سایر منابع:
سایر خبرها
...> نگاهش متعجب شد و گفت: اتاق فرار ؟ این اسم رو تو دفتر خاطرات پدربزرگم که از پدربزرگش شنیده بود یه زمانی روی زمین، بازی به نام اتاق فرار بوده خوندم. این بازی رو کجا انجام دادی؟ تو کدوم سیاره؟ مگه می شه هنوز هم باشه؟ چندصد ساله که منسوخ شده. تو دفتر خاطرات پدربزرگم نوشته بود، دلیل تعطیل شدن ناگهانی شون هم ناپدید شدن یه زن جوون وسط بازی بوده. از اون به بعد اتاق های فرار ...
رفع موانع تولید وبهبود فضای کسب وکار جزو وظایف اصلی اتاق های بازرگانی است، افزود: اتاق ها برای این اهداف ایجاد شده اند و این اهداف از اهداف اصلی اتاق های بازرگانی در همه کشورها است. این تولیدکننده گفت: در سنوات گذشته زحمات زیادی کشیده شد تا اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران استقلال و قوام داشته باشد و به سمت ثبات حرکت کند اما آیا اینکه امروز در مسیر رسیدن به این اهداف گام ...
، باید این همه راه می رفتند. ضمن این که همان طورکه اشاره کردم، بچه ها به خاطر پیاده روی های تمرینی تا اهواز، آمادگی لازم را داشتند. بله ما در روز حرکت کردیم و به جاده خاکی رسیدیم _ نمی دانم تا حالا از سمت جاده آسفالت اهواز آبادان سمت کارون رفته اید یا نه _ خیلی سخت می شود کارون را پیدا کرد؛ چون نخل ها همه شبیه هم هستند و علامت خاصی وجود ندارد. اگر بچه های شناسایی از پیش مسیر ...
نفر کشته شده بودند و او به عنوان نماینده این ساختمان باید در دادگاه پاسخگوی آتش سوزی باشد. پاسخگوی مرگ همسایه ها باشد که روبه روی او ایستادند و با او مخالفت کردند و برای فرار از آتش، راه پله ها را انتخاب کردند جایی که آنها را به دل آتش می برد. خبر خوشی در راه است هر چه مرور می کنم همه جای این قصه تلخ است؛ الا خبر امروز. همین چند ساعت پیش خبر دادند. حالا در راه رسیدن به زندان ...
خیلی تعریف کردن. میای یه برنامه بریزیم بریم؟ اتاق فرار عروس مرده. به نظر خیلی جذاب و هیجان انگیزه. همین یکی را کم داشتیم. اتاق فرار و من؟ من که از سایه خودم هم می ترسم. اگر همه آدم های دنیا را مجبور می کردند که در یک اتاق فرار وارد شوند، حتماً آخرین شان بودم و امکان نداشت زودتر بروم. همین طوری بدون دیدن هیچ فیلم ترسناکی و بی هیچ دلیلی وقتی وارد اتاق نسبتاً ...
: حتما اونقدر ذوق زده بودی که همون شب کمک ها رو توزیع کردی؟ صدای فاطمه از دور می آمد: یک لحظه صبر کنید این مزاحم کوچولو رو از اتاق ببرم بیرون، میگم براتون؛ و صدا دوباره با چند سرفه کوتاه نزدیک شد: راستش اصلا به بعد از جمع کردن کمک ها فکر نکرده بودم، حالا چشم همه دخترها به من بود، نه آن ها نیازمندان را می شناختند و نه من! تمام فکر و ذهن ما درس و مدرسه بود، صبح می رفتیم و ظهر ...