انتشار خاطرات اسیر گمنام ایرانی در زندان های مخوف عراق
سایر منابع:
سایر خبرها
شرط دختر جوان برای پس گرفتن شکایت تعرض
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، رسیدگی به این پرونده از یک سال قبل با شکایت دختری جوان که مدعی بود از سوی جوانی به نام حسن مورد تعرض قرار گرفته آغاز شد. او در توضیح ماجرا به مأموران گفت: یک سال قبل در یک میهمانی با این پسر جوان آشنا شدم. در ابتدای آشنایی مان او خودش را فردی معتقد و با اخلاق نشان می داد به همین خاطر وقتی به من پیشنهاد دوستی داد، پذیرفتم. بیشتر ...
خرید و فروش عشق، برزخ عاطفی یا سبک زندگی؟
با خاله ام دوستی نزدیکی داشت، اولین بار بود می دیدمش، کل مهمانی مانند همه مهمانی ها گذشت، اما چندباری متوجه نگاه های سنگین روی خودم شدم و وقتی نگاه می کردم می دیدم که مهین سریع نگاهش را می دزدد. این اتفاق تا آخر شب چندین بار تکرار شد. موقع خداحافظی خاله ام از من خواست که مهین را به خانه اش برسانم. قبول کردم و مهین هم مخالفتی نکرد؛ دقایق اول صحبتی بین ما رد و بدل نشد، بعد مهین از من ...
خانه دوست کجاست؛ قرار نبود این طوری بشود
.... بعد از اداره برق. خیلی خوشحال شدم دوان دوان به سر کوچه رسیدم و اداره برق را پیدا کردم. هرچند کمی شک کرده بودم که اداره برق رشت کی به نزدیک اداره پست منتقل شده بود و من چرا ندیده بودمش. رسیدم و با دیدن تابلوی اداره برق شهرستان... برق خودم پرید. همان جا کنار پیاده رو نشستم. ماشین پلیسی آژیرکشان در کنارم توقف کرد. افسری پیاده شد و در حالی که عکسی در دست داشت و ...
ابوباران، روایت مظلومیت و حماسه
. من هم از این نظر مشکلی نداشتم. بنابراین هرطور بود پدر و مادرم را راضی کردم. تابستان سال 1391 بود که همراه چند نفر دیگر راهی تبریز شدم. هرطور بود بعد از بیست وچهار ساعت به استانبول رسیدیم. چند روزی را در یک خوابگاه گذراندیم که از ملیت های مختلفی در آنجا حضور داشتند. پاکستانی، بنگلادشی، چینی، آفریقایی و... . سوار قایق شدیم که به یونان برویم و نشد و من را چون ملیتم را واقعی گفتم ...
نگاهی به زندگی شهید طلبه کاظم حسینی
بود و من تا از داخل شیشه نگاه کردم، متوجه شدم خبر شهادت فرزندم را آورده است. رباب نقش باف، مادر شهید: کاظم وقتی می خواست به جبهه برود، چون پدرش در خانه نبود به او گفتم: نمی گذارم بروی، حتی آقا، حضرت علی اکبر (ع)، وقتی می خواست به میدان برود از پدرشان امام حسین (ع) اجازه گرفت. گفت: درآن زمان پدر آقا بودند و من الان پدرم خانه نیست و من وقت ندارم و باید زود بروم. ...
پرستاری شهید شاهید از جانبازان غریب/ نشانی قبر برادر گمنام در خواب خواهر
انبار های آذوقه هم رحم نکردند. خوب که دِقِّ دلی شان را از همکاری مردم با بچه های سپاه خالی کردند؛ 28 نفر از مردان روستا را با خود بردند به جایی نامعلوم. دو برادر و دو پسر عموی پدرم هم میانشان بودند. پدرم که مثل همیشه بیرون روستا کشاورزی می کرد، جان به در بُرد. دیگر خبری از آن ها نشد تا شش سال بعد که سر و صدای پیدا کردنشان در یک گور دسته جمعی بلند شد. دست و چشم بسته با رگبار گلوله شهیدشان ...
