خاطرات یک عمر گویندگی تیتراژ | چک اول را با گفتن ارتش سری می زدم
سایر منابع:
سایر خبرها
پرتوی: شاملو معتقد بود حیف شد من به سینما رفتم
حوادث دوران انقلاب بسازد و رسول صدرعاملی تهیه کننده این سریال بود پیشنهاد همکاری دادم. چند شب دستیارشان بودم ولی بعد از چند شب نتوانستم ادامه دهم. چون بیشتر شب کاری بود و من روزها نمی توانستم دانشگاه بروم، برای همین مجبور شدم کار را رها کنم. همان زمان اتفاق دیگری افتاد و آن این بود که یکی از داستان های من در نشریه کتاب جمعه ، که (احمد) سردبیر آن بود، چاپ شد و بسیار هم از آن تعریف کردند. این موضوع ...
عاقبت پاسبانی که قصد کشف حجاب از زن ایرانی را داشت
تهران و محله دزاشیب تجریش که بودم، دیدم یک پاسبان برای برداشتن روسری از سر زنی که در جوی آب کنار خانه اش مشغول ظرف شستن بود حمله کرد. رفتم جلو تا پادرمیانی کنم. گفتم کاری بهش نداشته باش، بذار حجابش رو داشته باشه! پاسبان گفت سوپور برو پی کارت! این چیزا ربطی به تو نداره. تا این حرف را زد با او گلاویز شدم و او را تا جایی که می شد زدم. آنقدر او را زدم که تمام صورتش غرق در خون شد و بی حال ...
وقتی مدافع حرم، نصف شب استخاره می خواهد
دیدمش و باز ماجرای آن شب را پرسیدم. گفت حرف آن شب را نزن. تا صبح عبادت کرده بودم و پی شهادت بودم. التماس کردم، اما گره از کارم باز نشد. *اصرار داشت ولیمه بدهیم بعد از اعزام مجدد پدرم، من اولین کسی بودم در خانواده که از سفر اربعین رسیده بودم. شب خوابیدم و صبح یک سری از اقوام تشریف آوردند برای زیارت قبولی. پدرم هم زنگ زد و پرسید رسیدی؟ گفتم بله. گفت این جا اغلب بچه های مازندران ...
کرامات حضرت معصومه علیهاالسلام
فاطمه معصومه علیهاالسلام و ثامن الائمه علیه السلام آمدم و به اصرار موسس حوزه علمیه قم، حضرت آیة الله حائری در قم ماندگار شدم. آیة الله مرعشی در آن زمان فرمودند: شصت سال است که هر روز من اول زائر حضرتم. شیخ ابراهیم این خواب را در جلسه دوره ای اهل منبر که حاج سید جعفر احتشام هم در آن حضور داشت نقل می کند؛ حاج احتشام می گوید: از آن شعرها چیزی یادت هست؟ گفت: بله در آخر آن ...
فرزند شهیدی در قامت یک مرزبان
گروه استان های دفاع پرس – سید احمد اصغری ؛ چند روزی می شد از مدرسه که می آمد به اتاقش می رفت و بیشتر تو خودش بود. خیلی نگرانش شده بودم، چند بار هم بهش گفتم: مادر جان چی شده؟ چرا ناراحتی و مدتی توی خودت رفتی؟ نکنه تو مدرسه با همکلاسی ها و دانش آموزان دیگه حرفت شده؟ یا معلم ها جدا از درس هات ازت کار فرهنگی می خواهند؟ اما مجید با لبخندی می گفت: نه مادر جان، نگران نباش، نه تو مدرسه مشکلی برام پیش ...
بسیجی از جنس عشق به وطن
برادرش باشم، مادر همسرم با پیوندی که با پدر شهیدش بسته بود سه سال بعد از شهادت به دیدار حق رسید. او دفاع از وطن و میهن اسلامی را وظیفه خود دانست و گفت: دانشگاه بودم که با بسیج مهندسین آشنا شدم، مدتی بعد عضو فعال شده و هر روز شور و شوقم بیشتر می شد و کمک به هم نوعان من را خوشحال می کرد. حسن پور ادامه داد: با زلزله کرمانشاه توسط گروه جهادی به کمک زلزله زدگان، با سیل دروازه قرآن ...
