فرزند شهیدی در قامت یک مرزبان
سایر منابع:
سایر خبرها
حلوای شیرین مصادره ای در شب تلخ سوم شهدا
هم من حرفم را به کرسی نشاندم و رضا دست به کار شد. ترکش را از فک قاطر بیرون کشید و حیوان زبان بسته را با فک باندپیچی شده تحویلم داد. راه طولانی و سخت بود. باید یکی از بچه ها را همراه خودم می بردم. رفتم سراغ مرتضی کردآبادی و قصه را گفتم. مرتضی هم که مثل من سرش درد می کرد برای این جور کارها، همراهم شد. من و مرتضی و قاطر مجروح راه افتادیم. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... هرچه جلوتر می رفتیم ...
شهیده فروغ عباسی
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از آذربایجان شرقی، شهیده فروغ (فلور) عباسی در سال 1345 در شهرستان میانه دیده به جهان گشود. این بانوی شهیده پس از طی کردن دوران کودکی و نوجوانی، حین تحصیل در دبیرستان و هنگام بمباران مدرسه زینبیه شهرستان میانه در 12 بهمن ماه 1365 به شهادت رسید. خاطرات، مادر شهید: روز حادثهمثل همیشه فلور آماده رفتن به مدرسه شد و من مثل همه مادرها نگران فرزندم بودم اما ...
به خدا گفتم فقط بچه زنده بماند تاریخ تولدش را نمی خواهم!
تاریخ رند را به همسرم هم منتقل کرده بودم. اوایل شاید یکی دوبار شوخی و جدی به من گفت حالا خیلی هم اهمیت ندارد. اما وقتی دید من مصمم هستم دیگر حرفی نزد. وقتی بعد از زایمان آن مشکلات برای پسرم پیش آمد؛ از روی ناراحتی به همسرم اعتراض کردم و گفتم باید جلویم را می گرفتی. او هم با اینکه خیلی ناراحت بود می گفت تو مرتب درباره تولد گرفتن توی یک روز برای دوتا بچه یا اینکه با ذوق تاریخ تولدهای یکسانشان را برای ...
خدا مادران را برای بچه های سندروم داون گلچین می کند/ جلوه رحمانیت خداوند در کودکان استثنایی
.... شمیم را بغلم گرفتم و به یک مدرسه استثنایی که در مسیر محل کارم بود رفتم. مدیر مدرسه سرش خیلی شلوغ بود. بعد از کارش که مرا دید؛ علت حضورم در مدرسه را پرسید. گریه ام گرفت و دخترم را نشان دادم و گفتم نمی دانم باید چه کار کنم. هنوز دعایش می کنم. مرا بغل گرفت و همه را صدا کرد و با ذوق و شوق می گفت من تا به حال سندروم داونی به این کوچکی ندیده بودم. وای چقدر خوشگل است. شمیم را به همکارانش نشان می داد ...
بدون تعارف با معلمی دلسوز و خیر
دادم و گفتم اینها را به بچه ها بدهید، خودم هم شخصاً رفتم گوشی ها را تحویل دادم بیشتر به کسانی که واقعاً احتیاج داشتند خلاصه این بنده حقیر توانست 143 شاگرد را به درس برگرداند. خبرنگار: کل یک میلیارد و خرده ای را هزینه کردی؟ آقای اسدی: کلش را که دادم 500 میلیون هم اضافه دادش کوچکم هدیه کرد به ما آن را هم دادیم رفت. خبرنگار: خانمتان مخالفت نکرد؟ آقای اسدی: نه، قبلاً هم خیلی کمک ...
حاج قاسم تمام بزرگی را در تواضع خلاصه کرده بود
به وقت دلدادگی؛ محمود نوروزی حافظ و قاری قرآن کریم این خاطره را از مراسم مادر شهیدی به یاد دارد که بعد از 30 سال فراق، به فرزند شهیدش پیوسته بود و او را برای تلاوت قرآن دعوت کرده بودند. نوروزی می گوید: داشتم آیات را مرور می کردم که آیات پایانی سوره فرقان به ذهنم رسید. تلاوت را شروع کردم و چند دقیقه ای از تلاوتم گذشت که نگاهم به در ورودی مسجد افتاد. آقایی را دیدم وارد مسجد شد. آرام آرام ...