پرستاری شهید شاهید از جانبازان غریب/ نشانی قبر برادر گمنام در خواب خواهر
با بچه های سپاه خالی کردند؛ 28 نفر از مردان روستا را با خود بردند به جایی نامعلوم. دو برادر و دو پسر عموی پدرم هم میانشان بودند. پدرم که مثل همیشه بیرون روستا کشاورزی می کرد، جان به در بُرد. دیگر خبری از آن ها نشد تا شش سال بعد که سر و صدای پیدا کردنشان در یک گور دسته جمعی بلند شد. دست و چشم بسته با رگبار گلوله شهیدشان کرده بودند. قسمت این بود که اول برادرِ دو شهید شود و بعد شهید . ...
سفرنامه یک جوان گلستانی از راهپیمایی اربعین 98
طاقت فرسا تا لب مرز حدود یکساعت راه رفتیم اما جمعیت همینطور آهسته زیادتر و انبوه تر می شد به ورودی مرز عراق که رسیدیم پیش خودم گفتم امروز این جمعیت عظیم وارد عراق میشه آیا کوچه های نجف و کربلا که چند سال قبل دیدم گنجایش این جمعیت را داره؟ اما دریغ از اینکه ما میهمان حسینیم و پذیرایی با دلربای اهل بیت است . وقتی مهر افسر عراقی بر گذرنامه ام زده شد احساس غربتی عجیب مرا فرا گرفت، ...
صابر خراسانی؛ از سیاهی مطلق تا مداحی امام رضا
مراسم حج رفته بودم، در منا وقتی مردم مرا دیدند اظهار علاقه کردند که برنامه ای داشته باشیم. باورتان نمی شود برای برگزاری یک مراسم در منا با چه مشکلات پیش پا افتاده ای مواجه بودیم. مثلا مشکل دستگاه صوت داشتیم، مشکلات اینچنینی پیش پا افتاده. واقعا کاری که باید می شد در حج نشد. در اربعین هم هنوز نتوانسته ایم کاملا استفاده کنیم. باید هنر را به خدمت اربعین بیاوریم. شما نگاه کنید، هنر یک عنصری است که همه ...
تجاوز به دختر 18 ساله مشهدی / 6 جوان تا صبح من را آزار دادند
پیاده کند. با دستگیری متین این پرونده وارد مرحله جدیدی شد و چهار عضو دیگر این باند نیز در عملیات های جداگانه دستگیر شدند. متین (جوان 20 ساله) در بازجویی ها گفت: پدرم منزلی را که در مشهد داشتیم به پدر م (دختر 18 ساله) اجاره داد و من شماره تلفن او را از روی قولنامه بنگاه املاک (اجاره نامه) یادداشت کردم و قصد داشتم با آن دختر ارتباط برقرار کنم اما وقتی با مخالفت دختر روبه رو شدم برای دیدن ...
پس از شهادت هم واسطه ساخت راه روستایی در مناطق محروم شد/ آقارسول اولین شهید قرارگاه پیشرفت و آبادانی ...
هایش خیس از اشک بود. جویای حال برادرشوهرم شدم و گفتم قرار بود خبری به من بدهد که گفت، منزل نیست. با نگرانی گفتم، مشکلی پیش آمده؟! اما جواب نداد. گریه کنان پله ها را برگشتم و به مادرم گفتم گویا اتفاقی افتاده که من از آن بی اطلاع هستم. مدتی بعد پدرم به منزلمان آمد، او که همیشه با هیجان خاصی به منزل ما می آمد اما این بار که وارد شد، جز یک سلام ساده چیزی نگفت؛ رو به او کردم و گفتم “توروخدا ...
درمان کرونا رایگان نیست؛ جیب های خالی مبتلایان شهادت می دهد!/ کرونا و کمر خمیده بیماران زیر بارها هزینه ...