چند کودک قرار است قربانی آخرین تاریخ رُند قرن شوند؟
مراجعه می کردم سراغ دکتر های دیگر هم رفتم. بالاخره موفق شدم کسی را پیدا کنم که حرفم را تایید کند و بگوید تو می توانی بیست و هشتم مراد زایمان داشته باشی! کاش همسرم با من مخالفت می کرد من این ذوق و شوق تاریخ رند را به همسرم هم منتقل کرده بودم. اوایل شاید یکی دوبار شوخی و جدی به من گفت حالا خیلی هم اهمیت ندارد. اما وقتی دید من مصمم هستم دیگر حرفی نزد. وقتی بعد از زایمان آن ...
با چاقو آنقدر او را زدم تا کشته شد
خاطر مخفیانه نرم افزاری روی تلفنش نصب کردم و متوجه شدم روابط نامناسبی دارد. روز حادثه اعضای خانواده مان برای تفریح به باغی رفتند، اما خواهرم همراهشان نرفت. صبح با هم صبحانه خوردیم، اما ساعتی بعد متوجه پیام هایی از یک مرد ناشناس شدم و دیدم خواهرم برای عصر با او قرار گذاشت به خاطر همین من بشدت عصبانی شدم. حدود ساعت 2 بعدازظهر بود که به او گفتم حق ندارد از خانه بیرون برود، اما ...
کرامات حضرت فاطمه معصومه (س)
پاسخی نداده بودم که چیزی به پایم خورد و از خواب بیدار شدم، برخاستم و ایستادم. چند قدم راه رفتم و باورم شد که کاملا شفا گرفته ام. پای من کاملا خوب شد و پزشکانی که قرار بود مرا عمل کنند، بعد از معاینه مجدد، همه اعتراف کردند که در حق من معجزه شده است. پس از شفا گرفتن نذر کردم هر ماه یک بار به قم بروم و بالاخره بعد از یک سال و اندی مسلمان شدم و نام سمیه را برای خودم انتخاب کردم . [18] آنچه خواندیم تنها ...
هاشمیان: یاغی نبودم و جایش تلاش کردم
خودم بود؛ من همیشه می گفتم که باید بتوانم توانایی خود را به جایی برسانم که بیشترین بازدهی را بتوانم از زمان بازیگری ام بگیرم. زمانی که مشغول بازی هستم، به این خاطر در تیمی که ما بودیم |تیم ما پاس بود| و تیم پاس بی حاشیه و مرتب و با دیسیپلین بود و به دلیل روحیات نظامی که آنجا بود، باید اصلا منظم هم می بودیم. در واقع می خواهم بگویم که تمام چیزهایی که من به دست آوردم، با تلاشم بوده و به این خاطر آن ...
خدا حافظ حاج آقا !
شمال نیوز: مصطفی رحمان دوست / من برنامه کودک تلویزیون را داشتم و راستگو را نمی شناختم. یک روز دیدم آخوند جوان کوتاه قدی یک راست آمد کنارم نشست و سلام علیکم و بعد گفت من آمده ام برای بچه ها برنامه اجرا کنم. آن روز ها کاملا اوضاع انقلابی بود. منشی داشتم ولی قاعده بر این بود که منشی مانع ورود کسی نشود. من که دل خوشی از آخوند های جوان و بی تجربه نداشتم که به نام انقلاب مدعی هر کار و تخصصی ...
فرهنگ سازی در تعویض روغنی
من برای شروع کار این بود که تعداد 3هزار نهال بکارم اما بعد متوجه شدم که 3هزار نهال رقم بسیار بالایی است و من جای مناسبی برای این کار ندارم برای همین بخشی از مغازه تعویض روغنی ام را که تقریباً بزرگ است خالی کردم و خاک هم از بیابان آوردم و نهال کاری من شروع شد. البته به جای 3هزار عدد تصمیمم بر کاشت هزار نهال شد که بتوانم آن ها را در همان فضای تعویض روغنی به عمل بیاورم، نگهداری کنم تا آماده کاشتن ...
جسد زن گمشده در چاله کاوشگران گنج
او بخواهد آن خانه را به نام شهلا کند. آرین گفت: من هم به خانه خواهرم رفتم تا به او در اسباب کشی کمک کنم. شامگاه شنبه 26 مهر، شهلا به مقابل خانه ام آمد و دستگاه کارت خوانش را گرفت. بعد دیدم او سوار یک خودروی دانگ فنگ شد که پسر جوانی هم در آن بود. دو فرضیه برای ناپدید شدن آرین در ادامه تحقیقات گفت: این اواخر چند بار متوجه شدم شهلا در جست وجوی بلیت برای سفر به ترکیه بود. می ...
