرفته بودم و بعد هم تصمیم گرفتم هر طور شده پولدار شوم و از فقر نجات پیدا کنم. وقتی بزرگتر شدم اسلحه ای خریدم و شروع به سرقت کردم. به عنوان مأمور به سراغ دلارفروش ها می رفتم و سرقت ...
8 بار قصاص در پرونده جنایت هولناک رشت | پسر دانشجو برای رسیدن به ارثیه نقشه قتل عام اعضای خانواده اش را ...
من اهمیت می دادند و رفتار خوبی با من نداشتند. احساس می کردم که علاقه ای به من ندارند.با خودم نقشه کشیده بودم که اگر آنها را از بین ببرم همه ارثیه خانواده نصیب من می شود. چندبار قصد کشتن آنها را داشتم اما هر بار موفق نشدم تا اینکه روز حادثه رسید. از قبل به یکی از دوستانم به نام حمیدرضا که کارگر نجاری بود گفته بودم که اگر به من در قتل خانواده ام کمک کند، برایش مغازه ای در رشت می خرم تا دیگر نیازی ...
روزگار سیاه !
دادند به خاطر اینکه مرگ مادرم را لحظه ای فراموش کنم و به یاد خاطرات بد زندگیم نیافتم کمی مواد مصرف کنم و حالم را تغییر دهم. آنقدر به این کار ادامه دادم که معتاد شدم و تمام پولی که با زحمت در آوردم را خرج مواد کردم. در همین زمان در سن 18سالگی با افسانه دختر همسایه مان آشنا شدم. خیلی دوستش داشتم و دلم می خواست با او ازدواج کنم. اما او و خانواده اش می دانستند من شرایط خوبی ندارم مخالفت ...
همیشه ترس از دست دادن محمدحسین را داشتم/ خانواده شهدای مدافع حرم اسیر زخم زبان ها هستند
ایده آل بود که همیشه فکرمی کردم که زود از دستش می دهم. اما هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که به این زودی همسر شهید شوم. محمدحسین نه فقط برای من، بلکه برای همگی انسان خوبی بود؛ او در میان خواهران و برادرانش هم شاخص بود و رفتارش با پدر و مادرش فرق داشت. او سعی می کرد در ارتباط با همه، جزو بهترین افراد باشد و به همه خوبی کند. محمدحسین باتوجه به این که دوران دانشجویی مشغول به کار بود، تمام ...
بازداشت عجیب ترین دروغگوی تهران
یک زوج جوان هستند که روز حادثه در سفر بودند. روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟ عصر 4 مهرماه بود که درخانه خواب بودم که مادرم صدایم کرد و گفت که از طبقه چهارم سر و صدا می آید و، چون می دانستیم آن ها به سفر رفتند مادرم احتمال داد که دزد به خانه زده است، ساختمان ما چند بار هدف سرقت قرار گرفته بود و به هر صدایی مشکوک می شدیم که من به راه پله ها رفتم و دیدم دکمه آسانسور چشمک می زند و ...
زندگی وزمانه صنعت وسیاست ایران به زبان محسن خلیلی
فرزند صنعت اما من فرزند پدر و مادر عاشق هستم. این عشق به من به ارث رسیده است و عاشق وطن و مردم آن هستم و در مدت 91 سال از آن موقع که به عقل رسیدم، هر چه داشتم برای میهن خود گذاشتم. من برای استحضار شما عزیزان عرض می کنم اگر مجدداً متولد شوم، باز همان کارهایی را انجام می دهم که کردم. از زندگی خود و از مبارزات خود و از خدمت به مردم و خدمت به میهن خود بسیار راضی هستم. پدر من فارغ التحصیل دارالفنون بود و شاگرد اول بود و خیلی با استعداد در حرفه فنی و مهندسی بود. مدت ها معلم فیزیک دارالفنون بود. با وزارت فرهنگ زمانه، وزارت معارف ...
سردار گلشهر | گفت وگو با خانواده محمد مقدم شهید مدافع حرم
.... من هم سوار یک اسب سفید بودم. ناگهان یک خانم خیلی محجبه را دیدم که به سمت من می آید. دهانۀ اسبم را گرفت و ما را با خودش برد. مادرم ترسیده بود. فکر می کرد اینجا و در اردوی ملی برایش اتفاقی بیفتد. به او می گفت برو به ایران. برادرم، اما بهتر از همۀ ما مفهوم خواب او را می دانست. می خواست بیاید مرخصی، اما پشیمان شد سردار درست فهمیده بود. خوابش تعبیر شد. خانواده اش می گویند ماجرای ...
