رابعه مدنی: مادر واقعی بودم نه متظاهر
سایر خبرها
گفت وگو با پوراندخت مهیمن؛ از آینه تا وضعیت سفید
.... مهیمن درباره اشتراکات بین خودش و نقش افتخار، اظهار کرد: به افتخار خیلی نزدیک بودم. آقای نعمت الله آن قدر باهوش هستند که می دانند کدام بازیگر را برای چه نقشی انتخاب کنند. شباهت های زیادی میان من به عنوان بازیگر و افتخار که نقشش را ایفا می کردم وجود داشت. وی ادامه داد: افتخار شخصیت مثبت قصه بود و همیشه می خواست بین افراد خانواده گلکار صلح برقرار کند. خیلی حس خوبی به این ...
میزگرد کجایی ابراهیم| درس هایی که شهید ابراهیم هادی به ما داد/ منش ابراهیم ما را عاشق خودش کرد
نفره بودیم، آقا ابراهیم سومین بچه و من آخرین و ششمین بچه بودم. خانه ای که در آن زندگی می کردیم 39 متر بود با همه کوچکی اما خیلی کارهای بزرگ در آن انجام می دادیم. اولین معلم هر انسانی پدر و مادر اوست چرا که بیشتر الگوی بچه ها پدر و مادر هستند تا زمانی که فرد به جامعه برسد ، خانواده نقش اول را ایفا می کند. مادر و پدر ما برای همه مان وقت می گذاشتند حتی به تکالیفمان یک به یک رسیدگی می کردند، ورزش می ...
سلطان گم شدن پیدا شد؟ خاطرات مسیریابی من
بودم و خودم خبر نداشتم. نکنه یه روز سرد زمستون یه زن و شوهر جوون صدای یه بچه رو که از تو زنبیل می اومد شنیدن و دلشون براش سوخت و... مادربزرگ پرید وسط حرفم و گفت: باز رفتی تو هپروت؟ بچه جان تو خرداد به دنیا اومدی زمستون کجا بود؟ بعدشم اون عکس از نوزاد یه روزه تو بیمارستان که از گریه قرمز شده کی بود؟ من یا پاپابزرگ؟ کی گفته فقط تو گم می شی؟ بذار یه خاطره ...
هنر را در پستوی بی هنری سر بریدند...
غرورم برخورده بود. بچه ها می رفتند دریا و من در چادر می ماندم. به کوه و جنگل می رفتم، و بیشتر با تنهایی خودم بودم.... *از روز مسابقه بگویید. روز مسابقه ی اصلی در یک محوطه باز، هر کسی در رشته خودش زیر سایه بان هایی ایستاده بودند. مسئولمان و داور هم روی صندلی نشسته بودند. دور اول آهنگ حسن خوشدل به نام "زنگالو" که ضیا آتابای هم آن را خوانده بود اجرا کردم. این آهنگ خیلی ...
سه قطعه کوتاه هارمونیک به بهانه پرواز استاد شجریان
داره یه سوغات ناب ببره برای سینره. سوغاتی که با همه ی سوغاتیای عالم فرق داشته باشه. توی یکی از هفته های استراحتم یه سوغاتی گرفتم و دادم بهش که ببره پاریس. یه سال حدودا خبری نداشتم ازش. یه روز ایمیل زد بهم و گفت سینره عاشق ایران شده و رشته ی تحصیلی خودش رو رها کرده و ادبیات فارسی می خونه. گفت هرچه کرد باهاش، سوغاتیای تو کرد. من چیزی نداده بودم بهش، غیر از یه جلد غزلیات شمس و آلبوم "بی تو به سر نمی شود ...
مژدگانی 100 میلیونی برای پیدا شدن امیرسام
زندگی می کردند و هرازگاهی به دیدن من می آمدند. امیرسام مرا خیلی دوست داشت و بیشتر مواقع دلش می خواست که با من وقت بگذراند. اما ظهر روز 28 بهمن ماه به من خبر دادند که پسرم از مقابل خانه مادرش ناپدید شده و نیست. خیلی به دنبال او گشتم. از آن روز به بعد زندگی ام نابود شده. همه کار و زندگی ام را رها کرده ام و به دنبال پسرم می گردم ولی هیچ اثری از او نیست. به تحقیقات پلیس هم اکتفا نکردم. خودم تمام ...
2 هزار نمایش آیینی را روی صحنه برده ایم
شعر تبلیغ کنم؛ برای همین این گروه را تشکیل دادم و در این کار بانوان از پس همه نقش ها و طراحی ها و اجراها برآمدند و فقط یکسری حرکات مثل رقص شمشیر یا حرکات فرم مثل حرکت آب فرات را استاد ماسوله طراحی کردند. اعضای گروه نمایشی حنانه چند نفرند و چطور انتخاب شده اند؟ تعداد بانوان گروه حدود 40 نفر است و برخی از اعضا جزو شاگردان خودم در دانشگاه هستند و برخی هم بانوانی هستند که به کار ...