دفن جسد زن جوان در دره گنج
سرویس حوادث جوان آنلاین: روز چهارشنبه سی ام مهرماه امسال پسر جوانی در تهران به اداره پلیس رفت و گفت که خواهر 41 ساله اش به نام مهرنوش به طور ناگهانی ناپدید شده است. شاکی در توضیح ماجرا گفت: خواهرم مهرنوش چند سال قبل به خاطر اختلافاتی که با شوهرش داشت طلاق گرفت و از آن روز به بعد خانه ای نزدیک میدان رسالت اجاره و به صورت تنهایی شروع به زندگی کرد. خواهرم چند روز قبل با پدرم تماس ...
روایتی از سگ معروف شهربانی در بهبهان
مجید بقایی بوده است. بعد از انقلاب، امیری فرار کرد اما داوودی را گرفتند. 14 ساله بودم که نگهبان داوودی شدم. توی زیرزمین شهربانی او را زندانی کرده بودند. یک روز داوودی به من گفت: به مسئولتون بگو انقلابتون که پیروز شده، فرار نمی کنم. کجا رو دارم فرار کنم؟ یکم به من آزادی بدین، پوسیدم توی این اتاق. من هم گفتم: چشم فردا میگم. صبح روز بعد که سر نگهبانی رفتم گفتند داوودی را اعدام کردند. ...
مستند محض نداریم
توسط گروه خبری چهاردهمین جشنواره بین المللی سینماحقیقت انجام شده است. قبل از هر چیز درباره ضرورت نقد فیلم مستند توضیح بدهید. من اعتقاد دارم که نقد برای همه فیلم ها ضروری است. از نظر من همه فیلم ها بعد تخیلی و غیر تخیلی دارند؛ هم فیلم های تخیلی و هم مستندها. فکر نمی کنم چیزی به اسم مستند محض وجود داشته باشه، چون برای مثال، حتی نخستین و معروف ترین مستند یعنی نانوک شمالی هم یک فیلم ...
شکارچی لحظه ها
در ساخت موسیقی فیلم هم بی رقیب بود و برای حدود 120 فیلم ملودی نوشت و تقریبا با اکثر کارگردانان نامی ایران همکاری کرد.از بهرام بیضایی گرفته تا مسعود کیمیایی؛ سیروس الوند؛ بهروز افخمی و خیلی های دیگر. موسیقی سریال ولایت عشق ساخته مهدی فخیم زاده از کارهای ماندگار او به حساب می آید. خشایار اعتمادی خواننده موسیقی پاپ درباره حال و هوای بابک بیات هنگام ساخت موسیقی این سریال گفته است: همیشه صورتش شش تیغه بود. اما به یاد ...
کاش خبر شهادت همسرم را بهتر می گفتند!
کردیم و می خندیدیم؛ خاطره هایی که با محمد داشتیم. زینب هم توانست بعد از 5 سال یک شب تا صبح با پدرش باشد. من اینقدر در این 5 سال استرس داشتم که دوست داشتم آن شب یک ساعت با آرامش کنار پیکر محمد به خواب بروم. از اینکه او به خانه برگشته و آن شب در خانه بود، آرامش داشتم. در دلم به محمد می گفتم تو برای دلخوشی ما کاری کرده ای که ما فکر کنیم پیکرت برگشته، شاید 700 گرم از آن پیکر به کشور برگشته بود. به محمد می گفتم تو هنوز سوریه مانده ای، تمام عشقت این بود که همان جا بمانی، برای دلخوشی ما اینگونه برگشتی. به هر حال خاطره آن شب هیچ گاه از خاطر من پاک نمی شود. *وطن امروز ...
انگار چنگیز جلیلوند می دانست که دیگر همدیگر را نخواهیم دید!/بزرگان دوبله کجا هستند
سرم را بوسید. گفت تورج جان مواظب خودت باش و من هم گفتم آقا شما هم باید مراقب خودتان باشید. هیچ وقت این صحنه را از یاد نمی برم چرا که با حالتی این کار را کرد که انگار می دانست دیگر مرا نمی بیند! تورج نصر ادامه داد: من سال های سال با چنگیز جلیلوند کار کرده ام. از هجده سالگی وارد عرصه دوبله شدم و پس از کارآموزی و دو سه سال کسب تجربه بعد از آن، از سالهای 52 و 53 کارم با ایشان در دوبله فیلم ...
