سایر منابع:
سایر خبرها
قاتل خاله از قصاص نجات یافت
ادامه داشت چند روز بعد پسر 22 ساله ای به اداره پلیس رفت و گفت: من خاله ام را کشتم. پسر جوان که فرید نام داشت در اعترافاتش گفت: خاله ام سه بار ازدواج کرده و طلاق گرفته بود این اواخر رفتارش به کلی تغییر کرده بود و مردان غریبه به خانه اش رفت و آمد داشتند من از این موضوع خیلی ناراحت بودم. یک شب به خانه اش رفتم و گفتم می خواهم اینجا بمانم او هم قبول کرد اما نیمه شب به اتاقش رفتم و او را خفه کردم ...
روایت زندگی کاسبی که بخشی از هویت ناملموس قاسم آباد است
هزار تومان. 30 تا گوسفند می شد آن موقع. گفت: برو ارثت را بگیر، بیا. پدرم آن را هم نداد و ماندم در روستا تا اینکه زن و بچه دار شدم و قسمت شد که آمدیم خدمت آقا علی بن موسی الرضا (ع). سال 60 بود. همه چیز را فروختم و حراج کردم. بچه هایم کوچک بودند. پسر بزرگم ده سالش بود. با پنج بچه آمدیم خدمت آقا. یک خانه کوچک 62 متری آخر سی متری طلاب خریدم. بعد رفتم چهارراه شهدا که اسم نویسی کنم برای خادمی. رفتم آنجا ...
ماجرای تماس دختربچه 6 ساله با آتش نشانی کاشان
کودک در خطر بود و تنها راه نجات اطلاعات حنانه بود. در نهایت مأموران آتش نشانی به خانه ای با در گل گلی می رسند که دخترک اعلام کرد. خانه ای دو طبقه و نیمه ساز در یکی از خیابان های اصلی کاشان. سیدسعید میری، مسئول ستاد فرماندهی آتش نشان کاشان است. او با راهنمایی هایش منجی دو کودک شد. او همان کسی است که نقش مقابل دختر کوچولو را به خوبی ایفا کرد. در زیر گفت وگوی این مأمور آتش نشان سی ...
گلر سابق پرسپولیس: رویانیان گفت احمدی نژاد من را فرستاده پرسپولیس را زمین بزنم
تندی زدم که استیلی من را اخراج کرد و به من گفت دیگر نیا. رفتم پیش رویانیان و گفتم رضایت نامه من را بدهید بروم ولی رویانیان گفت بمان چون قصد دارم استیلی را اخراج کنم و به زودی می رود. من راضی نبودم که خودم بمانم و استیلی اخراج شود تا برای من خوب شود. هر اتفاقی که برای پرسپولیس خبو بود می خواستم رخ دهد. مدتی بیرون بودم و مقابل ذوب آهن در جام حذفی هم گل های بدی خوردیم و بعد از آن پروین به من زنگ زد ...
کنعانی زادگان: حمدالله مهاجم باهوش و خطرناکی بود/ از پرسپولیس درخواست 10 میلیاردی نداشتم
پنالتی را گل بزنم تا هم فشار از روی تیم برداشته شود و هم خوشحالی بعد از گل انجام بدهم تا انگیزه تیم بالا برود، که خدا را شکر این اتفاق افتاد. من از دروازه بان النصر شناختی نداشتم و فقط می دانستم چند سالی در لیورپول بوده، به خاطر همین پیش خودم گفتم قبل از ضربه مکث می کنم او هر طرف رفت من به سمت مخالف می زنم. وقتی پشت توپ ایستادم و خواستم ضربه بزنم مکث کردم اما دروازه بان تکان نخورد و این کار من را سخت تر کرد! هرچند به خاطر اینکه با بغل پا ضربه محکمی زدم نتوانست توپ را بگیرد. خدا را شکر می کنم که توانستم سربلند شوم و البته پرسپولیس هم به فینال برسد. ...
بخشش جوانی که دوستش را به قتل رساند
متهم ادامه داد: من که از این وضعیت خسته شده بودم، آخرین بار با ماشین دنبال رامین رفتم و گفتم بهتر است دست از سرم بردارد، اما او قبول نکرد. عصبانی شده بودم با مشت به صورتش ضربه زدم و برای اینکه بتوانم فرار کنم یک ضربه چاقو زدم. چون نیمه شب بود، از ترسم جنازه را در حاشیه شهر از ماشین بیرون انداختم. سپس از باک ماشین بنزین بیرون آوردم و آن را آتش زدم. در ادامه جنازه سوخته را داخل یک گودال دفن کردم و ...
