سایر خبرها
مصاحبه اختصاصی روزنامه دریا با رزمنده دفاع مقدس؛ احمد، رزمنده ای که این روزها حرف های ناگفته و دلخوری ...
یا پنج روز انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و این سه نفر هم همان موقع آزاد شدند. نوجوانی که در جنگ بزرگ شد اولین بار در سال 1359 به جبهه اعزام شدم ابتدا از هرمز به بندرعباس و از آنجا به شیراز رفتیم و بعد از آن نیز به اهواز اعزام شدیم در ابتدای ورود، ما را به جایی بردند که ظاهرا انبار غذا بود. که از این محل خاطرات فراوانی را به یاد دارم برای مثال بعد از گذشت چند دقیقه که در انبار ...
نگاهی به زندگی شهید طلبه کاظم حسینی
قبول نکردند. بعد از چهار پنج روز که ما در تیپ الغدیر مستقر شدیم، دیدم فرزندم هم آمد، همین طور به جبهه می رفت و برمی گشت و به درس حوزه علمیه خود در مدرسه خان ادامه می داد و موقعی که من به جبهه می رفتم، چون مسئول تبلیغات پایگاه بودم، کاظم به جای من این کار را انجام می داد. نحوه اطلاع از شهادت: قبل از این که به من خبر بدهند، من با مادرش رفته بودیم یزد، چون که خاله اش می خواست ...
نوه ام راه و رسم شهادت را از دایی هایش آموخت
سمت او آمده و به خواهرش گفته است بیا این محمدرضای شماست. دخترم می گفت وقتی به کودک نگاه کردم دیدم بسیار زیباست و خیلی منقلب شدم. به همین دلیل بعد از به دنیا آمدن فرزندش به سفارش برادر شهیدش نام محمدرضا را برای او انتخاب کرد. نوه ام محمدرضا خودش انتخاب کرد برای دفاع از حرم راهی جبهه مقاومت شود. در خانواده ما با توجه به سابقه انقلابی و شهدایی که داشتیم صحبت از جهاد و شهادت و در این راه قدم گذاشتن ...
یادی از امرا... غلامزاده، نخستین شهید لشکر 77 خراسان در جنگ تحمیلی
در تاریخ 14 مهر 1359 و دو هفته بعد از شروع رسمی جنگ به شهادت رسید. تانک هایی که بوی خون می دادند عصمت شاهگردی، همسر شهید می گوید: تانک های لشکر قبل از اعزام به مناطق عملیاتی در خارج از مشهد در منطقه سنگ بست مستقر شده بود و ما هم برای بدرقه رزمنده ها از تربت جام به مشهد آمده بودیم. شهید غلام زاده، وصیت نامه ای نوشت و به من و برادرش گفت: می خواهم قبل از حرکت به جبهه، از گلزار شهدای ...
قصه های آلبوم جنگ و روزهای کرونایی/ کمپوت، پیرمرد را به گردان تخریب فرستاد
رزمنده های جوان، این رزمنده مسن حکم بابابزرگ جمع را دارد یا آن یکی با عینک ته استکانی که مثل حبیب بن مظاهر، پیری را نادیده گرفته و جا نمانده از جبهه حق. توی چشم های رزمنده های در حال اعزام توی آن اتوبوس و قطار آنقدر شور زندگی موج می زند که گویی جاماندن از جنگ، حکمش مردگی است. خط راه آهن تهران- اهواز آن سال ها خواب به خودش نمی دید. مهدی کاویانی ازهمسایه های ریل و بچه های دیروز می گوید: می رفتیم ...
شناخت نامه شهید جعفر شیرسوار
...: عراقی ها به هفت تپه بارها حمله هوایی داشتند زخمی شدن و شهادت نیروها همه را کلافه می کرد یک روز شیرسوار مرا به محل فرماندهی خواست سراسیمه رفتم مرا به یک لیوان شربت آبلیمو میهمان کرد از وضعیت نیروها و عملیاتی که در پیش رو داشتیم سخن گفت در حالیکه عرق از سر و رویش می ریخت گفتم: روز موعود نزدیک است روزی که بچه های رزمنده دمار از روزگار دشمن در می آوردند . در جوابم گفت: محمود دلم می خواهد در ...
