من هم در زعفرانیه زندگی می کردم، متوجه گران شدن کالاها نمی شدم
سایر منابع:
سایر خبرها
پیوند ایرانیان در موقعیت خوزستان!
کنی و فکر کنم اگر برق خونه ت قطع بشه یک ساعتی، فضای مجازی از دستت راحت خواهد شد... شهرام از تیپ روزنامه نگارانی است که حرفش را صریح و صادقانه مطرح می کند ؛دنبال اصلاح امور است بر اساس وظایفش ؛گاهی ممکن است لحنش تند شود، اما وقتی همراه با چاشنی لبخند آرام و دلنشینش همراه می شود، متوجه می شوید صادقانه دارد می گوید. تبریک مجدد به شهرام گراوندی عزیز و تیم حرفه ای که با ایشان کار می کند ...
مناظره با نامه
طرف تجدیدنظرطلبان خارجی و افراطیون شود. فائزه هاشمی در گفت وگوی تصویری با یکی از رسانه ها گفته بود دوست داشتم ترامپ رأی بیاورد چون فشارها می توانست ایران را مجبور به تغییر سیاست کند. این اظهارات وی انتقادات بسیاری را از سوی فعالان سیاسی متوجه او کرد. روز گذشته، فائزه هاشمی در نامه ای سرگشاده پاسخ انتقادات برادرش محسن به مصاحبه اش را داد و نوشت: از نامه محسن خوشحال شدم، سبب راحتی هم او و هم من گردید. چنین چیزی را بارها خواسته بودم و این اقدام اول او نبود. به او حق می دهم چون برای خودش آینده ای ترسیم کرده و دنبال حذف موانع است. ...
امیرمحمد یزدانی: استقلال جوابم را نداد، نمی دانم چرا باید از من شکایت کنند!
دیگر زیاد شده بود، من تست کرونا داده بودم و فکر می کردم همه تست داده اند درحالیکه بعدا متوجه شدم اینطور نبوده و ما را در اتاق های 12 نفره اسکان دادند. دقیقا تخت بغل دستی من کرونایش مثبت شد و احتمال دارد تست کرونای من از همین اردو مثبت شده باشد. امیرمحمد یزدانی در خاتمه تاکید کرد: نمی دانم استقلال چرا باید از من شکایت کند. من در اردوی تیم ملی شرکت کردم و اشتباهی مرتکب نشدم. در ادامه هم تست کرونایم مثبت شد و همان جام جهانی را هم از دست دادم. ...
سرکوب ترس
ترس از عربده های صاحبخانه که گاهی سر پدرم بخاطر دیرکرد اجاره خانه فرود می آمد.اسباب برای ترس همیشه مهیا بود، برای همیشه در صحنه ترس و دلهره بودن. هیچگاه نتوانستم این حس لعنتی ترس یا این جنبش و خیزش ترس ها را سرکوب کنم. حتی زمانی که روزنامه نگار شدم پسر شجاع نشدم.اما امروز ترس ها را سرکوب کردم. چه لذتی دارد سرکوب ترس؟ ایوان کلیما درکتاب "روح پراک" به آن می گوید "محاسن غیر منتظره سرکوب ...
رابطه شیطانی نوعروس تهرانی با مدیرش لو رفت
ماجرا را به خانوادش گفتم. آنجا نازنین به من قول داد رابطه اش را با امیر تمام کند و دیگر به من دروغ نگوید. به همین خاطر او را بخشیدم و به خانه مان برگشتیم تا اینکه آن روز، من در محل کارم بودم که عصر به خانه برگشتم .وقتی در خانه را باز کردم متوجه شدم همسرم و امیر با هم تماس تصویری گرفته اند و مشغول صحبت هستند. امیر می گفت نمی تواند رابطه اش را با همسرم تمام کند و دلباخته نازنین شده است .نازنین به محض ...
از نامه محسن خوشحال شدم
دروغگو و قدردانی و سپاس از حامیان شجاع و حامیان ساکت، نکاتی را به شرح زیر بیان نمایم: 1- از نامه محسن خوشحال شدم، سبب راحتی هم او و هم من گردید. چنین چیزی را بارها خواسته بودم و این اقدام اول او نبود. 2- به او حق می دهم چون برای خودش آینده ای ترسیم کرده و دنبال حذف موانع است. 3- اگر مسایل شخصی انگیزه ای برای مشی من بود آیا عقل سلیم حکم نمی کند که از 30 سال گذشته ...
