سایر منابع:
سایر خبرها
خونِ خاکی به نام خان طومان
می درخشید، انگار باید برات من از زیارت شهید همین تفسیر زیبای آیه ی عشق می شد که آی انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می روی و او را ملاقات خواهی کرد! و چه ملاقاتی روسفیدتر از خون های شریفی که بر پیکر خاکی خان طومان ریخته شد تا دنیا را در برابر غیرت شیرمردانی از جنس ایمان به تحیر وادارد. آی بشر عصر تکنولوژی، نفس بکش، لذت ببر و زندگی کن اما مباد نام شهدا را از زبان دلت بیندازی، که مُهر استواری قدم های تو بر زمین سرزمینت به حرمت سند خون های ریخته شده بر خاک هایی مانند خان طومان زده شده است. انتهای پیام/ ...
کرونا با 52میلیون تومان از خانه ما رفت
مجتبی یارزمان- خبرنگار علی و لیلا زندگی مشترک شان به 2سال هم نرسیده است که این ویروس ناخوانده مهمان خانه شان شد. علی در بازار تهران دفتر دارد و لیلا هم کارمند شهرداری تهران است. حال بشنوید روایت ترسناک و در عین حال دردناک درگیری این زوج جوان با ویروس کرونا را که به گفته خودشان خدا عمری دوباره به هر دوی شان داده است. سرم سنگین بود و احساس ضعف می کردم. با خودم گفتم مثل همیشه ...
سلطان گم شدن پیدا شد؟ خاطرات مسیریابی من
بودم و خودم خبر نداشتم. نکنه یه روز سرد زمستون یه زن و شوهر جوون صدای یه بچه رو که از تو زنبیل می اومد شنیدن و دلشون براش سوخت و... مادربزرگ پرید وسط حرفم و گفت: باز رفتی تو هپروت؟ بچه جان تو خرداد به دنیا اومدی زمستون کجا بود؟ بعدشم اون عکس از نوزاد یه روزه تو بیمارستان که از گریه قرمز شده کی بود؟ من یا پاپابزرگ؟ کی گفته فقط تو گم می شی؟ بذار یه خاطره ...
تو دنبال حق ماموریتی؟! / آمده ریا کنه ولش کن...
توی هم و با دلخوری گفت: مردمِ بی پناه، توی این شرایطند و تو دنبال حق ماموریتی؟! ، دوستش تا این جمله را شنید با شرمندگی سرش را پائین انداخت... حاجی آمد خانه و وسایلش را جمع کرد و رفت منطقه؛ همسرش دیگر عادت کرده بود، محمد هیچ وقت در کار خودش محدود نمی شد. آقا محمد خیلی زودتر از حضور رسمی نیروهای نظامی برای کمک به مناطق زلزله زده رفت. دوستش درست می گفت... چون بعد از روزها، وقتی خسته و خا ...
حسینعلی عاشق دختر کدخدا شد
شود؟ باورم نمی شد. می گفتند آخرهای عمرش خمیده راه می رفت، دیگر کمرش بالا نمی آمد. پاپابزرگ گفت: قصه من و ایران رو تا حالا واسه هیچ کس تعریف نکرده بودم. یعنی راستش نمی خواستم کسی بدونه که حسینعلی چطوری زن گرفت. ولی حالا دیگه بعد از این همه سال عیب نداره می گم. مادربزرگم کنجکاوتر از من زل زده بود توی چشم های پدرش. پاپابزرگ گفت: اون سال ها، تو روستا از دار دنیا فقط یه ...
محمد فقط یک گوشی هوشمند می خواست که پاسخ سوالات درسی را بدهد
روزنامه شهروند در گزارشی از خبر تکان دهنده ای که طی روزهای اخیر از شهرستان دیر استان بوشهر مخابره شد نوشت: پدر و مادر به سوگ نشسته اند؛ به سوگ پسری که نخواست زنده بماند. تنها یک جان داشت که آن را هم داد. گوشی هوشمند می خواست اما نداشت. یک گوشی که بتواند با آن برای خانم رضایی معلم کلاس پنجم مدرسه باهنر دیر استان بوشهر فیلم و عکس ارسال کند. پاسخ سوالات درسی را بدهد. خود ...