اعدام مردی که یک دلار فروش را به قتل رسانده بود+ عکس
نمی دانم چطور این اتفاقات رخ داد. اسلحه را برای چه خریدی؟ 23 سال قبل خواهر کوچک من توسط خانواده مادری ام ربوده شدند و همراه مادرم به خارج از کشور قاچاق شد و این اتفاق هیچ وقت فاش نشد و این اسلحه را تهیه کردم تا اینکه روزی که با این افراد روبرو می شوم به من پاسخ دهند که چرا دو عضو خانواده ام را از من گرفتند. علت ربودن خواهرت چه بوده؟ به خاطر اختلاف پدر و ...
قاتل: به خاطر یک سیلی تا پای چوبه دار رفتم
مرتضی نیز به حبس محکوم شد. این حکم در دیوان عالی کشور نیز تأیید شد و متهم در آستانه مرگ قرار داشت تا اینکه توانست رضایت اولیای دم را جلب کند. به این ترتیب پرونده از جنبه عمومی جرم به دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد و متهم بار دیگر مقابل هیئت قضایی شعبه دوم قرار گرفت. او در آخرین دفاعش گفت: مقتول را نمی شناختم و خصومتی با او نداشتم. به خاطر یک سیلی تا پای چوبه دار رفتم و در این مدت که در زندانم، خانواده ام به خصوص مادرم خیلی اذیت شده اند. از دادگاه تقاضا دارم در مجازاتم تخفیف قائل شوند تا هرچه زودتر آزاد شوم. در پایان هیئت قضایی جهت صدور رأی وارد شور شد. ...
ترفند جنگی که از مادرم آموخته بودم مرا از اسارت نجات داد
ای مقدس با حضور مردان و زنان و پیر و جوان در تاریخ ایران اسلامی خلق شد. وی ادامه داد: بنده نیز با وجود اینکه در آن سال ها صاحب 4 فرزند بودم، بچه های خردسالم را به مادرم سپردم و به همراه همسرم به مناطق جنگی رفتیم و در عملیات های کربلای 5، فتح خرمشهر، فاو و ... در پشت جبهه به امدادرسانی رزمندگان و مجروحین مشغول بودم. این معلم بازنشسته با بیان اینکه از سال 59 تا 67 در طول 8 سال ...
اعتراف شوهر اسیدپاش: نمی خواستم همسرم را از دست بدهم
به عنوان آشپز مشغول به کار شدم. اختلافت با مهناز سر چی بود؟ من همیشه کنار و همراهش بودم. حتی مقابل خانواده ام ایستادم، مادرم دلش نوه می خواست و به من گفت حالا که مهناز بچه دار نمی شود، با یک نفر دیگر ازدواج کن تا بچه ات را ببینم. اما قبول نکردم، گفتم من عاشق همسرم هستم و نمی توانم از او جدا شوم. حتی برادرش سال ها قبل به خاطر موضوعی با مهناز درگیری لفظی پیدا کرد که من در دفاع ...
شهدا درس آموختگان مکتب عاشورا هستند
...> معصومه نظری هستم. در سال 1326 در محله سنگبیجار شهرستان فومن به دنیا آمدم. نام پدر داداشی و مادرم صغری محمد نژاد بود از بین چهار خواهر فرزند دوم خانواده هستم، سواد خواندن و نوشتن هم ندارم. در خانه پدر به کار کشاورزی مشغول بودم. بیست سالم بود که با آقای حسین خدمتگزار ازدواج کردم . نحوه آشنایی و مراسم عروسی و زندگی خودتان را تعریف کنید . خواهر حاج آقا که دوست و همسایه نزدیک ما بود ...
سکوت نخلستان
مادرم از توی اتاقکوتاه وبلند می شود: -بازم شروع شد...دیگه موندنمون فایده نداره... حامد از پشت دیوار باغچه قد می کشد: -های... یونس...، بازم شروع کردن... ننه م می گه باید بریم از اینجا، می گه همه چی بوی مرگ می ده. میگه... صدایش را انفجاری قطع می کند. آرامشی خوفناک پهن می شودوهیچ فریاد وهیاهویی مثل روز های اول بعد از انفجار توی کوچه ها نمی پیچد. انگار من وحامد ...
پایان 19روز فرار شوهر اسیدپاش
من کتکش می زدم و اذیتش می کردم واقعا دیگر حرفی ندارم و باید سکوت کنم. چند سال از ازدواجتان می گذرد؟ حدود 8سال. چطور با او آشنا شدی؟ من ساکن یکی از شهرستان های شمال شرقی ایران بودم و همسرم هم در روستا زندگی می کرد. زمانی که کنکور در رشته حقوق قبول شد پدرش برای او خانه ای خرید. در همان شهری که من زندگی می کردم. از قضا خانه ای را خرید که متعلق به پدر من بود و همین موضوع باعث ...