گفته بودم آتشی بر نیستان این کشور خواهد افتاد | هر شب مضطربم به سیاه چاله ای بیفتیم | برای دود شدن در ...
های ممتاز در نبرد با این ویروس پیش بینی های خوبی بود که در وزارت بهداشت اتفاق افتاد. من امروز این حرف ها را نمی زنم تا خودم را اثبات کنم. من نیامدم برای خوشنام شدن، من برای فدا شدن و نابود شدن آمده ام، من برای دود شدن در ساحت مقدس جمهوری اسلامی آمده ام. فکر می کنم شاید با این روی مین رفتم و فنا شدن بتوانیم قطره ای از تقدس خون شهدا را پاسخ دهم. در هر استانی وقتی به مزار شهدا می روم در دل خودم می ...
وقتی عکس را به شان دادم با دقت نگاه کردند. وقتی روی چهره محمدحسین متوقف شدند، گفتند: بله...بله یه نوره؛ ...
حالم دست خودم نبود. رفتم کنار ، آقا آمدند نشستند. سعی می کردم کمتر مژه بزنم. یک لحظه به ذهنم آمد: نکنه آقا به خودشون بگن این چرا این قدر به من نگاه می کنه؟! جواب خودم را دادم: نگاه به عالم عبادته! یکی از عکس های محمدحسین توی دستم بود. همان که کنار در ایستاده. با لباس خادمی و ذکرشمار در دست سینه می زند. آقا به عکس توی دستم اشاره کردند که این عکس شهید است؟ وقتی عکس را به شان ...
عامل قتل 3 عضو یک خانواده پای میز محاکمه
صندوق عقب ماشین مقتول رفتم تا آبی به صورتم بزنم که با یک شیشه الکل در صندوق عقب روبه رو شدم. الکل را روی جسد ریختم و با فندک آتش زدم. بعد هم با خودروی ال 90 به سمت کرج حرکت کردم. برای فاش نشدن این جنایت باید فریبا، مادر خانواده را هم می کشتم. اگر او زنده می ماند، چون می دانست پسرش با من قرار داشته و به خانه ام آمده بود، همه چیز را به پلیس می گفت و من شناسایی و دستگیر می شدم. به همین دلیل ...
9 ساله بودم که قاتل شدم
بهتر از این است که از یک مسیر زودتر برسی و با سر به زمین بخورید. خانواده ات از اینکه سارق هستی مشکل نداشتند و نگاه بدی نداشتند؟ نه دیگر عادی شده بود و دزد مال خانه نیست برای بیرون خانه است. از زنان سرقت می کردی؟ نه، زنان مثل خواهر و مادر خودم بودند و فقط از مردان سرقت می کردم. از خودت سرقت شده؟ بله، حال خوبی نداشتم اما به این فکر می کردم که او نیز مثل خودم است و ...
روایتی ناب از همراهان بیماری که هیچ وقت شناسایی نشدند!
آب شفاست . در وسط آن همه درد و رنج امید در دلم زنده شد بعد مدت ها احساس سبکی کردم با خود می گفتم این نتیجه ی این همه زجری است که کشیده ام. نتیجه ی سرگردانی همسر و بچه های مظلومم است. خدا این ها را به کمکم فرستاده تا ذره ای از غم و غصه ام کم شود. روزها می گذشتند. وضعیت من وحشتناک بود. گوشت که برای فکم پیوند زده بودند اضافی آن از گردنم آویزان بود. کم کم حس می کردم گوشت دارد سیاه می شود ...
آیت الله طالقانی به روایت همسرش
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ روز پنجشنبه 26 مهر ماه 1358، روزنامه کیهان به مناسبت نزدیک شدن چهلمین روز درگذشت آیت الله طالقانی، مصاحبه ای را با همسر ایشان منتشر کرد، روایت همسر آیت الله از همسرش چنین بود: بهمن سال 41 که آقا را گرفتند 5 یا 6 ماه زندان قصر بودند. روز اول محرم آقا را آزاد کردند، تا شب نهم مسجد هدایت صحبت کردند تمام جریانات زندان را و وضع زندان و غذای زندان ...
درخواست خواهر برای قصاص پسری که مادرش را کشت
می کردند و من هم بعد از اینکه زنم را طلاق دادم، دوباره به خانه مادرم برگشتم. از وقتی موضوع اعتیاد من مشخص شده بود، مادرم و خواهرم مدام با من دعوا می کردند. تا اینکه مدتی قبل از حادثه متوجه شدم مادرم خانه اش را به نام خواهرم کرده تا بعد از مرگش چیزی به من ارث نرسد. آن قدر از این موضوع ناراحت شدم که همه زندگی ام به هم ریخت. من از اینکه بعد از مرگ مادرم چیزی به دست نمی آورم ناراحت نبودم، از اینکه ...