شعر از خسرو گلسرخی
گفت اگر یک فرد انسان واحد یک بود آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود اگر یک فرد انسان واحد یک بود آن که صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود وان سیه چرده که می نالید پایین بود اگریک فرد انسان واحد یک بود این تساوی زیر و رو می شد حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود نان ...
ماجرای تحول شهید احمدعلی نیری به خاطر دوری از گناه
این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمی کرد با قاطعیت از شخص غیبت کننده می خواست که ادامه ندهد. من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و می خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را ...
... پناهم بده
شکسته است که نوای دل شکسته خوش آهنگ تر است. آن طرف تر زنی پیشانی اش را چسبانده به دیوار پشت مرقد چیزی می خواند، چیزی می گوید پشت سرهم، ریز ریز. اشکهایش دانه دانه مثل تسبیحی که نخش پاره شده است پشت سر هم می ریزند؛ آخ که شما مرهم درد تمام دلهای عالمید. کسی می گوید آمدم ای شاه پناهم بده این صاعقه ابر باران دلم می شود. آینه ها پشت نگاهم می لرزند. من توی آینه ها می لرزم. شانه هایم ...
20 داستان کوتاه و خاطره از شهید احمد کاظمی
از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق. نمی دانم چه باید کرد، فقط می دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می باشد. واقعاً جایی برای خودم نمی یابم هر موقع آماده می شوم چند ...
جزئیاتی از خودکشی دانش آموز 11 ساله بوشهری
در این هشت ماهی که دانش آموزان باید در فضای مجازی (شاد) درس می خواندند محمد هم همراه بود، تکلیف های خود را مرتب انجام می داد. اینها را فاطمه نجار - مادر محمد - می گوید و ادامه می دهد: محمد کلاس پنجم بود؛ زرنگ و درسخوان. اما با این وضع کرونا برای درس، کلاس و مدرسه گوشی هوشمند لازم بود. گوشی که ما در خانه تنها یک عدد داشتیم ولی همان هم خراب و معیوب شده بود؛ نه فیلمبرداری می کرد و نه عکس و ویس ارسال می کرد. اوضاع بدی بود. از ما گوشی می خواست؛ یک گوشی که هوشمند باشد تا درس خواندن برایش عذاب نباشد. در آخرین شب زند ...
سلام مرا به فرزندانم برسان
. وقتی جوان بودم برای پسرانم همه چیز تهیه کردم، نمی گویم سنگ تمام گذاشتم اما دریغ هم نکردم. مگر من از آنها چه انتظاری دارم، تنها خواسته ام پرسیدن یک احوال ساده است ، یادم نمی آید که آخرین بار کی آنها را دیده ام. با خون جگر بزرگشان کردم، چه سختی هایی برای قد کشیدنشان نکشیدم، با دست های خالی آنها را به سرانجام رساندم اما حالا سرانجام خودم سرای سالمندان شده است. غلامرضا همانطور که ...
آنقدر جنگیده ام که جنگجو شده ام
حمایتش می کنم. من بسیاری از اتفاق های خوب زندگی ام را مدیون پدرم هستم. بعد از این اتفاق پدرت از تو حمایت کرد؟ بله، حمایتم کرد و کنارم ایستاد، هر چند بسیار ناراحت بود و همیشه این جمله را می گفت که اگر آن سال عید کنار ما بودی و برنامه نمی رفتی این طوری نمی شد. اما از سوی بیشتر اطرافیان به شکلی طرد شدم؛ انگار من گناهکار بودم و در اتفاقی که برایم افتاده بود سهم داشتم. ...
کابوس نخلستان
خدا می کوبد روی رانش: کاشکی خودم برای بردنش اومده بودم. ترس میان چشمهایش عمیق می شود. صدایش می زند. و آهسته آهسته صدایش می زنیم. صدایمان می پیچد آنجا -طوبی...طوبی... چقدر دلم می خواهد طوبی از پشت درختی بیرون بیاید، مثل آن وقتها که چشم می گرفتیم. هنوز چند قدم مانده به آخر باغ بی دیوار، که ناگهان صدای سوت بلندی توی نخلستان می پیچد پاهایم قفل میشود. زمین چون مادری نگران، محکم ...