پرستاری شهید شاهید از جانبازان غریب/ نشانی قبر برادر گمنام در خواب خواهر
... شهید محمود قاسمی دانش آموز شهید محمود قاسمی از شهدای کربلای هویزه سال سوم رشته ریاضی فیزیک بود که در 16 دی سال 1359 به همراه دانشجویان پیرو خط امام به شهادت رسید. وی متولد سال 1341 در محله امامزاده حسن تهران بود. در ادامه روایت خواهر شهید را از برادرش می خوانید. تازه شهید شده بود. منطقه دست عراقی ها بود. هنوز هویزه را ندیده بودم. خواب دیدم آمده ایم منطقه. بیابانی بود با ...
روایت دلتنگی های بابا رجب
.... چه بابا رجب که در خط مقدم جنگید و بخشی از عمر شریف خود را در دفاع از دین خدا فدا کرد و در نهایت پس از توفیق جانبازی به شهادت نائل شد و چه خانواده همسر ایشان. بابا رجب شهید زنده ای بود که سه دهه در میان ما بود و خانواده معظم ایشان توفیق پرستاری و خدمت ایشان را یافتند. آن ها نیز با این توفیق خودشان رادر جبهه فرض می کنند و جبهه واقعا همین است جلب رضایت خدا و غیر آن ممکن نیست. بر اساس ا ...
سردار فضلی:همه باید در رکاب انقلاب قدم برداریم
در صف برای اقامه نماز بر پیکر پدر نشسته بودیم. یک نفر در گوش گفت مایلید پیکر در حرم مطهر دفن بشوند. گفتم هر طور صلاح می دانید. آمدند قطعی اعلام کردند که در حرم دفن می شوند. و عیدی را همان روز از حضرت معصومه گرفتند. این فرزند شهید خاطرنشان کرد: امروز را روز تجلیل از صبوری 29 سال مادر می دانم. خیلی خوشحالیم که نام این مراسم با عنوان تجلیل از 29 سال صبور قرار دادند. در بیمارستان پرستارها گفتند ...
همپای صاعقه درمان درد منّیت است
برش های همپای صاعقه را به جوان ها هدیه کنم، تصور می کنم شاه بیت این کتاب همین مساله است و اختلاف خیلی از بچه حزب اللهی ها را با نقل همین ماجرای آشتی حاج احمد و وزوایی حل کرده ام. * جوان ها از شما نمی پرسند بالاخره حق با کدامشان بود؟ نه. چون مشخص است. حاج احمد بعد از این اتفاقات وقتی در جمع نیروها صحبت می کند، اشک می ریزد و می گوید من نمی خواهم کسی بدون آموزش به خط بیاید و شهید ...
جانبازی، شرط ازدواجم بود
. فقط تنها نگرانی که در میان زنان دوره جنگ وجود داشت، اسارت بود، بنابراین وقتی رزمندگان به ما سفارش می کردند که از این نقطه عبور نکنید و جلوتر نروید، رعایت می کردیم. ازدواج با یک جانباز وی در ادامه از آشنایی و ازدواجش با یکی از رزمندگان تعریف کرد و گفت: من از شهریور سال 59 تا سال 62 در منطقه بودم و بعد از آن بدلیل ازدواج و بچه دار شدن، متاسفانه دیگر نتوانستم به فعالیت هایم بپردازم ...
از وفا نکردن خوردن کمپوت های گیلاس سرقتی تا اعزام به جبهه بدون اذن پدر
رفتم دیگه نمی شد رفت و جنگ هم سه ماه بعدش تمام شد . همیشه با دوستان شوخی می کردم که این همه شما رفتید جبهه کاری نکردید، من رفتم جنگ رو تمام کردم و برگشتم. پدرم هم البته بعد از برگشتن از جنگ با این که زخمی هم شده بودم چندماه با من حرف نمی زد تا با من آشتی کرد. * اولین روز خط مقدم : ما در هفت تپه یک هفته ای آموزش تیراندازی با دوشکا رو دیدیم و آمده بودیم خط مقدم و ...
داستان پیکر شهیدی که سالم به ایران رسید
به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان ، حجت الاسلام احمد فراهانی در سال 1345 در شهرستان ملایر متولد شد. او با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در سال 61 به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام و در عملیات کربلای 4 در سال 65، پس از مجروحیت همراه با دیگر هم رزمانش اسیر شد و مدت چهار سال را در زندان های حزب بعث عراق سپری کرد. این رزمنده دفاع مقدس از سال های جنگ می گوید. او انگیزه حضور ...
