داستان پیکر شهیدی که سالم به ایران رسید
سایر منابع:
سایر خبرها
مبتکر حفر کانال در جنگ تحمیلی را بشناسید
شما مهم است، ولی او عاشق شهادت بود و در نهایت به آرزویش رسید . همسر شهید رعیت می گوید: حاج غلامحسین یک بار در جبهه زخمی شد، ولی نگذاشت کسی بفهمد و در حالی که ترکش در بدنش بود، کار می کرد و وقتی بر ای آخرین بار به جبهه می رفت به من گفت: همسرم، من شهید می شوم و تو نباید از شهادت من ناراحت شوی اگر ما به جبهه نرویم چه کسی به جبهه برود؟ ما باید همه برویم و تا پایان جنگ حضور فعال در تمام جبهه ها داشته باشیم . شهید غلامحسین رعیت رکن آبادی در تاریخ 25 اردیبهشت سال 62 در منطقه پاسگاه شرهانی به شهادت رسید و چند روز بعد در قم تشییع و در گلزار شهدای علی ابن جعفر (ع) به خاک سپرده شد. ...
خراسانی: اهل بیت از پوچی نجاتم دادند/ اوایل می گفتند صابر دوباره با آن صدای بدش آمد
...> - حالا اگر جوانی در همان وضعیتی باشد که من قبلا بودم، به چنین جوانی می گویم همه چیز را امتحان کردی، یک بار هم امام رضا(ع) را امتحان کن. یک بار هم اهل بیت را امتحان کن. تنها راه نجات، تمسک به اهل بیت است. - یادم است 88/8/8 تصمیم گرفتم برای امام رضا(ع) شعری بگویم. شعری با همان لهجه مشهدی. قلم به دست گرفتم و چند بیت نوشتم اما هر چه تلاش کردم دیگر نتوانستم ادامه بدهم. خب! من چون کار اجرا ...
آئین رونمایی از کتاب بابا رجب با حضور همسر شهید برگزار شد
، نگاهم می کرد تا دلم آرام شود. او زود از پیش ما رفت. دلم خیلی برایش تنگ شده است. زرندی گفت: بابا رجب 26 بار عمل شد آن هم طی 30 سال. در همین شهر تهران. من بچه های کوچکی داشتم. یک بچه یک ساله و سه فرزند که آنها را در خانه گذاشته بودم. مشکلات زیاد بود حاج آقا به من تذکر دادند اگر برای زندگی با من به تو سخت می گذرد می توانی من را رها کنی بروی. گفتم نه. ما زمانی که شما خوب بودید شما را خواستیم و ...
نگاهی به زندگی شهید طلبه کاظم حسینی
برود تهران. رفتیم ترمینال بدرقه اش. در حین این که برمی گشتیم در میدان راه آهن یزد که الان میدان امام حسین (ع) شده، مادرش گفت: نرفتیم از سپاه بپرسیم، چون چهار روز است که از عملیات می گذرد، ببینم شهید شده یا زخمی، چون همیشه بعد از عملیات زنگ می زده، اما الان زنگ نزده. منم گفتم: فرزندمان نه زخمی شده نه اسیر، یا شهید شده یا سالم است! مادرش ناراحت شد و گفت که پس شما خبر داری که شهید شده و به من نمی گویی ...
قصه های آلبوم جنگ و روزهای کرونایی/ کمپوت، پیرمرد را به گردان تخریب فرستاد
را تحویل می گرفتند به این امید. نامه بچه مدرسه ای ها با آن دستخط های شکسته و گاه غلط های املایی حکم بمب انرژی داشت. بچه ها خودشان را معرفی می کردند و نامه می نوشتند. خدا خدا می کردند نامه به دست پدر یا برادرشان برسد. این روزها تورم و قیمت ارز و طلا جولان می دهد اما بود روزگاری که طلا توی دست، گردن و گوش خانم ها سنگینی می کرد. مادران و بانوانی که فرزند یا همسرشان را به جبهه می فرستادند، خودشان هم با ...