دلنوشته هایی که با قلب مردم ارتباط برقرار کرد
...> نویسنده شاید پیش از اذان صبح ، گفت: دوست داشتم بدانم جوانان با این اثر چگونه ارتباط می گیرند، لذا کتاب را به دختر 19 ساله ام دادم تا بخواند. او کتاب را در روز شهادت سردار خواند و صورت خیس از اشک او نشان می داد که کتاب تأثیرگذار بوده است. دخترم پس از خواندن شاید پیش از اذان صبح ، به سردار سلیمانی بسیار علاقه مند شد و در بازخوردهایی که از کتاب داشتم متوجه شدم دیگر جوانانی که آن را خوانده اند نیز چنین حسی ...
راز گم شدنِ مرد جوان فاش شد
. آن روز یعنی 19آبان ماه به همراه دانیال در ویلا بودم که اسلحه ام را برداشتم تا آن را تمیز کنم. نمی دانم چه شد که ناگهان گلوله ای شلیک شد و از بخت بدم به دانیال خورد.او خون آلود روی زمین افتاد و وقتی بالای سرش رفتم متوجه شدم که فوت شده است. خیلی ترسیده بودم. مرگ او کاملا اتفاقی و یک حادثه بود. از ترسم تصمیم گرفتم جسد را به بیرون از ویلا منتقل کنم. سعی کردم آن را به سمت ماشین ببرم اما خیلی سنگین ...
فیلم رابطه جنسی زن خیانتکار در دستان شوهرش
می کردم و اثر انگشت می زدم و به هیچ چیزی جز رضایت خاطر ارسلان نمی اندیشیدم تا این که کم کم وضعیت مالی ارسلان بهتر شد و به خرید و فروش گسترده تلفن همراه روی آورد. مدتی بعد تازه متوجه شدم که ارسلان علاوه بر من، با دختران و زنان زیادی ارتباط دارد و از همه آن ها به خاطر این دوستی خیابانی پول قرض می کند! پول هایی که هیچ وقت آن ها را باز نمی گرداند. در واقع، این ماجرا به شغل اصلی ارسلان تبدیل شده بود و ...
سازنده تندیس شهید سلیمانی: رفته بودم که به ایران برنگردم
سربازی نرفته بودم و به همین دلیل با اینکه تشکیل خانواده داده بودم، دنبال کار های سربازی رفتم که البته متوجه شدم بیماری دارم و همین موضوع موجب معافیت پزشکی ام از سربازی شدم. * انجمن مجسمه سازان ایران عضویتم را نپذیرفت! وی در پاسخ به این پرسش که چرا عضو انجمن هنرمندان مجسمه ساز ایران نیست، گفت: با اینکه دو بار درخواست رسمی برای عضویت دادم، چون برای ارسال رزومه به کشور های خارجی و ...
مصطفی پورشب؛ حرفه؛ بازرگان
فروش من از شرکت ایران روتاتیو شروع شد. دو سال به این منوال گذشت، در سال 78 بود که من از ایران روتاتیو جدا شدم. بعد از آن چند صباحی به عنوان ناظر چاپ در روزنامه جوان مشغول به کار بودم اما کماکان در بازاریابی و فروش هم فعالیت داشتم. یک روز اتفاقی با آقای بهروش برخورد کردم و متوجه شدم که ایشان هم یک ماه بعد از رفتن من از مجموعه ایران روتاتیو جدا شده اند. صحبت کردیم و قرار شد با هم همکاری داشته باشیم ...
حکایت سلیم زاده و سینی چای و املت و کرونا!
شدم و فلذا بیدارش نکردم و خبر گرفتم و گفتند حال ندارست و شک به کرونائی بودنِ بی حالیش بردم و ساعتی بعد که با سینی چائی و نامه های رسیده آمد تو، گفتمش که برو خانه و استراحت کن و فردا تست بده که تستش مثبت از آب درآمد و دو هفته رفت که برود. دو روز بعدش بود که از معاونت بهداشتی دانشکده علوم پزشکی خوی تماس گرفتند که چون همکارتان با سینی چائی ای که دوره می چرخاند و املتی که برای صبحانه تان در ...