رزمنده های بی دفاع؛ راویان حماسه آفرینی های دوران دفاع مقدس
ساعت در حالت گنگ بودم وقتی به هوش آمدم شنیدم رزمندگان انزلی درون تانک سوختند. * چندمین بار است اعزام شدی؟ بارش مخفی بماند بهتر است رحمت انصاری راد که متولد سال 44 است با اعلام اینکه از 16 سالگی وارد جبهه شدم و 6 ماه و 20 روز به عنوان بسیجی در سردشت و مریوان حاضر بودم افزود: اسفند سال 61 وقتی از جبهه برگشتم وارد سپاه گیلان شده و در واحد تبلیغات بخش سمعی و بصری فعالیتم را آغاز ...
روحانیون رزمنده دیار مینودری(5): خاطره ای از روز شهادت شهید زین الدین
خاطرات تلخ بنده در جبهه بود، وقتی من به همراه 34 نفر از طلاب به جبهه اعزام شدم به شهر مهاباد رفتم و در آنجا فرمانده مان شهید زین الدین بود، ایشان نفوذ کلام داشت و بین بچه های رزمنده محبوب بود، یک روز صبح همه آماده عملیات بودیم وقتی وارد صبحگاه شدیم دیدیم که تمام میدان صبحگاه را مشکی پوش کردند، حاج آقا بسطامی سخنرانی کرد و گفت شب قبل خوابی دیدم که شهید زین الدین به شهادت رسیده که همین طور شده است، این ...
روستای کوچک میشاب در دفاع مقدس 19 شهید داد
وقتی اخبار جبهه ها به گوش رسید، حسین تصمیم گرفت به جبهه برگردد. آنقدر هیجان داشت که نمی توانست حتی یک روز هم صبر کند. به من اصرار کرد همان روز او را به تهران برسانم تا به منطقه برود. می خواستم دو، سه روزی بمانم ولی با اصرار او راه افتادیم. بین راه آنقدر گفت سریع تر برو که نفهمیدم چطور مسیر را سه ساعت و نیمه به تهران رسیدیم ...
شهیدی که عضویت در سپاه را شغل نمی دانست
قبل از جراحی به آرامی و بدون هیچ گونه رعشه و حرکتی در اعضای بدنش به شهادت رسید. احمد یوسفی در ششم مهرماه سال 1365 در ماه محرم در ارتفاعات لاری بانه، به علت اصابت ترکش توپ به تمام بدن به شهادت رسید و خانواده یوسفی، دومین شهید خود را به انقلاب اسلامی تقدیم کرد. همسر شهید یوسفی می گوید: شهادت احمد بسیار سریع اتفاق افتاد؛ روز پنج شنبه به زنجان آمد، جمعه به همراه علی (فرزند اول خانواده) به نماز جمعه رفتند، شنبه به جبهه بازگشت، یک شنبه شهید شد و دوشنبه جنازه اش را باز گرداندند و در مزار پایین شهر زنجان به خاک سپردند. ...
شهرداری که شهید شد!
br/> و شهردار شهید شد! راوی: حمید داوودآبادی انتهای پیام/ 113
شهرداری که شهید شد!
که بین بچه ها به شهردار یا خادم الحسین معروف بودند. آن روز نام من همراه سعید رادان جبلی (بچه خیابان غیاثی (شهید آیت الله سعیدی) – میدان خراسان تهران) به عنوان شهردار خوانده شد. من اعتراض کردم و پای زخمی ام را که چندروز قبل درعملیات تیر خورده بود، بهانه کردم و گفتم: ببینید، من جانباز اسلام هستم، پس نباید شهردار وایستم . سعید که جوانی مؤمن، آرام و متین بود، لبخندی زد و گفت: عیبی نداره ...