پایان قرائت شعر انتظار پس از 38 سال پیکر شهید علی ایزدیان پس از 38 سال به خانه بازخواهد گشت + تصاویر و ...
از صحنه روزگار نابود گردد و نامی از این ابر جنایتکاران بر روی زمین نباشد سلام خدمت پدر و مادر عزیزم، زبان من از گفتن آن همه مهر و محبت شما که شب ها و روزها در کنار من بودید و برایم زحمت کشیدید قفل گردیده است. پدر بدان که من هدیه ای از طرف خداوند به شما بودم پس بهتر که آن هدیه را در راه خدا بدهید هدیه خونباری که از حسین (ع) تا این زمان به ما ارث رسیده است و تو ای بهترین مادر امیدوارم که ...
پیکر قهرمان در معراج بود و ما برایش خواستگاری رفته بودیم!
من بود. من سه سال در جبهه جنوب بودم، بعد به جبهه کردستان رفتم و در سپاه سقز مسئول واحد روستا عشایری بودم. معادلش می شد مسئول بسیج این سپاه. منطقه ای با 42 روستا مسئولیتش با من بود. در آنجا ما چند تا پایگاه داشتیم که اغلب از بچه محل ها و آشنا های خودم برای اداره این پایگاه ها استفاده می کردم. معمولاً جا های سخت و دورافتاده را هم به اعضای خانواده خود می سپردم. قبل از اینکه علی به جبهه بیاید، پسرش ...
روایت های تازه از مرگ دانش آموز 11ساله دیری | اظهارات مدیر مدرسه درباره ماجرای اهدای موبایل به محمد
در کلاس های درس آنلاین شرکت می کرد. مادر او در تازه ترین اظهارنظر درخصوص مرگ پسرش به فارس گفت: ایرج قاسمی، مدیر مدرسه فرزندم، در این سال ها کمک هایی به فرزندم داشته است که متوجه نشده بودم و از او کمال تشکر را دارم. وی افزود: مدیر مدرسه یک گوشی را در اختیار فرزندم قرار داد و در این سال ها نمی دانستم کتاب های درسی، لباس فرم مدرسه و بیمه فرزندم از کجا تامین می شده است. در این ...
شجریان: هیچ کس هرگز نتوانست چیزی به من ببندد
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از انتخاب، در پاییز سال 1381 وقتی محمدرضا شجریان برای اجرای کنسرت در آمریکا به سر می برد، یکی از نشریات ایرانیان مقیم این کشور با ایشان گفت وگوی مفصلی انجام داد، شجریان در این گفت وگو به طور مفصل از زندگی حرفه ای اش سخن گفت. نشریه بشیر زاگرس در ویژه نامه نوروز 1382 این مصاحبه خواندنی را بازنشر کرد که در پی می خوانید: در دوازده سالگی همه مرا در مشهد می شناختند شاید بتوانم بگویم که از سن پنج – شش سالگی شروع کردم و در دوازده سالگی همه مرا در شهر مشهد می شناختند، چون پدرم هم در این زمینه استاد بودند. گوشه های ایرانی را هم رفته رفته از این طرف و آن طرف می شنیدم و آشنا می شدم. در اصل فراگیری گوشه های موسیقی ایرانی را از آن زمان شروع کردم و در هجده سالگی که دیپلم گرفتم و معلم شدم و به خارج شهر رفتم، از همان زمان تعلیمات آواز را به طور جدی شروع کردم. قبل ...
آثار تربیتی شکرگزاری
... وی افزود: امروز جامعه ما نعمت ها را نمی بینند از جمله با توجه به آیات و روایات پدر و مادر و بزرگترها در کهن سالی از نعمت های الهی و موجب برکت هستند اما امروز به بزرگ ترها به عنوان سربار نگاه می شود؛ اگر به بچه ها از کودکی نعمت ها یادآوری شده و شکر گزاری از نعمت آموزش داده شود آثار آن در بزرگسالی مشهود است. حجت الاسلام مشیری بیان داشت: بچه از پدر و مادر اثر می گیرد، اگر پدر و مادر ...
مادر محمد: آموزش و پرورش دروغ میگوید
جسد بی جان پسرک که کبود کف آشپزخانه افتاده بود،کمر او را خم کرد. پسرم گوشی می خواست صدای مادر محمد موسوی زاده گرفته است.انگار گلوله ای از غم راه گلویش را بسته است.با همان صدای غم زده می گوید: محمد دانش آموز کلاس پنجم بود.او بچه درسخوان و دانش آموز زرنگی بود.دلش می خواست گوشی هوشمند داشته باشد و بتواند برای معلمش عکس و فیلم هایی را که خواسته می شد بفرستد.اما ما در خانه مان فقط یک ...