به همسرم رسیدگی نمی کردند و در حالی که این زن باردار به شدت درد می کشید. در خاکسپاری پدرم، بیمارستان خواستار پرداخت باقیمانده مبلغ درمان شد پسر یکی از بیماران مبتلا به کرونا در مهاباد، که دو روز پیش پدرش را به دلیل این بیماری از دست داد به خبرنگار کردپرس می گوید: هنگامی که در مراسم خاکسپاری پدرم بودم، از بیمارستان با من تماس گرفتند و درخواست کردند که بقیه هزینه درمان پدرم را ...
تکریم از 30 سال صبوری همسر بابا رجب / دلتنگی هایی که تمامی ندارد
با توسل به ایشان حاجت هایی را گرفتند و مشکلات شان حل شده است. حسینی بار دیگر از فرزند شهید پرسید چهره ملکوتی بابا رجب چه شکلی است که فرزند به او توضیح داد یکی از اقوام چندی پیش خواب پدرم را دیده بود که حاج آقا صورت ترکش خورده ای نداشت و مثل جوانی هایشان سیمای زیبایی داشت. انشالله همانطور که مادر گفتند دست ما را بگیرد و شفاعت مان کند. قطعاً جایشان خوب است. سیدبشیر حسینی گفت: امثال ...
خاطرات یک آبادانی از سینماهای شبانه به بهانه اکران آبادان یازده 60 + تصاویر
کافی بود تا مرا علیرغم همه خیره سری هایم وحشت زده کند. به هر روی جنگ تمام شد و قرار بود به آبادان برگردیم. در این بین تنها خاله ام (همو که در فیلم تاج محل بازی کرد) که قرار نبود به آبادان برگردند با اینکه هیچکس از جمله خودش، از هراس های من از سالن های سینما چیزی نمی دانست، روزی در آستانه بازگشت به من گفت: خاله، قربونت، رفتید آبادان، سینما نری ها تو آبادان سینماها رو می سوزونند و ما هم کم ...
غربت و تنهایی امام حسین علیه السلام
زد که: ای فرزند برادرم! بازگرد، و آن حضرت می گفت: ای عمه! مرا بگذار که در برابر پسر رسول خدا مبارزه کنم. امام حسین علیه السلام فرمود: ای خواهر! او را نگاه دار که زمین خالی از نسل آل محمد نشود. این استغانه امام علیه السلام در دل دشمن اثری نگذاشت، از همین رو امام علیه السلام مقابل اجساد مطهر یارانش آمد و فرمود: یا حبیب بن مظاهر! و یا زهیر بن القین! و یا مسلم بن عوسجه! و یا ...
پول یا تعهد و علاقه؟ / گفت وگو با دختری که با شوگر ددی به دانشگاه آمد
به گزارش خبرنگار حوزه ازدواج و خانواده گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان ، اولین باری که خودم با این موضوع مواجه شدم برمی گردد به زمان انتخاب واحد ترم 7 دانشگاه، زمانی که همه ما در راهروی رو به روی اتاق آموزش دانشکده برای زودتر انتخاب کردن درس هایمان در تلاطم بودیم که صحنه ای توجه اغلب ما را به خود جلب کرد. یکی از همکلاسی هایمان انگار با پدرش برای انتخاب واحد آمده بود. همه بچه ها به او سلام می ...
خراسانی: اهل بیت از پوچی نجاتم دادند/ اوایل می گفتند صابر دوباره با آن صدای بدش آمد
...> - واقعا حادثه کربلا یک اثر هنری است. انگار یک نقاش زبردست نشسته و همه زیبایی های عالم را یک جا جمع کرده است. من گاهی می گویم که اگر ما هیچ چیز نداشتیم و فقط کربلا را داشتیم، هر چه که بشر برای سعادت و خوشبختی لازم داشت، از همین واقعه کربلا قابل استخراج بود. - به عنوان مثال نگاه کنید، روز عاشورا وقتی امام حسین می خواهد به میدان رزم برود، با همه درگیری ها و مصیبت های بزرگی که بر ایشان وارد ...