نوه ام راه و رسم شهادت را از دایی هایش آموخت
بچه اش را برایش آورد، پرت کرد جلویش و گفت من آنچه در راه خدا داده ام را پس نمی گیرم. با همین حرکاتش کمی سربه سر ما گذاشت و بعد هم شروع به شوخی کردن کرد. مخالف رفتنش به جبهه نبودم، اما گفتم مردی در خانه باشد، اما او اصرار داشت و عاقبت هم رفت. چگونه فرزندی برای شما بود؟ الحمدلله بچه ها یکی از یکی شاخص تر بودند. محمدرضا خیلی خوش اخلاق بود. بعضی وقت ها شوخ طبعی اش گل می کرد. انسانی ...
شناخت نامه شهید جعفر شیرسوار
...> ناصر باباپور گل افشانی می گوید: راننده آمبولانس گروهان دوم گردان مسلم بودم. با چند خمپاره 60 تعدادی از بچه ها زخمی و شهید شدند، چند شهید و مجروح را به پشت خط انتقال می دادم؛ در راه شیرسوار را دیدم که با [موتور] هیوندای فرمان بلند می آمد. ایشان معاون گردان مسلم و شهید بهداشت فرمانده بودند. پس از ایستادن دید که گریه زاری می کنم، موضوع را برایش گفتم. با آرامش گفتند: اصلاً ناراحت نباشید، ما برای شهادت ...
همپای صاعقه درمان درد منّیت است
یک بنده خدایی بود که خیلی دنبالش بودم کتاب را از او بگیرم. اما متأسفانه آن دوست را گم کردم. وقتی کار شروع شد، براساس طرح حاج احمد متوسلیان بنا بود اول توپخانه عراق را بگیریم. و واقعاً هم طرح عاقلانه ای بود چون اگر آن توپخانه سالم می ماند، بچه ها 100 متر هم نمی توانستند جلو بروند. ما هم آتش پشتیبانی و توپخانه آن چنانی نداشتیم. این را از قول سردار فتح الله جعفری می گویم که در فتح المبین ما ...
اربعین تحولی بنیادین در جهان است
: سنت این بود که سر فرمانده را به نشانه پیروزی برای پادشاه بفرستند. سر امام حسین (ع) را به ملعونی دادند که در تنور خشک کند، بعد سر را روی نیزه گذاشتند. بدن های شهدای کربلا را ردیف کردند و با اسب بر آنها تاختند. زن ها و بچه ها را از آن مسیر عبور دادند. جنگ در کربلا تمام نشد و بلکه شروع شد. زنان و بچه ها از اول محرم تا روز عاشورا در محاصره و گروگان بودند و بعد هم به اسارت درآمدند. دشمن حتی لباس و ...
انتشار همزمان دو کتاب از خاطرات یک راوی!
هایی بود که آقای نوری پور برای من هم روایت کرده بود. حقیقتش را بخواهید حال دوگانه غریبی داشتم، خوشحال بودم که بالاخره بعد سال ها کسی رفته سراغ حاج آقا و خاطرات نابش، ناراحت و پریشان از اینکه چرا انتشارات روایت فتح ده سال مصاحبه های من را حبس کرده و تبدیلش به کتاب نکرده. این خاطرات آنقدر ارزش داشت که باید زودتر از این ها درمی آمد. از دلخوری آقای نوری پور و خانواده اش بابت تأخیر چاپ کتاب ...
انتقاد پورابراهیمی از بداخلاقی ها/ افشای چنبره سیاسی جریانی در معادن سیرجان
بیان کرد: آمدند موضوع fatf و شهادت حاج قاسم سلیمانی را به ما ربط دادند و گفتند شما دخیل بودی، این بداخلاقی به عنوان یک لکه ننگ در فضای استان و کشور محسوب می شود و برای ما قابل قبول نبود و این در صورتی ست که در مجلس با صراحت از سال 95 درباره این موضوع اعلام کرده بودم این مغایر با منافع ملی است. نماینده مردم کرمان و راور در مجلس با اشاره به اینکه از 15 سالگی در جبهه بودم و تا پایان جنگ ...
همرزم شهید همدانی؛ شهید همدانی بازمانده قافله ای بود که سالارش حاج احمد متوسلیان بود/ خودنمایی نبوغ ...