روایت یکی از 10 متهم اصلی باغ آلو که پس از توبه به سر خط زندگی برگشت
برهنه توی کوچه می دوید و پیکانی هم پشت سرش پیچید. ماشینم را گذاشتم و با او درگیر شدم. همان جا یک ماشین دیگر نگه داشت و به دروغ گفت آن خانم از ماشین من پیاده شده است. آنجا خلاف سنگینم پهلوان بازی برای بچه های محله بود. با آن ها درگیر شدم و آن فرد چاقو زدم. هنوز آن قدر خام بودم که پیش قاضی گریه می کردم تا مرا زندان نفرستد؛ چون آبرو و آینده ورزشی ام دچار خدشه می شد. به زندان که رفتم تازه فهمیدم که آنجا ...
مادربزرگ من ترکیبی از خاله ریزه و جودی ابوت بود
... همیشه موقع تعریف کردن داستان هایی که هیچ وقت خدا آخرشان معلوم نشد (چون مازی بعد از دو سه تا جمله خرو پفش هوا می رفت) خیره می شدم به سقف چوبی خانه. از گوشه پرده پنجره باریک کنار اتاق، نور زرد رنگ چراغ برق کوچه می افتاد روی سقف. با این نور برای خودم داستان می ساختم. گاهی پنجره باز بود و پرده سفید با گل های ریز آبی که تکان می خورد، سایه هم شکل های تازه ای به خودش می گرفت ...
گریه کردن برای مرد مست یا انسولین نیست
دور می شد: دارم می میرم. دارم می میرم. بعد از چند ثانیه شب دردش را پنهان کرد. کسی حوصله نداشت صدایش را بشنود. نشستم و تا خود صبح گریه کردم. مرد جوان داشت توی خیابان بال بال می زد. جلوی من و من کاری از دستم بر نمی آمد. صبح رفتم پیش مامان و گفتم: دیشب دیدی مرده داشت گریه می کرد. شنیدی می گفت قندم بالاست. دارم می میرم. چی کار کنیم انسولین رو؟ مادر گفت : مست بود. خدا لعنت کنه حلال حروم خدا ...
گفتگو با دوتارنواز محله شهید معقول که ساز و کارش یکی است
...> خودم استاد خودم بودم باعث و بانی علاقه رضا به دوتارنوازی، اما استاد علی درافشان است. دوتارنوازی که گه گاه مهمان خانه آن ها بوده است. پدر می خوانده و او هم می نواخته و رضا هم سراپا چشم و گوش می شده برای دیدن و شنیدن این هم آوایی. در همان شب نشینی ها به نوای دوتار علاقه عجیبی پیدا می کند. از علاقه اش برای پدر تعریف می کند و او هم بلافاصله برای رضا یک دوتار می خرد. یک دوتار خوش ساخت و خوش دست ...
عامل قتل 3عضو یک خانواده پای میز محاکمه
قرار رفتم . داوود با یک خودروی ال 90 آمده بود. موتور را کنار خیابان گذاشتم و سوار ماشین او شدم. در حال صحبت بودیم که به سمت اتوبان تهران قزوین رفتیم. وقتی به حوالی طالقان رسیدیم، موضوع قتل یاشار را به او گفتم. عصبانی شد و از ماشین پایین آمد. سنگی برداشت و ضربه ای به کمرم زد. من هم ابتدا سنگی به او زدم و بعد با اسلحه کلت سه تیر به سمتش شلیک کردم که کنار سنگ بزرگی افتاد و جان باخت.مجتبی در ادامه ...
چطور می شود مرگ را به سخره گرفت؟ +فیلم
.... خودم که از جنگ فقط اشک های مادرم موقع بمباران رو به یاد دارم. انقدر بچه بودم نمی فهمیدم مادرم برای چی گریه می کنه اما بهش که فکر می کنم تنم می لرزه. ولی این انگار مجنون شده. مثل یه پرنده خودش رو داره به در و دیوار این کالبد خاکی می زنه. اگه می دیدمش مطمئن دم گوشش می گفتم حاجی نمی فهممت. ولی زرنگه، خیلی قبل ترها با حافظ و اعتقادات خودش دست به یکی کرده و تو آپارات بهم ...