اولین زائر اربعین
ولی حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد، عقبش رفتم و سبب لبخندش را با امام علیه السّلام پرسیدم وتفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده ای که امام علیه السّلام با لبخند به تو جواب می دهد؟ گفت مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکنیم و شبهای جمعه که برای زیارت می آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده می آوردم و هفته دیگر مادرم را ...
خاطرات خانم بازیگر از زیارت اربعین و درخواستی که امام حسین(ع) اجابت کرد
...: گذرنامه ات را بفرست برای سفر کربلا! اول شگفت زده شدم که چطور می شود به یکباره برنامه سفر به کربلا برایم پیش بیاید! از بچگی عاشق امام حسین (ع) بودم، پدرم هم عاشق سید الشهداء(ع) بود؛ مدام با خودم می گفتم امام حسین(ع) عاقبت طلبید مرا! با دختر آیت الله مهدوی کنی و همسرشان و خانم ها آفرین عبیسی و رابعه مدنی همسفر بودم و چه سفر لذت بخشی! همه به هم کمک می کردند، آن هم در ازدحام و شلوغی که باید از ...
اعترافات زنی که مادرشوهرش را کشت
همسر این زن جوان نیز با ابراز تاسف از وقوع این جنایت وحشتناک گفت: من در یک فروشگاه مواد غذایی به عنوان فروشنده کار می کنم. وقتی خواهرم با من تماس گرفت بلافاصله خودم را به خانه رساندم که با پیکر غرق در خون مادرم روبه رو شدم ولی همسرم مدعی بود که پدرم او را کشته است تا این که ساعتی بعد با حضور قاضی میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد) در محل مشخص شد که همسرم دست به این جنایت زده است ، صبح روز حادثه من ...
قتل بی رحمانه مادر شوهر به دست عروس 25 ساله
نیز با ابراز تاسف از وقوع این جنایت وحشتناک گفت: من در یک فروشگاه مواد غذایی به عنوان فروشنده کار می کنم. وقتی خواهرم با من تماس گرفت بلافاصله خودم را به خانه رساندم که با پیکر غرق در خون مادرم روبه رو شدم ولی همسرم مدعی بود که پدرم او را کشته است تا این که ساعتی بعد با حضور قاضی میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد) در محل مشخص شد که همسرم دست به این جنایت زده است ، صبح روز حادثه من ...
روایت اولین عکاس جنگیِ زن از اول مهر 59/با شرط وارد اتاق جنگ شدم + تصاویر
این که بچه ها کمی استراحت کردند حرکت کردیم. و ماشین داشتیم. یک پیکان زرد و یک آهو استیشن آبی. سوار پیکان زرد شدم. مثل همیشه جلو نشستم. شمس الله رحیمی رانندگی می کرد. عقب ماشین رضا مرادی و عباس داورزنی و علی تیموری بودند. بچه ها خوب می دانستند که باید قبل از غروب از جاده کرند به سرپل رد شویم. جاده اسلام آباد کرمانشاه پرتردد بود. کنار جاده مردم مسلحی را دیدیم که یک جا جمع شده بودند ...
پرواز کرونایی پدران و مادران وطنم...
هنوز خواب بودم که موبایلم زنگ خورد. چون نگران بودم سراسیمه جواب دادم، خانم پرستاری پشت خط بود. پرسید: شما پسر آقای یحیی پاکزاد هستید؟ قبل از اینکه چیزی بگوید، همه چیز را خودم فهمیدم، چون شب گذشته روح پدرم ترجیح داده بود آخرین دقایق را هم بالای سر پسرش باشد و نفس هایش را به یادگار بگذارد و خود پر بکشد، من این را واقعا با تمام وجود احساس کردم. پرستار گفت، پدرتان ساعت 11.15 دقیقه ...
