سایر منابع:
سایر خبرها
علت درخواست ملاقات فوری شهید صیاد شیرازی با امام؟
می رسانم ولی به هر صورت انتظار پاسخ مثبت نداشته باشید. ما با هواپیما به طرف تهران می رفتیم. این حالت اینقدر مرا پیچانده بود که ناگهان به خلبان گفتم که می توانی به جای تهران، مستقیم بروی مشهد تا زیارتی بکنیم. خلبان گفت: من می توانم ولی باید با تهران هماهنگی داشته باشم. بالاخره موفق شد که این کار را بکند و هواپیما که فالکن بود، مستقیم به طرف مشهد رفت. خوب من حالا این نگرانی را داشتم که ...
پسر شهید همت از حاج قاسم می گوید
...> گفتم عمو یک پسری هم اینجا هست که باباش از بچه های سپاه قدس هست که ایشان هم سرطان گرفته. به ایشان هم سر می زنید؟ عمو گفت: حتما. پسری بود به اسم روح الله . دقیقا روح الله فردای آن روز از دنیا رفت. لوله ای هم در دهانش گذاشته بودند. روح الله را بیدار کرده بودم. وقتی حاجی را دید فقط اشک می ریخت. نمی توانست صحبت کند. مادرش بعدا به من گفت: تنها آرزوی روح الله دیدن حاج قاسم بود. انتهای پیام ...
انتشار خاطرات اسیر گمنام ایرانی در زندان های مخوف عراق
صداهایی از پشت در می آید. شنیدم دایی ام داشت به پدرم می گفت: خوب نگاهش کنید، ببینید پسرتان است. نکند کسی دیگر است و اشتباهی آمده! خودم را به خواب زدم تا آنها وارد اتاق شدند. زیرچشمی پدر و مادرم را نگاه کردم. چقدر پیر شده بودند. با خودم گفتم: بنده های خدا چه بلایی سرشان آمده که اینقدر شکسته شده اند! پدرم جلو آمد و لب های مرا بالا زد و رو به بقیه گفت: ایمان یک نشانه روی دندانش داشت. بعد به ...
امت حزب الله! اطاعت از امام، حضور در صحنه و حفظ وحدت را فراموش نکنید
به گزارش خبرنگار بسیج پرس به نقل از خبرگزاری دفاع پرس؛ از بوشهر، شهید مجید مبارکی 29 شهریور سال 1346 در بوشهر چشم به جهان گشود و 16 مهر سال 1366 در خلیج فارس به درجه رفیع شهادت نائل آمد. وصیت نامه شهید: بسم الله الرحمن الرحیم با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی، و با درود به شهیدان گلگون کفن انقلاب اسلامی، و با درود به رزمندگان غیور و جان بر کف و همیشه در صحنه. ...
شهید خرازی گفت: باید ماسک بزنی!
ها با دیدن یک نوجوان چه بود؟ نوجوانان زیادی در جبهه بودند و رزمنده ها با تحسین به همسن و سال های من نگاه می کردند. یادم است وقتی به جبهه جنوب وارد شدیم وقتی با فرماندهان مواجه شدم گفتند این سنش کم است باید به خانه شان برگردد. من دوباره شروع به گریه و زاری کردم تا دلشان بسوزد و بگذارند بمانم. بالاخره گریه هایم کارساز بود و فرماندهان اجازه دادند بمانم و قرار شد به عنوان تک تیرانداز در ...
چطور از دروغ گفتن کودکان جلوگیری گنیم
چون می ترسند تنبیه شوند. والدینی که بچه را زیاد تنبیه می کنند احتمال اینکه دروغ گفتن های بچه افزایش یابد بیشتر است. بعضی وقت ها هم والدین به گونه ای از او سوال می کنند یا توضیح می خواهند که واقعا چاره ای به جز دروغ گفتن برایش نمی ماند. وقتی که شما متوجه شدید که شکلات خورده به او چه گفتید؟ مادر: از او پرسیدم که شکلات خوردی؟ گفت: نه. گفتم چرا، تو شکلات خوردی. هم دور دهنت کثیف است و هم ...