سردار شهید همدانی از فرماندهان ارشد جبهه ی میانی سر پل ذهاب، از بانیان گمنام لشکر27 محمد رسول الله و نخستین فرمانده لشکر 32انصار الحسین (ع) و فرمانده لشکر 16 قدس سپاه در دوران دفاع مقدس هشت ساله ی ملت ایران بود. شهید همدانی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و مستشاران ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مدافعان حرم در طول سال های گذشته که نقش تعیین کننده ای در حفظ و حراست حرم حضرت زینب (س) و ...
واکنش محمدرضا خاتمی به مستند بی بی سی در مورد اختلاف در سپاه
. فرماندهان بزرگ جبهه های ما در زمان جنگ چه کسانی بودند؟ به بعد از جنگ کاری ندارم. آن زمان باکری ها بودند، همت بود، خرازی بود. همه اینها را کمابیش می شناختیم. آنها بچه های ناب انقلاب و طرفدار امام بودند. اگر سوگیری سیاسی آنها را در نظر بگیریم، خیلی از آنها سوگیری چپ داشتند. مثلا ارتباطات آقای خرازی در اصفهان را ببینید. ارتباطات شهید باکری، همت و متوسلیان را ببینید. ارتباطات شهید بروجردی را ببینید ...
100 جنازه از دل دریا بیرون کشیده ام
سراسیمه می رُم. نه تنها اینجا، حتی تو دوبی هم پیش میاد که گمشده ها رو پیدا کنُم . قصه پیرمرد و دریا از سال 61 شروع می شود. از همان موقع که هنوز شیپور جنگ ایران و عراق داغ بود؛ غواصی رو از توی جبهه شروع کردم، یه بار برج 10 بود. یه قایقی غرق شده بود و چند تا جنازه افتاده بود توی آب. هوا هم خیلی سرد بود. من ناخدای قایق بودم. زخمی ها رو آورده بودم. وقتی دیدم یه قایق غرق شده رفتم کمک. پریدم ...
روایتی غم انگیز از ورود اسرای کربلا به شام
در کتاب المصباح خویش این چنین آورده است: یکی از گزارشگران صحنه ها و لحظات ورود کاروان اسرای اهل بیت (ع) و سرهای شهیدان به شام سهل بن سعد است. وی از اصحاب پیامبر خدا (ص) و امیرمومنان امام علی (ع) و از 17 نفری است که واقعه غدیر را سال ها بعد در جامعه برای امام علی (ع) گواهی دادند. او تا زمان حجاج عمر کرد و در سال 74 ه. ق گرفتار شکنجه و آزار حجاج شد. سهل بن سعد از جمله کسانی است که حجاج به گردنشان ...
حسرت حسین یکتا از آنچه ننوشت +فیلم
رسول مولتان ، به قلم زینب عرفانیان را خوانده بودم و قلمش را پسندیدم چون گیرا و خوب بود، بنابراین برای نگارش کتاب خانم عرفانیان را انتخاب کردم. * پشیمانم از روزی که می توانستم روزنگار گذشته را در سالنامه ام بنویسم، ولی ننوشتم وی درباره اینکه چرا باید روایت ها نوشته شود، گفت: من تاکید می کنم بچه های جبهه باید بنویسند. برخی قلم دارند حس و حال ندارند، برخی حس و حال دارند، قلم ...
خاطرات خانم بازیگر از زیارت اربعین و درخواستی که امام حسین(ع) اجابت کرد
. زیارت همیشه احساس خوبی در من به وجود می آورد. وی با اشاره به خاطره ای از ازدحام مردم و عکس گرفتن در جلوی حرم حضرت علی(ع) تصریح کرد: روزی در ازدحام جلوی حرم حضرت علی(ع) دیدم مردی ایستاده و به گونه ای جمعیت را با همان نوای "رُوح رُوح" معروف، نظم می دهد. خسته بودم به محض اینکه از روی صندلی بلند شد، روی صندلی اش نشستم. وقتی برگشت به من گفت بلند شو و من گفتم بلند نمی شوم. وقتی جمعیت بیرون آمدند مرا شناختند و با من عکس می گرفتند. این مرد همان طور به من نگاه می کرد و می گفت مگر این خانم کیست که این همه مردم به استقبالش می آیند. انتهای پیام/ ...