توصیه ها و سفارشات پیامبر(ص) در آخرین روزهای عمرشان رسول جعفریان: حق الناسی بر گردن نداشته باشید/ برای ...
...> روزی من و تو در جنگی بودیم. وقتی خداوند پیروزمان کرد و پیامبرش را یاری داد، خواستی بازگردی، در این وقت شترت در کنار شتر من قرار گرفت. من از شترم پیاده شدم تا نزد تو آیم و رانت را ببوسم. شما شلاق را بلند کردید که بر پایم اصابت کرد. نمی دانم از روی عمد بود یا خواستی بر شترت بزنی؟ حضرت فرمود: این عکاشه! به خدا پناه می برم از این که از روی عمد چنین کرده باشم. آنگاه بلال را صدا زدند و ...
ماجرای خودکشی دانش آموز بوشهری/ چهارمین خودکشی کودکان در یک سال اخیر؟ فقر مهم ترین عامل خودکشی های اخیر
...؛ یکی ناتوان و پسر دیگر خردسال است و محمدی که دیگر نیست. دو روز از این فاجعه می گذرد؛ دو روز از آن صحنه ای که مادر با پیکر بی جان محمد در آشپزخانه رو به رو شد. مادری که چشمانش مدام می بارد. اشک پشت اشک، ماتم تمام صورتش را پوشانده است. جوانی اش هم حالا با رفتن محمد رفته است. غم سنگینی است، به سختی سخن می گوید و تصورش را هم نمی کرد محمد روزی دیگر نباشد. حرف و روایت درباره علت خودکشی پسر یازده ...
تکلیف من با چشم هایت روشن نیست
، جنگ به پایان رسید و هیچ کس به خانه برنگشت ▫️آتش بس آخرین سرباز تفنگش را زمین گذاشت جنگ تمام شد مادربزرگ چشم به راه مرد این مجموعه شعر نیز منبعث از تجربیات شخصی و تراوشات روحی شاعره پر احساس می باشد. کتاب در قطع رقعی و 138 صفحه توسط انتشارات پارلاق قلم در شمارگان 1000 منتشر شده است. یکی از کاستی های سه مجموعه فقدان مقدمه است. بهتر ...
درخواست خواهر برای قصاص برادر
ام به هم ریخت. من از اینکه بعد از مرگ مادرم چیزی به دست نمی آورم ناراحت نبودم، از اینکه مادرم من را لایق ارثیه نمی دانست ناراحت بودم.تا اینکه روز حادثه وقتی در خانه تنها بودیم سر این موضوع با مادرم درگیر شدم و به او گفتم حق نداشت بدون اینکه به من بگوید، خانه را به نام خواهرم کند. مادرم گفت چون معتاد هستی، نمی خواهم پولی به تو برسد. متهم در ادامه اعترافاتش گفت: سر این مسئله با هم جرو بحث کردیم و من ...
توییت انصاف | به یاد اکبر عالمی
، مرحوم #اکبر_عالمی باعث شدند عامه مردم سینما را زیباتر ببینند ابراهیم قربانی: همیشه حس خوبی داشتم به این آدم؛ تن صداش، لحن بیانش، شیوایی سخنش و... یه بار تو سالن مولوی برا دیدن یه تئاتری رفته بودم، بطور تصادفی روز اول نمایش بود و ایشون جزء مهمون های ویژه؛ آخر صحبت هاش گفت “اینکه میگن به افتخار خودتون دست بزنید هم، اشتباهه و یه نوع خودبرتربینی ه”. روحش شاد ایمان: بهترین خاطره ...
وقتی که مرگ در می زند
فانوس زاگرس؛ گروه جامعه: بخش آی سی یوی بیمارستان امام حسین (ع) تهران نیمه تاریک است. پایم را که می گذارم توی بخش، انگار همه تنم یخ می زند. سکوت سردی همه جا را پر کرده. از بوی درد، تنهایی و مرگی که در فضا پیچیده می ترسم. بخش آی سی یوی اضطراری بیمارستان امام حسین (ع) 14تخت دارد؛ سه آی سی یو بیمارستان پر شده و مسئولان بیمارستان این بخش را به آی سی یو اضطراری تبدیل کرده اند. به قول کادر ...