کتابخوانی گروهی زیر کرسی
مشغول بحث درباره شعرها بودیم، آتشی یکی از شعرهایش را برای من خواند و ناگهان جاذبه شعر آتشی مرا گرفت و من گفتم که خودم این شعرها را چاپ می کنم و از آتشی دیگر شعرهایش را هم گرفتم و رفتم به هر ترتیبی که بود با پس اندازی که داشتم اولین دفتر شعر آتشی را به چاپ رساندم. اولین کتاب آتشی را من به چاپ رساندم و روی جلد کتاب هم نوشته ناشر رضا سیدحسینی. بعد از انتشار کتاب شعر آتشی دوستی ما ادامه پیدا کرد و تا آخر ...
غیرت ما و خودکشی دانش آموز 11 ساله بخاطر گوشی هوشمند!
کمک اقوام و مردم شهر می گذرانیم.می خواستم کار کنم و برای محمد گوشی بخرم.او به من می گفت خودم بزرگ می شوم و کار می کنم.اما الان نیاز به یک گوشی یا تبلت داشت که از بقیه بچه ها در درس هایش عقب نیفتد که ما هم توان مالی برای خرید آن نداشتیم. آخرین شب محمد دلش رنگینک می خواست مادر محمد با همان بغضی که در گلو دارد می گوید: فکرش را هم نمی کردم که محمد چنین بلایی سر خودش بیاورد.او آخرین شب ...
15داستان کوتاه و خاطره از زندگی سردار شهید حاج اوستا عبد الحسین برونسی
جذبه و معنوی. آن قدر وضع حملم راحت بود که آن طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم. آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم. سال ها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. می گفت: وقتی رفتم بیرون، یکی از رفقای طلبه رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش می کردم. توکل بر ...
گنز بپو کتابی برای احیای گویش قشمی
جزیره قشم به شمار می آید. نویسنده کتاب در گفتگو با خبرنگار ایرنا گفت: ابتدا قصدی برای تالیف این اثر نداشتم؛ از سال 1376 در حال نوشتن شعرهای قدیمی در مورد بازی بچه ها بودم که بعدها چند نفر از دوستان تشویقم کردند تا آن را به صورت کتاب دربیاورم. چند نفر از اهالی قشم، به خصوص راشد معینی، محمد بدیعی، عبدالواحد امینی، اقبال زبیری و دکتر دشتی زاده بسیار در این خصوص مرا تشویق کردند و آقای امینی ...
قصه پرغصه ای که کرونا رقم زد/ غافلگیری تلخ دختر12 ساله شهید مدافع سلامت
بودم که از این به بعد با خیال راحت تر هر روز مادرم را می بوسم. نمی دانستم موج بعدی کرونا مرا بی مادر می کند. قصه پر غصه دختر شهید صفوی ادامه دارد. کرونا فقط او را بی مادر نکرد. خاله را مثل مادرم دوست داشتم، بوی مادرم را می داد.آن روز که خبر شهادت مادرم را شنیدم فقط به این فکر می کردم که خودم را به خاله برسانم و در بغلش یک دل سیر گریه کنم، اما خاله هم از مادر کرونا گرفته بود و گفتند او ...
خودت باش دختر / صورتت را بشور دختر
یک هنرپیشه که هیچ وقت او را ندیده است ازدواج کند، دشوار است؛ اما حقیقت این است که زمانی، در واقع در همه لحظه ها زندگی ام بزرگ ترین هدفم این بود که جایی در لس آنجلس مت دیمون را پیدا کنم و باهاش ازدواج کنم. بارها وقتی نوجوانی دبیرستانی بودم، همه روز را صرف تماشای گودویل هانتینگ می کردم. هنوز هم کل دیالوگ های فیلم را از حفظ هستم و اگر بخواهید می توانم بازگویشان کنم. بارها برای ...
به صورت مدیریت شده از فضای مجازی استفاده می کردم/از کلاس های خصوصی اصلاً استفاده نمی کردم/برنامه های ...
برای سومین بار موفق به کسب مقام اول کشوری در رشته ی احکام گردیدم. در جواب سوال شما هم باید بگویم که خیر؛ اصلاً این طور نیست که برنامه های اخلاقی، پرورشی، قرآنی و مذهبی، ورزشی و امثال اینها با درس و کنکور منافات و مخالفتی داشته باشند؛ بلکه کاملا بالعکس؛ انسان می تواند با برنامه ریزی صحیح در جهت اعتلای همه ی ابعاد زندگی خود کوشش نماید. همان طور که مقام معظم رهبری فرمودند : اگر در یک جمله ی کوتاه از من ...