خاطرات خانم بازیگر از زیارت اربعین و درخواستی که امام حسین(ع) اجابت کرد
...: گذرنامه ات را بفرست برای سفر کربلا! اول شگفت زده شدم که چطور می شود به یکباره برنامه سفر به کربلا برایم پیش بیاید! از بچگی عاشق امام حسین (ع) بودم، پدرم هم عاشق سید الشهداء(ع) بود؛ مدام با خودم می گفتم امام حسین(ع) عاقبت طلبید مرا! با دختر آیت الله مهدوی کنی و همسرشان و خانم ها آفرین عبیسی و رابعه مدنی همسفر بودم و چه سفر لذت بخشی! همه به هم کمک می کردند، آن هم در ازدحام و شلوغی که باید از ...
ماجرای رزمنده ایرانی و اسیر عراقی
.... او حرف هایی به من زد که اصلاً در ذهنم نمی گنجید. او با اطمینان گفت: من دو یا سه ساعت دیگر شهید می شوم و قرار است مرا در جوار مولایم حضرت اباعبدالله الحسین(صلوات الله علیه) دفن کنند. می خواهم تا روز قیامت در حریم مولایم بیارامم. دیگر نمی دانم چه شد و او چه کرد اما ماجرا همین بود که گفتم. به نقل از خبرگزاری دفاع مقدس ، تاریخ 25 فروردین 1394 ...
همیشه در زندگی یک چیز کم داشتم/ خدا ما را نجات داد
و این بار نقاشی من جزو ده نقاشی برتر دنیا شده بود. در پایان، پدر سحر در حالی دستان او را در دست گرفته بود گفت: خیلی ها می گویند خواست خداست که دخترت این طور شود اما من می گویم خدا من و سحر را نجات داد؛ من از روی تفریح معتاد نشدم؛ اولین بار مادرم مواد را در دست من گذاشت؛ من 6 سالگی برای مرتبه اول مواد را ترک کردم؛ 10 سالگی از مدرسه اخراج شدم؛ من بهای خیلی سنگینی دادم اما در نهایت کسی دست مرا گرفت؛ خدا دست من را گرفت و نجاتم داد. ویژه برنامه تلویزیونی جاذبه تولید مشترک شبکه افق و مرکز رسانه سازمان تبلیغات اسلامی است که هرشب ساعت 21 پخش می شود. انتهای پیام/ ...
توسل به امام زمان(عج) رفع مشکلات
و عریضه مرا به خدمت آقا امام زمان (علیه السلام) برسان از مسجد جمکران بیرون آمدم و به طرف قم روانه شدم، به زیارت قبر حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفتم و به تهران برگشتم. با حالت خسته و غمگین به خانه رفتم. فردای آن روز، بعدازظهر روز پنجشنبه، تصمیم گرفتم به زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) بروم و در ضمن، مسافر هم سوار کنم که برای عائله ام چیزی تهیه کنم. از میدان اعدام، صد ...
دعا برای پرداخت و رفع قرض و بدهکاری
جلّ را بخوان که مالت را بتو برگرداند. گفت: من چنین کردم و آنگاه از باب الصفا خارج شدم، و ناگهان بدهکار خود را دیدم که در آنجا ایستاده است، و میگوید: ای داود مرا متوقّف ساختی، بیا و مال خود را دریافت کن . من لا یحضره الفقیه / ترجمه غفاری، علی اکبر ومحمد جواد و بلاغی، صدر ج 3 ص 408 دعای رفع بدهکاری : اسماعیل بن سهل می گوید به امام باقر علیه السلام نامه ای نوشتم و در آن گفتم ...
