سایر منابع:
سایر خبرها
حسینعلی عاشق دختر کدخدا شد
. بالاخره یه روز زد به سرم. هر چی گاو ما کرد و با چشماش التماس که بیا و از خر شیطون پیاده شو محلش ندادم. وقتی دیدم داره تنهایی میاد سمت خانه، دل رو زدم به دریا و رفتم جلو. سر به زیر گفتم سلام. زیر چشمی نگاش کردم. چه دختری ماه شب چهارده. گفتم دختر کدخدا، من از دار دنیا هیچی ندارم. همین گاو که اون جا کنار بوته ها نشسته و یه خانه قدیمی. دلم رفته ...
پایان یک فراق، آغاز یک جدایی
خبرگزاری فارس، مریم صاحب محمدی نژاد، همین که از ماشین پیاده شدم سکوت خیابان را فرا گرفت سر برگرداندم و به پشت سرم نگاه کردم با همان عزتی که تصورش می کردم درحال آمدن بود. پیر، جوان، زن، مرد و حتی کودکانی که در حال و هوای کودکی به سر می بردند برای استقبال و بدرقه آمده بودند. همین که نزدیک جمعیت شد نظامی و غیرنظامی به احترامش به صف ایستادند. 36 سال در غربت و بی هیچ نشانه ای سفر ...
متن و اس ام اس تسلیت شهادت امام رضا 99+ عکس پروفایل
اهل ولاست صحن و سرای رضا شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا در صف محشر خدا مشتری اشک اوست هر که در اینجا کند گریه برای رضا از در باب الجواد می شنوم دم به دم یا ابتای پسر، وا ولدای رضا ⚑⚑⚑⚑⚑ یا امام رئوف! قلب تو رأفتی به توان بی نهایت است، فراتر از شمار تمام زائرانت پس حاجت ما را دریاب و شفاعتمان را ...
مقاله | بایدها ونباید های برخورد با نابینایان
بایدها ونباید های برخورد با نابینایان برخورد با معلولان در جامعه انسانی، سه مرحله را پشت سر گذاشته است. در مرحله اول که قرن ها به طول انجامید معلولان ایزوله می شدند و جامعه آن ها را پس می زد و ناگزیر بودند در انزوا و خلوت روزگار بگذرانند. در مرحله دوم که تا نیمه قرن بیستم ادامه یافت توجه فوق العاده به معلولان جای راندن قبلی را گرفت. در این دوره معلولان با نگاه حمایتی ویژه تحت پوشش قرار ...
تکرار حماسه شهدای بهار این بار در پاییز
های شهیدان کمالی و جمشیدی به منزل بازگشتند و اکنون نوبت به پنج ستاره دیگر از کاروان 16 نفره حماسه سازان کربلای خان طومان رسیده است. پنج سال قبل در یکی از شب های تابستانی و مردادماه، شهدای دست بسته غواص بر روی دوش مردمان همین شهر بدرقه شدند و آن روز محمد بلباسی، تابوت شهیدان را بر دوش می کشید و امشب یاقوتی به نام بلباسی و چهار همرزمش بر روی شانه های برادران و فرزندان این دیار قرار گرفته ...
فدایی ها و فراری ها
ماندهان متزلزل سپاه مجتبی و عوام و خواص کوفی سال 60 را نباید فراموش کرد. وقتی ولیِّ امت دستور جهاد می دهد جای هیچ عذر و بهانه نیست. جهاد گاهی با کافر حربی و گاهی با منافق مارق است و گاهی با بیماری مهلک و مهندسی شده ای که نفس امت را به شماره انداخته. تشخیص با ولیّ است و تبعیت با مسئولین و ما. تاریخ اسلام با تمام شکوه و جلالش ولی بسیار از خیانت خواص و خمودگی عوام، زخم دارد. و در همه معرک ...
پیکر قهرمان در معراج بود و ما برایش خواستگاری رفته بودیم!