غم فراق دوستان شهیدش را تاب نیاورد و به آنان پیوست
آنجا به بیمارستان امام خمینی منتقل کردند. بعد از عمل کردن و درآوردن تیر، با یک پای گچ گرفته و دو دست بر عصا، به نجف آباد برگشت. از وقتی از کردستان آمده بود، پاتوقش دکان پدرش شده بود. ناراحت و نگران وضعیت کردستان بود و در دلش آرزو می کرد دوباره آرامش و امنیت به شهر های کردنشین برگردد. حضور تمام قد در جبهه وقتی خبر حمله سراسری ارتش بعث که در سراسر کشور پیچید، با پای گچ گرفته و عصا ...
ماجرای پیکر شهیدی که به زور هم از بین نرفت!
ثابت کرد. پیکرش بعد از 16 سال، سالمِ سالم تفحص شد. گویی همین دیروز از دنیا رفته باشد. وقتی قرار شد، پیکر شهدای ما را با کشته های بعث مبادله کنند، بعثی ها دستور داده بود این پیکر نباید این طور برگردد ایران. توحش را تمام کردند. پیکر شهید 3 ماه زیر تیغ آفتاب رها شد اما نپوسید. از پودرهای قوی تخریب جسد استفاده کردند اما زورشان به طهارت و تازگی پیکر شهید جوان ایرانی نرسید. تفحصی ها در خاطراتشان می ...
از وفا نکردن خوردن کمپوت های گیلاس سرقتی تا اعزام به جبهه بدون اذن پدر
رفتند جبهه و من که از همه کم سن و سال تر بودم، هر وقت می خواستم ثبت نام کنم، پدرم اجازه نمی داد و جلوی من رو می گرفت . پدرم می گفت ما می رویم جبهه، شما درس بخوان اواخر جنگ میزان اعزام بسیجی ها کم شده بود و مکرر صدا و سیما برای اعزام تبلیغ می کرد و قبل از خرداد ماه 1367 بود که موقع امتحانات هم بود و من کلاس سوم دبیرستان بودم، پدرم هم در جبهه بود و بهترین موقع بود که می شد بروم جنگ. ...
شیرین ترین خاطره آهنگران از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
شهادت از رفتار و اخلاق او استشمام نشود. حاج صادق آهنگران که نواهای حماسی او در جبهه ها، رزمندگان را بیش از پیش به سلاح توکل به خدا و توسل به اهل بیت (ع) مجهز می کرد و امروز صدای دلنشین او، اشک را از چشمان پیشکسوتان دفاع مقدس جاری می کند، با حضور در مقابل دوربین شبکه استانی کرمان، شیرین ترین خاطره خود از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی را این گونه روایت کرده است، خاطره ای که نشان می ...
رزمنده های بی دفاع؛ راویان حماسه آفرینی های دوران دفاع مقدس
ساعت در حالت گنگ بودم وقتی به هوش آمدم شنیدم رزمندگان انزلی درون تانک سوختند. * چندمین بار است اعزام شدی؟ بارش مخفی بماند بهتر است رحمت انصاری راد که متولد سال 44 است با اعلام اینکه از 16 سالگی وارد جبهه شدم و 6 ماه و 20 روز به عنوان بسیجی در سردشت و مریوان حاضر بودم افزود: اسفند سال 61 وقتی از جبهه برگشتم وارد سپاه گیلان شده و در واحد تبلیغات بخش سمعی و بصری فعالیتم را آغاز ...
دلتنگی های پسر شهید همت برای حاج قاسم
رهبری هم رسیده بود و ایشان هم در دیداری که با ایشان داشتیم به بچه های شهدایی که همراه من بودند فرمودند که همیشه باید به این نگاه باشیم. واقعا هم حاج قاسم شهید زنده بود یعنی شما نمی دانید چقدر هوای بچه های شهدا را داشت. بعد از شهادت ایشان تازه ما احساس یتیمی کردیم. خیلی عجیب بود مرام و منش ایشان. اینطور نبود که چون من پسر سردار شهید بودم من را تحویل بگیرند. با خیلی از بچه های شهدا این طوری ...
شهید خرازی گفت: باید ماسک بزنی!