حسن راستگو؛ عمو پورنگ دهه شصتی ها با عبا و عمامه
آن ها اصول دین و فروع دین می گفتم. آن زمان چند مدرسه در مشهد بود که مدرسه ملی بودند، البته امروز به آن ها غیرانتفاعی می گویند، مانند مدرسه رضوی، مدرسه صابری و چند مدرسه دیگر. همین طور پرورشگاه محبان الرضا(ع) و پرورشگاه مرتضوی و غیره که من در اینجاها هم فعالیت داشتم، در واقع این ها فعالیت های قبل از انقلاب من هستند. گاهی هم به تناسب در بعضی شهرستان ها برای بچه ها برنامه داشتیم، وقتی ...
مشق عشق که می گویند همین است/طنازی انسانیت
آرامگاه پدر مهربان اراده کن، دست بر زانوان بگذار، برخیز و آینده ات را بساز. راستش را بگویم دلم نیامد احوالی از این بانوی معلم نگیرم رمز این عشق بازی را جویا نشوم. برایم جالب بود که بدانم چگونه دل به دل دانش آموز می دهد و آرام روحش را ترجیح بر دودوتاچهارتای کلاس درس؛ سراغش را از همکارانش گرفتم و وقتی دیدمش ناخواسته گفتم دست مریزاد معلم مهربان. هما اکبری همان معلمی بود که در ابتدای ...
پدر و مادر اولین شهید مدافع حرم هرمزگانی در گفت وگو با فارس: خوشحالیم که فرزندمان برای دفاع از حرم حضرت ...
واقع شده بود در مراسمات مذهبی که در مسجد برگزار می شد شرکت می کرد. پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود. عبدالحمید همراه پدر به باغ می رفت و به او کمک می کرد تا اینکه به سن مدرسه رسید و دوران ابتدایی را در مدرسه شهید عبدالله ساروئیه با موفقیت طی نمود و برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی در مدرسه شهید عوض سالاری ثبت نام و این دوران را به پایان رسانید. عبدالحمید برای ادامه تحصیل به ...
قتل شوهر پیر در تهران ! / به خاطر پول زن او شده بودم
اخلاقش بهتر می شود اما با اینکه دو دختر برایش به دنیا آوردم نه تنها رفتارش بهتر نشد بلکه با بزرگتر شدن بچه ها او هم بدتر می شد. روز حادثه او داشت به دخترم که 9 ساله بود ریاضی درس می داد اما چون شوهرم با عصبانیت حرف می زد و دخترم نیز از او می ترسید نمی توانست خوب یاد بگیرد تا اینکه شوهرم عصبانی شد و او را زد. به او اعتراض کردم و گفتم حق ندارد بچه را بزند. اما این بار به سمت من حمله کرد. با اینکه ...
پرتوی: شاملو معتقد بود حیف شد من به سینما رفتم
برایم بیشتر از بخش بازیگری و ستاره ها اهمیت داشت. وقتی این دوره مصاحبه ها را شروع کردم، دانشجوی دانشکده هنرهای دراماتیک بودم که بعد از انقلاب فرهنگی به دانشگاه هنرهای زیبا منتقل شدم. دانشگاه را تا مرحله پایان نامه ادامه دادم و حتی پایان نامه هم نوشتم. ولی هیچ وقت دانشگاه را تمام نکردم، چون از دو درس عمومی نمره نیاوردم و نهایتاً دانشگاه را رها کردم. پایان نامه من اقتباسی در قالب یک ...
فضای مجازی/ دیگوی تمام نشدنی
کوتاهی از هنرنمایی های مارادونا نوشت: مارادونا معجزه ای در زمین فوتبال بود. روحش شاد. افشین امیرشاهی، روزنامه نگار هم در صفحه توییترش نوشت: مدرسه که می رفتم عاشق بازی های مارادونا بودم. در خانه و زمین فوتبال تلاش می کردم ادای دریبل هایش را دربیاورم، وقتی نمی شد پیش خودم می گفتم چون چپ پا نیستم و قدم هم بلندتر از مارادوناست. می دانستم علت این نیست اما فوتبال مارادونا برایم همه چیز بود. کاش ...