روایت بچه های سردار از شهید طهرانی مقدم / از تأمین معیشت نیروها تا تلاش های خستگی ناپذیر
مقدم بود. یک لحظه دیدم که یک نفر از عقب داد می زند که فلانی حسن آقا را چه کار داری! گذشت... غروب که شد، وقتی خودروی حاجی مقابل در دژبانی رسید، رفتم و گفتم حاج آقا ببخشید، بی ادبی شد ، حاجی گفت: تازه آمدی؟ ، گفتم بله ، نگاهی کرد و خنده ای کرد و گفت: می دانی چه کار مهمی داری؟ پای کار باشی ها! . دست تکان داد و گفت: در این راه موفق باشی ، بعد هم خیلی راحت خندید و رفت. یک روز صبح بود، تا ...
مثل ببر فقط با یک چشمت بخواب
.... به سرعت به خانه رفتم. مادر از بی وقت آمدنم تعجب کرده بود. سلام کردم. به جای علیک، احوالم را پرسید. گفتم: آمده ام که برایم فکری بردارید. اینکه نشد زندگی. لبخندی زد و چای برایم ریخت. تا کی دست روی دست بگذارم؟ دیگه وقتشه. مشتری ندارم. می خوام یه کار دیگه رو شروع کنم. زیرزمینو به من می دین؟ همه وسایل را توی کارتن بسته بندی کردم و می خوام مغازه را ببندم. مادر داشت به حرف هایم فکر می کرد ...
از خط مقدم جنگ تا پشتیبانی
نیروی داوطلب مردمی، برای دفاع از کیان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و حقانیت دین خدا، جزء اولین نفراتی بودم که وارد کمیته انقلاب اسلامی شدم. اندکی بعد با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان کازرون، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمدم. از همان بدو عضویت در سپاه، به عنوان مامور تامین راه های کازرون حکم گرفتم و با چند نفر از دوستان، دست به کار شدیم تا راه ها را که در آن ...
پلیس تنها مرجع رسمی برای برخورد با تخلفات کرونایی است
پایمان را هم در بیاوریم! گفتگو با سارق زخمی چند سال داری؟ 32 سال سابقه داری؟ بله، سابقه سرقت و قاپ زنی دارم. چند شاکی داری؟ 30 شاکی داشتم و با سند آزاد بودم. چرا پایت زخمی است؟ بعد از سرقت خودرو در حالی که در ماشین نشسته بودیم، از سه راه نازی آباد رد می شدیم که مأموران به ما مشکوک شدند. مجبور شدیم با سرعت ...
حکایت سهل انگاری هایی که موجب ابتلای به کرونا شد
درآورده و همسرم کنارم نشسته بود که عطسه کرد و قطرات عطسه اش به لباسم خورد و با خودم گفتم 14 روز گذشته و لباسم را عوض نکردم که شب خوابیده و فردای آن روز با چشم درد و گلودرد مواجه شدم و بعد از 3 روز تست کرونای من مثبت شد و در منزل شروع به مصرف مایعات کرده و مدام به فکر مرگ بودم و گریه می کردم تا اینکه یک روز بالاخره به خودم گفتم من باید تلاشم را برای زنده ماندن بکنم. او یکی از گلایه هایش ...
گفتگو با فاطمه ستوده، برگزیده مسابقات دانش آموزی نقاشی و طراحی استان
داری؟ چهارساله که بودم روی همه چیز، از دیوار گرفته تا زمین یا هر تکّه کاغذی که دم دستم بود، دوست داشتم نقّاشی بکشم. یک روز با خواهرم به کلاس نقّاشی او رفتم. معلّم خواهرم گفت برای نقّاشی استعداد دارم و خوب است در یک آموزشگاه آموزش ببینم. از همان زمان علاقه ی زیادی به نقّاشی پیدا کردم. مدرسه رو که شدم، بیش از هر دانش آموز دیگری دفتر و مداد رنگی داشتم. هرجا که می رفتم، دفتر و مدادم را برمی داشتم ...