توضیحات کامل کارگردان ایلدا درباره لهجه بازیگران سریال/ همه اقوام در رشادت های غرب کشور سهیم بودند
دلایلی متوقف مانده بود. در آن دوره هم این موضوع را لحاظ کرده بودند و به نظرم تصمیم بسیار درستی بود؛ چرا که اولا سریال برای پخش در شبکه سراسری و ملی تولید می شد و لازم بود برای همه مردم کشور عزیزمان قابل فهم باشد. دوما وجود لهجه مسأله انتخاب بازیگران را محدود می کرد و الزاما باید از بازیگرانی خاص (بومی) استفاده می شد و یا موضوع آموزش و یادگیری لهجه را پیش می آورد که در ظرف شرایط و زمان بندی پروژه نمی ...
شما باید خالصانه رسالت شهیدان را بر دوش کشید
سوی معبود خویش شتافت و به عنوان اولین شهید محل، در گلزار شهدای سیدرضا زادگاهش آرام گرفت. خواهرش معصومه روایت می کند: برادرم شهادت در راه خدا را که آرزوی دیرینه اش بود یکی از نعمت های الهی می دانست. او حتی موقع رفتن به جبهه، به مادرم گفت: مرا حلال کنید. بعد از شهادتم گریه نکنید؛ چرا که دشمنان خوشحال می شوند. من خودم را برای شهادت آماده کرده ام. وصیت نامه شهید: بسم ...
تزریق امید به رگ های خشکیده آسیب های اجتماعی توسط مددکاران
، از ناهار و شام گرفته تا برنامه های تفریحی و درس. من خودم را تا ابد مدیون این خانواده می دانم که زن خانواده، مادری را در حق من تمام کرد. چند سال با آن ها زندگی کردم. خیلی از خانواده ام که به این شکل ترکم کرده بودند، دل خور بودم، اما از مادر و برادر و خواهر هیچ وقت نمی شود گذشت. در کنار کار و زندگی دنبال آن ها هم می گشتم، اما انگار آب شده و رفته بودند زیر زمین. مدت ها گذشت تا اینکه یک روز به صورت ...
لوئیز گلوک، برنده نوبل ادبیات 2020، را بیشتر بشناسید
نداشتن ، درباره زوال می نویسم. پس از آن همه چیز هیجان انگیزتر بود، انبوهی از ایده ها و کلمات- هرآنچه از آن ابراز تأسف می کردم در واقع قلمرو یی کشف نشده بود. شعری از لوئیز گلوک می دانی من چه بودم؟ چطور زندگی کردم؟ می دانی ناامیدی چیست؟ حالا، زمستان باید برایت معنی پیدا کرده باشد. انتظار نداشتم زنده بمانم، زمین مرا سرکوب می کرد. انتظار نداشتم دوباره ...
لباس شهادت برازنده قامت پسرم بود/ در سلام کردن به کوچک و بزرگ سبقت می گرفت
با نگاهی به لباس های پاسداری شهید که بر دیوار اتاقش آویخته شده است، می گوید: هشت سال بود که به استخدام سپاه پاسداران درآمده بود اما طی این سال ها یکبار هم پسرم را در لباس نظامی ندیده بودم اما مدتی قبل از سفرش به سوریه در کوچه مان ذکریا را نزدیک درب منزل در لباس چریکی دیدم، ذوق زده شده بود نزدیکش رفتم و صدایش کردم ذکریا تویی؟! برگشت نگاه مهربانانه ای با لبخند همیشگی اش نثارم کرد و گفت مادر مرا نمی ...
سوفیا لورن؛ الهه تمام نشدنی سینما
مریلین مونرو و الیزابت تایلور و اوا گاردنر به عنوان زیباترین زنان سینما تثبیت کرد در حالی که بهترین نقش هایی که بازی کرد نقش زنان ستم دیده بود. پیشرفت شغلی رؤیایی سوفیا لورن با ایفای نقش اصلی در فیلم طلای ناپل اثر ویتوریو دسیکا در سال 1954 به شهرت رسید. بزرگترین موفقیت او در اوج فعالیت سینمایی اش بازی در درام جنگی دو زن (1960) بود. او به خاطر بازی در نقش مادر جوانی که با دختر ...
خاطرات وکیل/کوکب خانم در 54سالگی،فرزند پدرش شد!
سال41همه ی شهر و ویران کرده بود و هیچ نشانی از حضور مادر وی در مدرسه وجود نداشت لذا راهی قزوین شدم تا در اداره کل به جستجوهایم ادامه دهم پس از دو سه روز تلاش متصدی بایگانی آن دوره را پیدا کردم وقتی توضیحاتم را شنید گفت همکاری داشته به نام آقا رحیم که خاطرات هر روز بایگانی اداره را یادداشت می کرده... اتاق سه در چهاری که دورتادور دیوارهایش قفسه بندی شده و به تفکیک هر ده سال خاطرات و مدارک آن دهه ...