زن جوان چرا شوهرش را با چاقو کشت
مامور بدرقه نشسته است. چشمانش را از آدم هایی که در سالن دادسرا در رفت و آمد هستند می دزدید. چادر را روی دستبندش می کشد تا کسی نفهمد او متهم است. زیر لب می گفت نمی خواستم شوهرم را بکشم. نمی خواستم قاتل شوم. ای کاش زمان به عقب بازمی گشت و الان اینجا نبودم. قبل انتقال او به زندان گفت و گویی با زن جوان داشتیم که در ادامه می خوانید. *با شوهرت اختلاف داشتی؟ چندسال پیش وقتی در مغازه ای کار می ...
وصیت عجیب یک شهید که از آینده خبر می داد!
شدیم تا شام را که عسل و مغز گردو بود بخوریم. از بچه ها کسی میل به خوردن نداشت و هرکس انگشتی به عسل می زد. چند دقیقه ای گذشت. فرمانده گروهان برادر جان محمد جاری گفت: بچه ها حالا می خواهم وصیتنامه بنویسم. کمی من را به حال خودم بگذارید. یک برگه سفید از جیب پیراهنش درآورد و شروع به نوشتن کرد: بسم الله الرحمن الرحیم، سلام پدر بزرگوارم... که در این حال باز بچه ها با شوخی مزاحم نوشتنش شدند. اما او که ...
نیکبخت: هرکس جای من بود، خودکشی می کرد
نداشتم و بهترین و شدیدترین تمرینات را می کردم. چون می دانستم بلغزم سرمربی مرا کنار می گذارد. درست در آن زمان محمد نوازی، علی چینی و افشین حاجی پور در پست من بودند که بعد ها اینقدر من در پستم خوب بودم که نوازی را به راست بردند، چینی رفت دفاع چپ و من ماندم و افشین که فکر می کنم خیلی کم بازی به او رسید. الان هم استقلال باید در هر پست لااقل دو بازیکن همطراز جذب کند تا در نبود وریا یا میلیچ این طور به ...
آثار سرزنش و تحقیر همسر چیست؟
.... سرزنش یا به عبارت خودمانی تر سرکوفت زدن، نه تنها مشکلی را حلّ نمی کند؛ بلکه موجب تشدید مشکلات پیشین یا ایجاد مشکلات جدید می شود. یکی از دلایل منت گذاشتن آن است که کارهای خوب خود را بزرگ می انگاریم. اگر ما کار خود را کوچک بشماریم، دیگر انگیزه ای برای منّت گذاشتن نخواهیم یافت. آثار سرزنش ارتکاب همان مورد سرزنش در گذشته گفته ایم و باز هم تکرار می کنیم ...
ماجرای ازدواج کیمیا علیزاده و همسرش + تصاویر
حرفه ای ات نخورد، اما مثلاً درباره شرایط اخیرم، حسابی خسته شده بودم که چرا مدام این اتفاق برای من می افتد و آسیب می بینم و با خودم گفتم دیگر اصلاً برای فیزیوتراپی نمی روم. با خودم و همه لج کرده بودم اما حامد مرا کمک کرد و قانعم کرد که باهم به فیزیوتراپی برویم. او شرایط مرا می داند و اینکه دو طرف همدیگر را درک کنند خیلی خوب است و لطمه ای به حرفه مان وارد نمی کند. به کیمیا گفته بودم در شب ...
حضور امام در پاریس مسیحیان را با مفهوم مرجعیت آشنا کرد
کنندگان با ایشان و مراوداتی که با آن ها پیدا کردید، چه خاطراتی دارید؟ جالب بود. خاطرم هست تنظیم بلندگوی امام، با آقای شیخ محمد منتظری بود. یک شب بعد از نماز مغرب و عشا قبل از آنکه امام برای سخنرانی تشریف بیاورند، شیخ محمد برای تنظیم صدا از من خواست پشت بلندگو صحبت کنم. من هم میکروفون را گرفتم و شبیه صدای امام، بسم الله الرحمن الرحیم گفتم. مردم تصوّر کردند که امام برای سخنرانی به اتاق بالا ...