جز پدربزرگ و مادربزرگ همه سعی داشتند از مقام خانواده خود بهره برداری کنند
بی ارزشی هستند ! مرگ دردناک مادرم زندگی او و شوهرش را نیز تغییر داد و آن ها که زمان درازی بود هریک جداگانه در آپارتمانی ساکن بودند دوباره به یکدیگر نزدیک شدند و زندگی مشترکی را شروع کردند، ولی این دوره برای آن ها چندان شادی بخش و توام با رفاه روحی و فکری نبود، چون خوب به خاطر دارم که آن ها حتی در فاصله کوتاه غذا خوردن در حضور همه افراد خانواده به بهانه های جزئی و خیلی بی اهمیت با یکدیگر ...
شهیدی که 2 بار به خاک سپرده شد/ پیکر را با عجله دفن کردیم تا پدرم آن را نبیند
.... همه تلاشم را کردم تا به پدر و مادرم با پیکر متلاشی حمیدرضا روبرو نشوند. پدری که حسرت دیدار فرزند بر دلش ماند هنگام خاکسپاری حمیدرضا مرحوم پدرم مدام درخواست می کرد که به او اجازه دهیم بار دیگر چهره فرزندش را ببیند، اما خاکسپاری را سریع انجام دادیم. همیشه پدرم طی حدود 33 سال پس از شهادت حمیدرضا افسوس می خورد که نتوانست یک بار دیگر چهره فرزندش را ببیند. شهیدی که ...
خاطرت تلخ حسن روشن از شهادت و مرگ دوبرادرش
بندند و تمام کرده است. او ضربه مغزی شده بود. از لحظه مرگ سیدمحسن مادرم شکسته شد. هیچوقت فراموش نکرد ولی وقتی موفقیت های من را می دید کمی فراموش می کرد. مردم همیشه تعریف می کردند و با حمایت آنها، داغ مادر ما هم سبک تر شد. یادم هست یک بار برای تورنمنت جوانان مادرو پدرم را به اهواز بردم که آنجا هم خوب بازی کردم و آنها واقعا حال شان خوب بود. همه چیز داشت عادی می شد تا اینکه جنگ شد و سیدحسین هم به شهادت ...
اعتراف قاتل به قتل به خاطر عذاب وجدان
این نامه مدعی شد که قتل سهراب کار او بوده و به خاطر عذاب وجدان اعتراف کرده است. وی نوشته بود 10 سال قبل به خاطر حمل احشام با سهراب در پیشوای ورامین درگیر شدم و او را به ضرب چاقو به قتل رسانده و فرار کردم. تا اینکه یک روز مأموران به جرم حمل و نگهداری مواد مخدر مرا بازداشت کردند. در مدتی که در زندان بودم مواد را ترک کردم، اما نتوانستم با عذاب وجدان این قتل کنار بیایم و تصمیم گرفتم با نوشتن ...
مخوفترین جملات از جنایتکارترین انسان های تاریخ
... 21- ریچارد رامیرز رامیرز دارای لقب تعقیب کننده شب بود که 13 نفر را به قتل رساند. او بعد از 23 سال انتظار برای اعدام در اثر سرطان غدد لنفاوی در زندان درگذشت. وی در مورد احساس خود گفته بود : مرد من 20 نفر را کشته ام. آن همه خون را دوست داشتم . مخوفترین جملات جانی ترین انسان ها ...
20 جمله مخوف از قاتلان سریالی معروف که به اندازه جنایت هایشان ترسناک هستند + تصاویر
دریافت کرده بود به خاطر قتل 13 زن و تلاش برای قتل 7 زن دیگر محکوم شد. او در سال 1981 دستگیر شده و هنوز در زندان است. این قاتل سریالی در مورد قربانیان خود گفته است: زنانی که من کشتم زنانی که انحرافات جنسی داشتند بودند که خیابان ها را به تعفن کشیده بودند. من فقط داشتم کمی خیابان ها را تمیز می کردم . ریچارد رامیرز رامیرز دارای لقب تعقیب کننده شب بود که 13 نفر را به قتل رساند. او بعد از 23 سال انتظار برای اعدام در اثر سرطان غدد لنفاوی در زندان درگذشت. وی در مورد احساس خود گفته بود: مرد من 20 نفر را کشته ام. آن همه خون را دوست داشتم . ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم
رفتم بعد از مدتی از آقای تهرانی مسوول درمانگاه خواستم برم خط مقدم. فهمیده بودم شب جمعه 20 آذر سال 60 عملیات می شود، چندین بار برای رفتن به خط را اصرار کردم و گفتم من از زن و بچه و همه چیز دست کشیدم که با دشمن در خط مقدم بجنگم. آقای تهرانی از مهارت کارم خبردار بود بدون اینکه پاسخ درستی برای حضورم در خط بدهد مسوولیت تجهیز امدادگران را کار خیلی سنگینی بود را به من سپرد. کار را با گرفتن ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
از آقای تهرانی مسوول درمانگاه خواستم برم خط مقدم. فهمیده بودم شب جمعه 20 آذر سال 60 عملیات می شود، چندین بار برای رفتن به خط را اصرار کردم و گفتم من از زن و بچه و همه چیز دست کشیدم که با دشمن در خط مقدم بجنگم. آقای تهرانی از مهارت کارم خبردار بود بدون اینکه پاسخ درستی برای حضورم در خط بدهد مسوولیت تجهیز امدادگران را کار خیلی سنگینی بود را به من سپرد. کار را با گرفتن چهار نیروی انسانی و ...