بهبودی ام هر ساله یکی دو ماه به جبهه می رفتم. در مجموع 40 ماه در جبهه بودم و 20 سال بعد از جنگ بود که به اصرار دوستان برای تشکیل پرونده جانبازی اقدام کردم که 10 درصد جانبازی برایم ثبت شد. چه خاطره ای در ذهن تان ماندگار شده است؟ همه آن روزها واقعاً خاطره است. من و شهیدعبدالحمیدحیدری و شهید احمد فصیحی که بچه محل بودیم در ماووت عراق در بخش ادوات خمپاره 120 انجام وظیفه می کردیم ...
وصیت عجیب یک شهید که از آینده خبر می داد!
...، راز و نیاز ها و وداع در لحظات آخر و همینطور روایت شهادت تعدادی از نیرو های غواص گردان حمزه جالب توجه است. خاطره ساعتی از کربلای 4 را از زبان پرویز پورحسینی پیش رو دارید. بوی عملیات بعدازظهر روز سوم دی ماه 1365 بود که به ما دستور دادند وسایلمان را جمع کنیم و آماده رفتن شویم. بچه ها با شور و حال خاصی آماده شدند و بعد شروع کردند به نوشتن وصیتنامه و آن ها را تحویل تعاون ...
توسل به امام زمان(عج) رفع مشکلات
...> تصمیم گرفتم و با هیئت ایشان، به جمکران مشرف شده و چون ماشین سواری داشتم، شبهای چهارشنبه بعد، خودم به قم و مسجد جمکران می رفتم و انجام وظیفه می کردم تا اینکه چهل شب چهارشنبه تمام شد و چون نتیجه ای ندیدم، سخت ناراحت بودم. و با خود می گفتم پس نتیجه چهل شب چهارشنبه مسجد جمکران چیست؟ صبح همان روز هم عریضه ای نوشتم و به چاهی که در آنجا بود انداختم و به حسین بن روح نایب خاص حضرت عرض کردم: سلام ...
علت درخواست ملاقات فوری شهید صیاد شیرازی با امام؟
نخوابیده بودم، تقریباً نیم ساعتی خوابیدم. بعد صبحانه صرف شد و بلافاصله به خلبان گفتم، حرکت کن. حرکت کردیم به سمت تهران و حدود ساعت نُه به دفترم رسیدم. خود را مرتب کرده و آماده شدم که خدمت امام برسم. ساعت حدوداً بین ده ده و نیم بود که به بیت حضرت امام (ره) رسیدم. آنجا هیچ کس نبود. فقط یک پیرمرد (حاج عیسی) آنجا بود. ایشان خیلی چهره محبوبی است. من خیلی از ایشان خاطره های خوبی دارم. تا رسیدم گفتم: امام ...
بزودی به شناورهای موشک انداز با 100 نات سرعت می رسیم/ ناگفته های دستگیری نیروهای آمریکایی در آستانه برجام
. خدا را شکر که عنایت های بیشماری را از لحظه تولد تاکنون نصیب ما کرده در عصر خمینی (قدس ره) بدنیا آمدیم. مورد خطاب ایشان در سال 42 بودیم که نیروهای من در قنداق هستند. نیروهای امام در توفیق خداوند بوده و هست که در همه صحنه های انقلاب اسلامی و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی باشیم و به تکالیف خود عمل کنیم و باور داشته باشیم که اگر به تکلیف خود عمل کنیم، خداوند متعال نتیجه را تعیین می کند و خدا را شکر که در این همه سال بهترین نتایج را خداوند نصیب کرده و این یک قاعده قرآنی است . ...
روایت بازداشت جانشین فرمانده کل سپاه توسط ارتش آمریکا | آمریکایی ها را مجبور کردیم در خلیج فارس به فارسی ...
، من آن روز فرمانده منطقه یکم نیروی دریایی سپاه بودم. حاج خانم احساس کرد من ناراحت هستم و می خواستند به من دلداری بدهند. من گفتم اصلاً من ناراحت نیستم، همین الان امام دستور بدهد با ریگان صحبت کنید من این کار را می کنم چون امام گفته است. این قصه بسیار مهم است. الان هم گرفتاری ما از این است. اگر کسی عمق اعتقادات اسلام و شیعه را داشته باشد مخالفت با ولی خدا می فهمد مخالفت با خداست. برخی ...