ماجرای بسیجی کارآفرینی که خودش یک مرکز نیکوکاری است!
: بعد از ساخت مسجد روزی برای کاری روی پشت بام رفته بودم و ته دلم خدا را بابت کمکی که در ساخت خانه خودش به ما داد، شکر می کردم که صدای گریه زنی من را به خود آورد، وقتی به پایین نگاه کردم پیرزنی را دیدم که از بین زباله ها و لجن ها چیزهایی برمی دارد و خیلی سوزناک گریه می کند به سرعت خودم را به او رساندم تا علت این همه ناراحتی را بپرسم، او برایم تعریف کرد که حدود دو هفته قبل همراه دخترش از کمپ ترک اعتیاد ...
مدافع حرمی که در دل شب استخاره برای شهادت می خواهد
نگرفتم و گفتم: باشه. گوشی را دادم به مادرم. به او گفت: بچه ها که رسیدند، حتما یک ولیمه برایشان بده و فامیل را جمع کن. مادرم گفت: دفعه اولشان که نبوده. پدرم گفت: نه من نمی خواهم فکر کنند نیستم کسی حواسش نیست. همه را هم دعوت کن. خیلی تاکید داشت به ولیمه. پدرم به آرزویش رسید دو روز بعد من سر کار بودم. دیدم از 7 صبح موبایلم زنگ می خورد و دوستان پدرم یکی یکی زنگ می زنند زیارت ...
همسر شهید: پیکر شوهرم را ندیدم و تا آخر عمر پشیمانم!
بمب ترکید. خیلی ها جا خوردند. قرار بود پس فردایش حاج احمد را تشییع کنند. خیلی دوست داشتم حاج احمد را ببینم. برای مراسم هایش که اجازه حضور نداشتیم. بنیاد شهید اعلام کرد ساعت 2 بعدازظهر ماشین می فرستیم تا شما را به معراج شهدا ببرد تا شهیدتان را ببینید. خانه شهید گودرزی مرکزی برای توزیع بسته های ارزاق به مستمدان گل تپه است... وقتی آمدم خانه، برادر بزرگ حاج احمد را در خانه دیدم ...
کرامات حضرت فاطمه معصومه (س)
پاسخی نداده بودم که چیزی به پایم خورد و از خواب بیدار شدم، برخاستم و ایستادم. چند قدم راه رفتم و باورم شد که کاملا شفا گرفته ام. پای من کاملا خوب شد و پزشکانی که قرار بود مرا عمل کنند، بعد از معاینه مجدد، همه اعتراف کردند که در حق من معجزه شده است. پس از شفا گرفتن نذر کردم هر ماه یک بار به قم بروم و بالاخره بعد از یک سال و اندی مسلمان شدم و نام سمیه را برای خودم انتخاب کردم . [18] آنچه خواندیم تنها ...
میزگرد از سرنوشت | چالش های بازیگری از نگاه دیباج / حیایی: پدرم برایم یک دیوار بلند است/ بلوکات: آدم های ...
...> آن هم خدا خواست و نه عضو باند و گروهی بودم و مثل بقیه رفتم و تست دادم و پذیرفته شدم اما بعد از آن دو سال کار نکردم و گفتم انتخاب درستی داشته باشم و درهمان دو سال همه می گفتند تو فعلا هیچ کار دیگری بازی نکن و جالب بود که همین آدم هایی که به من گفتند کار نکن در همان دو سال داشتند کار می کردند و کسی سراغ من نمی آمد. در آن دو سال خیلی مراعات کردم و هیچ جا نرفتم و اما بعد از دو سال دیدم هنوز هم هیچ کس ...