ماجرای عیسی آل کثیر هم اتاقی با کنعانی زادگان تا خاطرات زمان هواداری پرسپولیس
می خواهم. آن بازی دقیقه 90 گل زد و برای او خوشحالی انجام داد که میکائیل در خانه خیلی خوشحال شد. آل کثیر درباره مادرش اظهار داشت: بازی با الشارجه بود که گل زده بودم و وقتی به هتل برگشتم به مادرم تصویری زنگ زدم. احوال پرسی کرد و گفت مبارکت باشد، من هم گفتم مادر صورتم را می بینی چقدر فشار روی من است. او گفت وحید امیری بنده خدا را ببین از تو بدتر شده است که، من هم گفتم مادر من بچه ی تو هستم. ...
مردی همراه این زن نیست؟
نیست؟ یک دفعه بغض معصومه ترکید و زد زیر گریه و گفت من زن داداشش هستم. داداشش هم شهید شده پرستار این را که شنید فوراً من را خواباند روی برانکارد و پیشانی ام را بوسید و گفت خانم ببخشید حرف هایم از روی عمد نبود. یک وقت نفرینم نکنی! بعد عمل معصومه آمد بالای سرم. گفت خدیجه جان چیزی لازم نداری؟ گفتم عزیزم زود برو تا بچه ها از خواب بیدار نشدند برس به خانه. زنی که تخت بغلی بو ...
سقفهای شیشه ای که با رمز خودباوری در خطوط مترو شکسته شدند
الهی و تکیه بر توانمندی، خلاقیت و تلاش کلیه همکاران در خط هفت علیرغم همه مشکلات با قدرت کنترل و هدایت قطارها را با حداقل تأخیرات پیش می بریم. البته من هم در جایگاه رئیس سعی خودم را می کنم تا جایی که می توانم برای همکارانم در مرکز کنترل ترافیک خط هفت حداقل شرایط و امکانات رفاهی را فراهم کنم. یادم هست وقتی به خط 7 رفتم، فقط اتاق من کولر داشت، هوا بسیار گرم بود و به همکارانم سخت می گذشت ...
انبوه قوانین دست و پای کارآفرینان را بسته است/دوست دارم اطلاعات شفاف سازمان امور مالیاتی را بدانم + فیلم
اتفاقا دیدم خیلی از آنها به خاطر فناوری کار نمی کنند، یعنی کارخانه ها قدیمی و به روز هم نیستند. به آنها گفتم شما پول دارید، ما پروژه داریم. دیگر من نروم سراغ بانک. بیا یا پروژه ای یا هم تهاتر سهام کنیم به هر مدلی که مشاور سرمایه گذاری می تواند پیشنهاد دهد؛ من پیش 16 نفر از اینها رفتم همه به من گفتن داری اشتباه می کنی؛ یعنی اسم تولید را می آوردم می گفتند نکن در راه می مانی و بسترش آماده نیست. ...
نیمه پنهان ماه ؛ روایتی جذاب از خاطرات همسر شهید مصطفی چمران
قول می دهم تا زنده ام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت. ***خدا که می بیند یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان - که لبنانی ها رسم دارند دور هم جمع می شوند - مصطفی موسسه ماند و نیامد خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟ مصطفی گفت: الان عید است. خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هاشان. این ها که رفته اند، وقتی ...
علت مخالفت مادر پژمان موتوری با ازدواجش چه بود؟
.... دیگر داشت سرم گیج می رفت که بعد از پنج دور، با زدن تک چرخ از خط پایان گذشت. صدای کف و سوت بلند شد: پژماران، پژمااان .... با خودم گفتم: پس پژمان موتوری اینه! لقبش برازنده اش بود. با تمام وجود، برای هنرنمایی اش دست زدم. بعد از پایان مسابقه، نفر اول و دوم و سوم در جایگاه قرار گرفتند. گوشم به بلندگو بود. نفر اول با کسب مقام اول شهرستان و استان؛ محمدکاظم توفیقی، 19 بعدا ...
بچه ها رفتار والدین را به ارث می برند؟
شما هنر یا مهارتی دارید و فرزندتان به آن علاقه نشان می دهد، اما بعد از مدتی می بینید که دلش نمی خواهد پیکاسو یا مارادونای بعدی باشد، باید او را رها کنید تا به علاقه و استعداد خودش برسد. الگوبرداری بچه ها از رفتار والدین به صورت انتخابی اتفاق نمی افتد، یعنی اینطور نیست که فقط جذب استعدادها و مهارت های شما شوند، بچه ها رفتارهایی که شما در خودتان دوست ندارید را هم می بینند و به همان روش ...