اعدام در آمریکا و صدور احکامی بر اساس تعصب نژادی
خبرگزاری میزان - کریستوفر ویالوا ، نخستین زندانی سیاه پوستی بود که به عنوان بخشی از شروع مجدد اعدام های فدرال از سوی دولت آمریکا ، پس از تقریباً 20 سال حبس، اخیرا اعدام شد. به گزارش پایگاه پری اسکات نیوز ، این فرد سیاه پوست روز پنجشنبه گذشته با استفاده از تزریق ماده سمی کُشنده اعدام شد. این اعدام در حالی انجام شد که در آمریکا تظاهرات و اعتراضات ضد نژادپرستی در جریان است. ...
جدایی/ بر اساس یک ماجرای واقعی!
به گزارش خبرگزاری برنا از گیلان ؛ 16 ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند، وقتی مادرم رفت من و خواهرم را تنها گذاشت و دیگر هیچ خبری از ما نگرفت، او را نبخشیدم چون احساس می کنم تمام بدبختی های من و خواهرم به خاطر مادرم بود. بعد از این ماجرا، پدرم من و خواهرم را نزد خانواده اش در یکی از شهرستان ها برد و من یک سال ترک تحصیل کردم. به هر زحمتی بود توانستم دوباره ادامه تحصیل بدهم. هیچ چیز ...
روایتی از محبوبیت و تواضع شهید مهدی باکری / فرمانده ای که پوتین رزمندگان را هم واکس می زد
به مناسبت هفته دفاع مقدس دیدار با سه رزمنده عزیز این دوران تدارک دیده شده بود، رزمندگان رأس ساعت مشخص نفس نفس زنان یکی پس از دیگری وارد دفتر شدند، این شخصیت های محترم و متین بعد از سلام و احوال پرسی تک تک بر روی صندلی هایشان نشستند و در یک جو صمیمی شروع به گفت وگو با افراد حاضر کردند، یکی از این رزمندگان به نشانه بسیجی بودن خون چفیه بر گردن انداختن بود اما هر سه به صورت رسمی کت و شلوار بر تن داشتند و با لبخندی بر لب خاطرات تلخ و شیرین خود را بیان می کردند. ...
جریان امضای یک خانواده شهید بر کفن سردار سلیمانی
...، چون خواب بابا را دیده ام، امسال، سال باباست. گذشت. تعطیلات تمام شده بود که دوستان از نظام پزشکی زنگ زدند و گفتند: داریم یک کاروان می بریم کربلا، می آیی؟ سال های قبل مشتاقانه برای سفر کربلا تلاش کرده بودم، اما جور نمی شد. طوری شده بود که من هم گفتم: دیگه نمی رم! آن روز، اما با اشتیاق کامل گفتم: حتماً میام. اسم مادرم رو هم بنویسید. خلاصه اردیبهشت ماه رفتیم کربلا. در کاروان، همه مرتب به من می گفتند ...
کمپین حمایت از یک قاتل و تروریست دیگر توسط ضد انقلاب به راه افتاد/ بازی اعتراف زیر شکنجه شروع شد
، پویش ها و هشتگ هایی، اجرای احکامِ دستگاه قضائی را بار دیگر به چالش بکشند. این روزها که اسم رمز بازی با افکار عمومی را اعتراف زیر شکنجه گذاشتند، نوبت را به این تروریست دادند! حیدر قربانی در خردادماه 1352 در روستای بزوش از توابع بخش مرکزی شهرستان کامیاران در استان کردستان متولد شد. پدرش علی قربانی عضو گروهک تروریستی حزب دمکرات بود که از همان فردای روز انقلاب به جان مردم افتاد و ...