نوه ام راه و رسم شهادت را از دایی هایش آموخت
موافقت کردید؟ پسرم خیلی دوست داشت به جبهه برود. با بعضی حرکات و رفتارش سعی می کرد من را برای اعزامش آماده کند. آن زمان همسرم هم در جبهه بود و محمدرضا مرد خانه ام شده بود. من راضی نمی شدم به جبهه برود. یک روز پسرم رفت روی کابینت آشپزخانه نشست و شروع کرد از جبهه و جنگ صحبت کردن. یادم است می گفت: دوستان و رفقایم همگی می روند جبهه؛ من هم می خواهم بروم! من نمی توانم به بچه های مردم بگویم ...
بهای معامله ای پُر سود با اهل بیت (ع)
آرمان های زندگی مشترک با شهید وقتی زمان ازدواجمان به او بله گفتم در واقع به تمام اهداف و آرمان هایش بله گفتم. اهداف ما در زندگی مشترک از هم جدا نبود و طبق عادت اهدافمان را باهم دنبال می کردیم بنابراین راضی به رفتنش شدم. از آنجایی که پدر ایشان و پدر من از رزمنده های دفاع مقدس بودند با اصل موضوع آشنایی داشتند و در کل مخالفتی نبود. بانو علی پرست از عشق خود به شهید و شهادت می ...
جرقه ای که از شبکه قرآن شکل گرفت/ بانوی مینابی: حفظ قرآن شیرین و لذت بخش است
دقیقا همان موقعی که استاد تماس می گرفت و گوشی من زنگ می خورد، دخترم بیدار می شد. گاهی اوقات هم از قبل با پسر و دخترم هماهنگ می کردم و می گفتم؛ بچه ها من در آن اتاق هستم لطفا سر و صدا نکنید استادم می خواهند زنگ بزنند و قرآن از من بپرسند. خلاصه تا استادم زنگ می زد متوجه می شدم اینها رفتند یک گروه از بچه ها را آوردند در اتاق فوتبال بازی می کنند، استادم تعجب می کرد که من چگونه با این همه سر و صدا می ...
مراسمات مذهبی و معنوی شرکت فعال داشته باشید
نمایم امیدوارم که مرا ببخشی و از گناهان من حقیر درگذری. پدر و مادر عزیزم، از زحمات بیکران شما شرمنده ام و زبانم گویای مهر و محبت شما نیست امیدوارم مرا ببخشید و حلال نمایید. همسر عزیزم بعد از شهادت من صبر زینب وار داشته باش؛ زیرا تنها چیزی که برایم اهمیت و ارزش دارد آن لحظه ای است که با یک خداحافظی از تو و فرزندانم جدا می شوم و به لقاءالله می پیوندم. برادران حزب الله ...
مساجد را که سنگر هایی برای مقابله با هوای نفس است خالی نگذارید
به گزارش خبرنگار بسیج پرس به نقل از خبرگزاری دفاع پرس؛ از یزد، شهید کاظم حسینی در بیست و دومین روز تیر ماه سال 1349 در روستای فهرج به دنیا آمد. سرانجام در مرحله دوم عملیات بیت المقدس 4 به عنوان تک تیرانداز شرکت کرد و 10 فروردین ماه 1367 در سن 16 سالگی به درجه رفیع شهادت رسید. در ادامه وصیت نامه این شهید بزرگوار را از نظر می گذرانیم: بسم الله الرحمن الرحیم الهم ...