برتری سپاهان مقابل تیم تراکتور؛ طلسم تبریز شکسته شد
خیلی خوب کار کردند رضایت کمتری دارم. در وهله اول از عمکرد خودم رضایت ندارم چرا که بچه ها جان فشانی می کنند و زحمت می کشند. از مجموعه خودمان انتظار بیشتری داشتم اول هم از خودم. حریف در نیمه دوم و عقب زمین خودش خیلی خوب کار کرد. وی در مورد تغییر تاکتیک تیمش گفت: ما در نیمه دوم این بازی با 4 دفاع و یک هافبک دفاعی بازی کردیم اما لایه های دفاعی تیم حریف خیلی بسته بود. قبل از بازی هم گفته بودم ...
دلنوشته جواد خیابانی برای دیگو مارادونا
پولدارها که مثل آرژانتین راه راه هم می پوشیدند مسابقه بدهم و دیگوی افسانه ای را به یاد بیاورم . حتی زمانی هم بخاطر گردن کلفتی به زور کاپیتان تیم محله مان شدم و همان زمان تو اسطوره ی من و ما بودی . تویی که معادلات دنیای فوتبال را بهم ریخته بودی. عکس های تو را از دنیای ورزشی و کیهان ورزشی و یا ال گرافیکو می بریدم و دفتری را یواشکی درست کرده بودم که هنوز هم این آلبوم را دارم و در دوبی نشانت ...
روایت مغازه ای که پایگاه بسیج شد/ وقتی معاون فرهنگی بسیج، دانشمند هسته ای می شود
با چسباندن یک بمب مغناطیسی به خودرویش، او را به شهادت رساندند. همسر شهید می گوید: معاون فرهنگی بسیج دانشگاه بود. با بچه های بسیج صبح تا شب می دویدند، فعالیت می کردند. کنگره شهدا راه می انداختند، اُردوی راهیان نور می بردند. خاطرات شهدا را جمع آوری می کردند، برای شهدا مراسم می گرفتند. خلاصه برای خودشان دنیای قشنگی درست کرده بودند. من هم وارد این دنیا شدم و به عضویت بسیج درآمدم. چند وقت ...
خاطرات یک عمر گویندگی تیتراژ | چک اول را با گفتن ارتش سری می زدم
.... بعد به استودیوهای بیرون می رفتم. چه رل اول می گفتم چه تیتراژ، پولش یکی بود. دنبال این هم نبودم که معروف و مشهور بشوم. ساعت 10 صبح که از تلویزیون و آن چهار استودیو بیرون می آمدم، کارهای تبلیغاتی را می گفتم، نریشن می خواندم. کارْ خیلی زیاد بود و من هم از صبح تا شب مشغول بودم. گوینده های تبلیغاتی تلویزیون، پیش از انقلاب حسین باغی، نوری، فریدون دائمی، من و رضائیان _دایی حسین باغی_ ...
در کتاب ها زندگی می کرد
. از دیگر آثار پدربزرگ مهربان و قصه گوی ایرانی ها می توان به گربه ناقلا ، شعر قند و عسل ، مثنوی بچه خوب ، قصه های ساده برای نوآموزان ، گربه تنبل ، قصه های پیامبران و حتی تصحیح مثنوی مولوی ، خودآموز مقدماتی شطرنج ، خودآموز عکاسی برای همه ، تذکره شعرای معاصر ایران ، دستور طباخی و تدبیر منزل و... اشاره کرد. نقل قول مصطفی رحماندوست مدرسه نرفت اما برای مدرسه رفته ها کتاب نوشت ...
من فرزندخوانده ام؟
درس ندهند! مگر شرایط مشق و مدرسه و آموزش عادی است که حالا انتظار داری شرایط آزمون هم مثل گذشته باشد! مدیر عزیزم: باز هم مثل گذشته، جماعت هوای ابری، تو را دور خواهند زد و جماعت هوای آفتابی، از غصه ی بی اعتمادی تو، دلشان بارانی خواهد شد! چهار شنبه ؛ پنجم آذر وای دفترم... فاجعه! یک فاجعه ی باورنکردنی! مدتی بود که به کارهای متین مشکوک شده بودم؛ اما دراین یکی دوهفته نمره ...