روایتی از غافلگیری تلخ دختر12 ساله شهید مدافع سلامت
.... از آخرین تماس تلفنی سه روز گذشت و مادرم خانه نیامد. روز 22 خرداد بود و حسابی دلتنگ بودم. دایی زنگ زد و گفت کوثر جان حاضر شو با هم بریم بیمارستان. سوار ماشین که شدم گفتم دایی!مامان گفته منو بیمارستان ببری؟ حتما بهش مرخصی ندادن! دایی گفت نمی دانم کوثر جان. رادیو را زیاد کرد و تا بیمارستان با من حرف نزد. پیش خودم گفتم حتما مامان می خواهد من را سورپرایز کند. از این کارها ...
15داستان کوتاه و خاطره از زندگی سردار شهید حاج اوستا عبد الحسین برونسی
به گزارش جام جم آنلاین و به نقل از سایت منبرک ،مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله. به یک ساعت نکشید، دیدیم در می زنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابله ها، و نه حتی مثل زن هایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با ...
وقتی که مرگ در می زند
گرفتند و خیلی اوقات بدون مرخصی و با همان مریضی کار کردند. من خودم مبتلا شدم. فقط دو روز استعلاجی رفتم، چون واقعاً شلوغ است. ممکن است کسی رعایت کند و باز هم به این ویروس مبتلا شود؟ این ویروس واقعاً مرموز است. کسانی را دیده ام که هفت ماه از خانه بیرون نیامده اند، اما باز مبتلا شده اند. به هر حال کسی که رابط بوده و از بیرون خرید می کرده ویروس را به خانه آورده. سالمندان خیلی باید مراقب ...
ضد رانندگی
، نه رانندگی خودم. مثل وقت هایی که خواننده ای ترانه ای می خواند و من ته گلو، صدایم را با او می رقصانم. وقتی هم کنار دست راننده ای می نشینم، ته ذهنم با او رانندگی می کنم، می پیچم، ترمز می گیرم و حتی به جای او از دست بقیه، سواره ها و پیاده ها، شاکی می شوم. بعضی از دلایل من برای رانندگی نکردن، مثل دلایل بیشتر کسانی است که این کار را دوست ندارند؛ حوصله ندارم درگیر پیدا کردن جای پارک باشم، ساعت ها در ...
پاسداشت صدای ملکوتیِ استاد شجریان
خطاب به استاد شجریان گفت: من در دورانی که طلبه جوانی بودم، رادیویی دوموج داشتم که با آن به صدای سیاوش بیدکانی (اسم مستعار محمدرضا شجریان در جوانی) گوش می دادم. از آن سال تا امروز ندیدم سیاوش در انتخاب شعر اشتباه کرده باشد. بعد ادامه داد: صدای شجریان صدای ملکوتی است و استاد شجریان در تمام مدتی که استاد دینانی صحبت می کرد، سرش را بالا نیاورد. سال 87 آخرین کنسرت استاد شجریان در ...
شب شعر
شاهنامه بودم که درِ کافه باز شد و شهروزخان وارد کافه شد و گفت: بدو جمع کن امشب، شب شعر داریم طوری که انگار نمی دانستم از جا پریدم و گفتم: ای وای! من آمادگیشو ندارم! حالا چرا امشب؟ شهروزخان سرجایش ایستاد و طوری من و شاهنامه در دستم را نگاه کرد که کتاب را بستم و گفت: اونی که امروز مانتوی دنباله دار آورده پشت یخچال آویزون کرده هم منم! واقعیتش تنها شب شعری که در زندگی ام رفته بودم، عروسی عموی کوچکم ...
گزارشی از حال و هوای مزار استاد شجریان در اولین روزهای پس از خاکسپاری
می گذارد و نغمه ای سر می دهد. همه شب نالم چون نی که غمی دارم دل و جان بردی اما نشدی یارم با ما بودی، بی ما رفتی چون بوی گل به کجا رفتی تنها ماندم، تنها رفتی نغمه که رو به خاموشی می رود، زمزمه ای دیگر جان می گیرد، این زمزه ها زیر بارش برگ های پاییزی زرد درختان بلند محوطه که با وزش نسیم برگ ها را بر مزار می ریزد، پاییزی تکرارنشدنی خلق ...