هرگاه خبر شهادت مرا به شما دادند به مقدرات الهی لبخند بزنید و خشنود باشید
به گزارش خبرنگار بسیج پرس به نقل از خبرگزاری دفاع پرس؛ از یزد، شهید ابوالقاسم نصیری بافقی 18 شهریور 1346 در شهرستان بافق به دنیا آمد و تا چهارم ابتدایی تحصیل کرد. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی و تک تیرانداز راهی جبهه های حق علیه باطل شد. سرانجام 14 مرداد 1362 در ارتفاعات حمزه عراق به شهادت رسید. در ادامه وصیت نامه این شهید بزرگوار را از نظر می گذرانیم: بسم الله الرحمن ...
987/ شهید الله یار یوسفی: همیشه برای رضای خدا کار کنید
دینی باشد بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و شجاعت... برگ سبزی، تحفه درویش ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید . تبرک لحظاتمان با شهید الله یار یوسفی: بسم الله الرحمن الرحیم آنکس که جانش در راه خدا نثار کرده است بر ما منت نهاده است. (امام خمینی) و کذلک جعلناکم امه و سطا لتکونو شهدا علی الناس. ما شما را بدین صورت جامعه نمونه کرده ایم تا برای همه مردم ...
مادرم گفت خوب شد شهید نشدی!/ تئاتر دفاع مقدس سفره نان نیست
...> از بازگشتش به نزد مادر بعد از بهبودی و رفتن به سراغ برادران خود می گوید: همه فکر می کردند که من شهید شده ام. بعد از بهبودی به بروجرد رفتم و مادرم را دیدم. به من گفت خواب دیدم 6 تا بره دارم که برده ام برای نذری فقط یکی از آن ها را قبول کرده اند، پس این خواب درباره تو بوده. خوب شد شهید نشدی چون زن و بچه داری. راستی از علیرضا چه خبر؟ ، گفتم خوبه ، گفت برگشتی آبادان بگو مرخصی بیاید، 9 ماه است که مرخصی ...
خدمت در خون آتش نشانان است/ ترس را باید ترساند
شهادتم است! غم و ناراحتی اش را بعد از این چند سال با صدایی رساتر می گوید: حامد راه پدرم را رفت، شهید شد. جایش خیلی خوب است. نیازی هم ندارد که کسی از او تقدیر کند یا نه! شهید حسابش کند یا نه! او با خدا معامله کرد! سال ها انتظار کشید تا وارد سازمان آتش نشانی شود، زمانی که قبول شد و کارت سازمان را گرفت، با جعبه شیرینی آمد خانه! با اینکه مادر راضی نبود ولی من خیلی خوشحال بودم که با حامد همکار ...
واقعه تلخ مسجد جوادالائمه (ع) و سند مظلومیت ایران در جنگ
.... دقایقی بعد از رسیدنم، دیدم سراسیمه به منزل آمد، مرا که دید آرام گرفت. گفت همه جا خبر پیچیده که بعثی ها مسجد جوادالائمه (ع) را با خمسه خمسه زده اند. پیش بینی ما درست بود، بعثی ها به مساجد هم رحم نداشتند. با عجله صبحانه خوردم، سوار دوچرخه ام شدم. نفهمیدم چطور خودم را به مسجد رساندم. وارد مسجد شدم، جلوتر رفتم، خدای من، چه می دیدم؟! چرا بچه ها به این روز افتاده اند؟! محل اصلی اصابت ...
علل تکرار چندین باره برخی آیات در قرآن
. اول انقلاب بود یک خاطره یادم آمد در یک دقیقه بگویم. اول انقلاب بود من در یک استانی بودم شنیدم منافقین آزاد بودند، رفتند در یک دبیرستان و برای بچه ها حرف می زنند. تا من فهمیدم گفتم: برویم در آن دبیرستان. وارد شدیم منافقی که سخنرانی می کرد برای بچه ها گفت: آخوندها همین هستند دیگر، مثل نکیر و منکر در قبر هم برویم می آیند. نمی گذارند، آزادی نیست. من به بچه ها گفتم: صبر کنید. معنای آزادی این است. این ...