شیرین ترین خاطره آهنگران از شهید قاسم سلیمانی/ حال متفاوت سردار دل ها در کنار ضریح حضرت رقیه (س)
می کنم، به نظرم، آخرین دیدارم با شهید حاج قاسم سلیمانی بود: شب بیست و یکم یا بیست و سوم ماه مبارک رمضان، در حرم حضرت رقیه (س) که در حال خواندن دعا و روضه بودم، یکی از خادمان به نام آقای میری آمد و به من گفت که پیرمرد آمده است ؛ ( پیرمرد اسم رمزی حاج قاسم بود). من تصورم این بود که حاج قاسم آمده و در جمعیت نشسته است؛ اما بعد از پایان مراسم که همه رفتند و خادمان در های حرم را بستند، به ...
گوش کن به صدای پای مایلی ها و سلیمانی ها
گروه حماسه و جهاد بسیج پرس به نقل از خبرگزاری دفاع پرس؛ – طاهره بنانی منتظر؛ می شنوی؟ صدای پای جنگ، صدای خداحافظی رزمنده ها، سوت گلوله و خمپاره، خش خش بی سیم ها و سکوتی که آن طرف نشان از مجروح یا شهید شدن رزمنده ای است. صدای گریه مادری که خبر شهادت فرزندش را شنیده است. بوی باروت را می شنوی؟ بوی خاک و خون! خبر از والفجر ، خیبر و کربلای 5 می دهد. همان عملیاتی که برادرِ حاج احمد شهید شد ...
ماجرای وسوسه انتقام از خلبان اسیر و مجروح بعثی در اتاق عمل
... وی با اشاره به مداوای رزمنده ایرانی که خطر انفجار بمب خوشه ای او را تهدید می کرد، گفت: آن زمان دکتر تابش یک کلینیک شخصی داشت که عمل جراحی انجام می داد، بنده مسئول اتاق عمل در آن کلینیک بودم و آن روز آقای دکتر تابش بیماری را ویزیت کرده و مجبور به عمل جراحی او شد و بعد به خانه رفت. قاعده کاری دکتر این بود که قصد رفتن به هرجایی را داشت، من را در جریان می گذاشت تا در مواقع لزوم به او دسترسی داشته ...
واگویه های نوشتاری و تصویری دفاع مقدس ویژه جامعه دانشگاهی برگزار می شود
به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو، جشنواره واگویه های نوشتاری و تصویری دفاع مقدس ویژه جامعه دانشگاهی از سوی معاونت فرهنگی دانشگاه الزهرا (س) برگزار می شود. بر اساس این گزارش، موضوعات فراخوان شامل مضامین خاطرات و عکس ها باید مرتبط با هشت سال دفاع مقدس از قبیل: بدرقه و اعزام، پشتیبانی از خط مقدم، زندگی در جبهه، معنویت و عبادت رزمنده ها، شوخ طبعی ها در جبهه و جنگ، شب های عملیات ...
ماجرای رزمنده ایرانی و اسیر عراقی
ابوریاض یکی از افسران عراقی میگه: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد. خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده، اشتباه شده، این فرزند من نیست!! افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این ...
خاطرات محافظان آیت الله خامنه ای از حضور در جبهه ها
هرچه به ایشان می گفتیم که لازم نیست بیایند، نمی پذیرفتند. آیت الله خامنه ای و چمران نمایندگان امام خمینی در شورای عالی دفاع بودند **آیت الله خامنه ای پل ارتباطی امام و بچه های جبهه و جنگ بودند. بچه های جبهه و جنگ عبارت بودند از حسین علم الهدی، محمد جهان آرا و ... . بنی صدر سلاحی به این گونه نیروها نمی داد و اعضای ستاد جنگ های نامنظم هم به سختی امکانات خود را تهیه می کردند. یک روز ...
علت درخواست ملاقات فوری شهید صیاد شیرازی با امام؟
نخوابیده بودم، تقریباً نیم ساعتی خوابیدم. بعد صبحانه صرف شد و بلافاصله به خلبان گفتم، حرکت کن. حرکت کردیم به سمت تهران و حدود ساعت نُه به دفترم رسیدم. خود را مرتب کرده و آماده شدم که خدمت امام برسم. ساعت حدوداً بین ده ده و نیم بود که به بیت حضرت امام (ره) رسیدم. آنجا هیچ کس نبود. فقط یک پیرمرد (حاج عیسی) آنجا بود. ایشان خیلی چهره محبوبی است. من خیلی از ایشان خاطره های خوبی دارم. تا رسیدم گفتم: امام ...