پسر شهید همت از حاج قاسم می گوید
.هیچ وقت نمی توانستم ایشان را پدر خطاب کنم همیشه می گفتم: حاجی یعنی عنوانی که من برای ایشان به کار می بردم حاجی بود ولی بعد از شهادت عمو قاسم، انگار اتفاق دیگری درون من افتاده بود. به عنوان پسر شهید همت الان راحت می گویم پدر یعنی دیگر به آن سختی و غیر باور برایم نیست. یک جمله حاج قاسم است که باید خیلی به آن فکر کرد. به بچه های شهدا هم می گویم ایشان همه چیز را با این جمله تمام کرده است: ما ملت ...
شهید هراچ هاکوپیان بعد از 33 سال به خانه برگشت
به گزارش گلونی، شهید هراچ هاکوپیان بعد از 33 سال به خانه برگشت. خیلی از صفحات روزنامه ها، خبرگزاری ها و پایگاه های خبری آنلاین، چنین تیتری را در مهرماه 99، به خود دیدند. جریان از این قرار بود که، پیکر شهید هراچ هاکوپیان، از شهدای ارامنه که 33 سال تصور می شد مفقودالاثر بوده، پیدا شد. پیکر او به عنوان شهید گمنام، در قطعه شهدای گمنام دانشگاه آزاد زاهدان، به خاک ...
تصاویر | عکس های خانوادگی پاموک و استانبول قدیم | نویسنده برنده نوبل و تجسم کشتن آدم ها
که خیلی راحت همه بچه گربه های راه راهشان را از هم تشخیص می دهند، با یک نگاه تیله هایمان را شناسایی می کردیم...مثل تماشاگران فوتبال که یکدیگر را با چاقو می زدند، وحشیانه به جان همدیگر می افتادیم و بیشتر مواقع من با همان مشت های اول به زمین می افتادم. اورهان پاموک می نویسد: تا 45 سالگی، هر زمان در هپروت دلچسب میان خواب و بیداری غوطه می خوردم، عادت داشتم خودم را با تجسم کشتن آدم ها سر حال ...
روستای کوچک میشاب با این همه شهید!
به تهران آمده بودند و حوالی میدان شهدا ساکن بودیم. جو آن محله هم مزید برعلت شده بود تا بنده و اخوی بزرگ ترم در بحث انقلاب فعالیت کنیم. البته من هنگام انقلاب 12 سال داشتم. بیشتر برادر بزرگ ترم فعال بود و ایشان هم مرا با خود به هیئت و پای جلسات روحانیون می برد. فعالیت های اخوی به حدی بود که یک بار مأمورهای رژیم به مدرسه برادرم رفته و از همانجا دستگیرش کرده بودند. اخوی مدت کوتاهی در زندان بود و به ...
ناگفته هایی از استاد شلیک های طلایی جبهه ها | شهیدی که صدام 20 تک تیرانداز بین المللی را برای دستگیری اش ...
گذار خواهیم کرد. شهیدی که یکی از همان آدم هایی است که هیچ روزی را برای خودش زندگی نکرد و به تک تک ما زندگی بخشید و رفت. پسر شهید عبدالرسول زرین در مورد پدرش گفت: پدر برای اینکه روی پای خودش بایستد، برای کار به اصفهان می آید، هر از چند گاهی به شهرضا برمی گشت تا اینکه وقتی وضعش خوب می شد، تصمیم به ازدواج گرفت. دوستان پدر؛ مادرم را به دلیل صبوری و مؤمنی، معرفی می کنند. در نهایت در بیست ...
ماجرای پیکر شهیدی که به زور هم از بین نرفت! + تصاویر
دیدار تازه کرده اید. از طرف من بگو: چشمت روشن خانم! داریوشمان برگشت. لالایی گفتن کار مرد ها نیست؛ هیچ وقت نبوده. بابا هرقدر هم سعی می کند نمی تواند جای لالایی خواندن های مادر را پر کند. آغوشش، اما یکی نیست، دوتاست. اول از طرف همسرش و بعد خودش یک دل سیر مادرانه و پدرانه پیکر داریوش را بغل می کند. برای یاد دادن درس پ به بچه های کلاس اول این بهترین قاب است؛ پ مثل پدر، مثل پسر مثل پیکر و پلاک ...