جزو کسانی بودند که حاج محمد ناظری آن ها را آموزش داده بود. از بس که آدم شجاعی بود، همیشه پیش خودم فکر می کردم آیا در دنیا چیزی هست که این مرد از آن بترسد؟ یک چریک و کماندوی به تمام معنا بود. در خیلی از عملیات های برون مرزی و ایذایی خصوصاً در منطقه کردستان مثل عملیات کرکوک ایشان نقش محوری داشت، ولی هیچ وقت اجازه نمی داد نامی از او برده شود و اینکه شما می گویید در جنگ شناخته شده نیست، به خاطر روحیه ...
وصیت 8 شهید مدافع حرم خانطومان به مردم چه بود؟
شما در دامن پدر و مادری تربیت شدید که متخلق به اخلاق اسلامی هستید، دنیا محل گذر است، ابد در پیش دارید و به فکر توشه آخرت باشید، در برابر مصائب و مشکلات خویشتن دار باشید. من هر چه دارم از دعای خیر پدر و مادر است، برادر عزیزم لحظه ای از مادر غافل نشو، نهایت احترام را به او بگذار و مثل کوه پشت سر ایشان بایست، انجام واجبات، ترک محرمات و کسب حلال را سر لوحه زندگی ات قرار بده، ادامه دهنده راه شهدا و گوش ...
ترسیم حال و هوای نینوا با آوا و نوا
... کافی است این شب ها حوالی ساعت 19 به بعد به صحن امام حسن مجتبی(ع) در بارگاه منور رضوی سری بزنید. احتمالا شگفت زده خواهید شد زیرا قرار است در قالب هنری ناب، حال و روز این ایام برایتان به تصویر و نور و صوت کشیده شود. یک برنامه ترکیبی با عنوان پناهم بده در این صحن در حال اجراست، برنامه ای که دیالوگ ندارد و بازیگرانش روی صداهایی که از قبل آماده شده است برایتان اجرایی مذهبی را هدف ...
کابوس نخلستان
هیچ صدایی نمی آمد. داشت باورمان می شد که همه چیز تمام شده، همه ی آن صداها، ترس ها. فریادها. توی حیاط می چرخیدم و از آرامشی که از صبح داشت خودش را نشان می داد لذت می بردم. نگاهم به گنجشکهایی بود که بعد از چند روز پیدا شده و دوباره در میان شاخ و برگ درخت جوان توی باغچه به همدیگر نوک می زدند. ناگهان زمین زیر پایم لرزید. گنجشک ها پریدند. صدای تیر اندازی آوار شد روی سرم. صدای مادرم ازتوی اتاق کوتاه ...
مهمان خانه
تکان دادن خودم بیشتر صدایش را درآورم. هر دو پایم را رویِ گُلِ میزی که جلویم گذاشته شده دراز کرده ام و به لیوان بلندِ نوشیدنی ام خیره شده ام. سرم از داغیِ تبی سوزناک کمی گیج شده است. نمی دانم چرا هر وقت نوشیدنی می نوشم معده ام می سوزد ، انگار که گرمایِ درونِ آتشفشان با گوگردهایِ سوزانش در آن مانده است. از سوزشِ آن لذت می برم. اصلا انگار دلم می خواهد تک تک اندام های بدنم را هم شکنجه بدهم. ...
وقتی که مرگ در می زند
...، مرگ و میر روزانه، پاییز و زمستان پرخطر و... همه این کلمات توی سرم چرخ می خورد.توی اتاق دیگر دو مرد بستری اند، دستگاه هایی که بهشان وصل است با قبلی ها فرق دارد. یکی از بیماران ماسک اکسیژنش را از روی دهان برمی دارد بهیار اشاره می کند که می خواهد با شما حرف بزند. اشاه می کند که نزدیک تر شوم؛ نفس نفس زنان انگار که مسیری طولانی را دویده باشد: عینکم را بده! خطابش به من است، اما من فقط زل زده ام ...
وقتی که مرگ در می زند
خیسم را پاک می کنم و به فضای نیمه تاریک اتاق آی سی یو فکر می کنم، به نفس های به شماره افتاده، به ونتیلاتور و همه آنچه ماه هاست زندگی متفاوتی برایمان ساخته. به کرونا که از تنهایی، درد و نفس کشیدن و مرگ هم مفهومی جدید ساخته است.