از خط مقدم جنگ تا پشتیبانی
راه افتادیم. من، سید جواد زهرایی (پدر شهید) و شیری. اذان صبح بود که مرحله دوم عملیات شروع شد. هنوز هوا کاملاً روشن نشده بود که به مورد اول برخوردیم. ماشین هایی که هر کدام به دلیلی از کار افتاده بودند. به زهرایی گفتم، تو برو زاپاس اون یکی ماشین رو باز کن. تا منم برم سراغ اون یکی. زهرایی مشغول شد. منم هم رفتم سراغ ماشین دیگری که زاپاسش را باز کنم. اما وقتی به ماشین رسیدم تازه متوجه شدم که ...
کاش خبر شهادت همسرم را بهتر می گفتند!
تشییع پیکر ایشان چگونه بود؟ در مدتی که پیکر آقامحمد برنگشته بود، مدام پیش خودم می گفتم که اگر پیکرش برگشت با این پیکر به زیارت مشهد می رویم، زینب هم که تاکنون پدر را ندیده با پدرش به زیارت مشهد برود. این خواسته و آرزوی من بود. وقتی خبر بازگشت پیکر شهدای خان طومان آمد متوجه شدیم قصد دارند ابتدا پیکر شهدا را بدون حضور خانواده ها به مشهد ببرند و سپس به شهر ما برای تشییع و تدفین بیاورند ...
مشق مهربانی برای دانش آموزان محروم
شدم و همه اش می گفتم حیف که او نمی تواند در این فضا درس بخواند. با مدیر مدرسه تماس گرفتم و گفتم من هزینه دو دانش آموز را برای خرید گوشی قبول می کنم. پاداش بازنشستگی ام را داشتم و از همان پول دو گوشی خریدم و به مدرسه بردم. چند روز بعد هم در خرید یک گوشی دیگر با همکارم شریک شدم. او می گوید: این سه دانش آموز شاگردان درسخوان مدرسه بودند و می دانستم اگر امسال درس نخوانند ممکن است برای همیشه ...
از "گلنار" تا "گربه آوازه خوان"؛ به یاد "کامبوزیا پرتوی"
.... چند روزی در خاطره های سینما ماورا و تحلیل های استادی بودم که آن زمان برایم غیرقابل هضم بود، اما مرا به سینما سوق می داد. اما گویا تمامی ندارد و امروزم که خبر از دست دادن خالق گلنار اندوهی دو صد چندان بر قلبم نشاند. سال های اول دبستان بودم که با جمعی از بچه های همسن خودم همراه خانواده هامون برای دیدن فیلم گلنار به سینما رفتیم. لحظه ای که گلنار از کوچه باریک دوان دوان آمد و بچه ها دورش ...
رحمتی: اهداف و برنامه ما در شهرخودرو بلندمدت است
کردیم یک روز بازی به تعویق بیفتد تا بچه ها بتوانند ریکاوری انجام دهند. سرمربی شهرخودرو افزود: ولی متاسفانه این همکاری صورت نگرفت و ما تایم مناسبی که بچه ها بتوانند تمرین مناسب شرایط بازی را انجام دهند را نداشتیم. وی ادامه داد: فردا با یک تیم خیلی خوب بازی داریم تیمی که مردمی و پرطرفدار است که کادر بندی خوب و بازیکنان با کیفیتی در اختیار دارد، خودم را آماده نبرد با سرسخت صنعت نفت ابادان ...
چیریچ: همه درباره المپیک حرف می زنند، اما ما زمان تمرین را از دست دادیم/ عصبانی و نگران هستم
به گزارش خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم ، الکساندر چیریچ در نشست خبری که به صورت مجازی برگزار شد، گفت: قبل از اینکه ایران را ترک کنم، تمرینات خوبی برای مسابقات انتخابی المپیک با قزاقستان داشتیم. وقتی مسئله ویروس کرونا مطرح شد، فکر می کردم یک یا دو ماه دور باشم و واقعاً فکر نمی کردم اینقدر طول بکشد. سرمربی تیم ملی واترپلو درباره تمرین ملی پوشان گفت: صحبتی که با بچه ها داشتم، به آنها گفتم ...