کتاب خاطرات خبرنگار دفاع مقدس لرستانی منتشر می شود
فعالیت بودم. وی با بیان اینکه از روز اول جبهه و جنگ به عنوان عکاس و خبرنگار وارد جنگ شدم و تا روزهای آخر که همراه با عملیات مرصاد بود حضور داشتم، افزود: همراه رزمندگان حصر آبادان، فاو، فتح المبین، کربلای 10، والفجرمقدماتی، شاخ شمیران و خیلی از عملیات های دیگر توانستم تصاویری از تاریخ جنگ را ثبت کنم. مرادی اضافه کرد: به عنوان خبرنگار چریک پنج استان عراق را رفتم و در سال 65، هفت صفحه ...
بهروز رهبری فرد: مجتبی محرمی گفت اولین استقلالی که سمت تو آمد بزن!
نمی کنم. من قبل از پوشیدن پیراهن پرسپولیس در تیم های فتح تهران و شاهین بازی های مهمی انجام داده بودم و فکر می کردم دربی هم یکی از همین بازی هاست اما... چشم تان روز بد نبیند به محض خروج از رختکن وقتی پای خودم را روی پله اول گذاشتم که وارد زمین شوم انگار بار تمام دنیا روی شانه هایم افتاد. استرس تمام وجود من را فرا گرفت و زانوهایم شروع به لرزیدن کرد! او ادامه داد: به شدت ترسیده بودم و می ...
خدیجه نیسی در مستند مُدَمَرِه به سراغ لایه های کمتر دیده شده زندگی جنوبی های ساکن مشهد رفته است
شناخته شده مشهد می شود و درست در همین نقطه ایده ساخت اولین کار جدی در ذهن خدیجه نیسی شکل می گیرد. خودش تعریف می کند: سال94 پدرم هتل داری یکی از هتل های مشهد را برعهده گرفت. من که از همان ابتدا روحیه کنجکاوی داشتم هر زمان پا به این هتل می گذاشتم مسافر ها را زیر نظر می گرفتم. متوجه شدم که خیلی از این مسافران خانواده های عرب زبان هستند که از کشور هایی مثل نروژ، سوئد و فنلاند به اینجا می آیند و ...
گفت وگو با جانباز نخاعی، شیمیایی و قطع عضو مهرداد سراندیب (بخش دوم و پایانی) بزرگ ترین اشتباهی که کردم!
.... ناگهان چیزی به پوتین پایم اصابت کرد. گویا تکه ی بزرگی از یک خمپاره به پایم خورد که مرا به هوش آورد. چشم را که باز کردم، داشت صبح می شد. متوجه سروصدایی شدم. مقداری که گوش دادم، دیدم نیروهای خودی هستند که منطقه را گرفته بودند. ما را به همراه بچه هایی که شهید شده بودند، به عقب انتقال دادند. خونریزی صورتم شدید بود. مقداری از خون هم به داخل معده ام رفته بود که این خودش حالم را بدتر کرده ...
دلارفروش ها غریبه ها را به میان خودشان راه نمی دهند
قاچاق می شود، پولش را به صورت تراول پرداخت می کنند، همین تراول هایی که اینجا خریداری شده و به آن طرف مرز می رود. واژه دیگری که با آن ناآشنا بودم صادرات فروش ، ملت خرید، ملت فروش بود که بعد از 10 روز بودن در بینشان فهمیدم منظورشان این است که اگر حساب صادرات یا ملت دارید پای معامله بروید. لحافتی فروش هم یکی دیگر از الفاظشان بود. این واژه اصلا فهمیدنی نبود، بعد از چند روز متوجه شدم این ...
همت بلند یک زن/ آچار به دست شدم تا به آرزویم برسم
(اطلاعات بانکی) را به اتمام رساندم بعد از گذشت مدتی متوجه شدم که به حرفه مکانیک نیز علاقه مند هستم و همین باعث شد تا در این رشته به تحصیلات خودم ادامه دهم و پس از گذراندن فعالیت هایی، بالاخره آچار به دست شدم. قهرمانی افزود: از شغل خودم راضی هستم و علاقه بسیاری دارم؛ با وجود تمام سختی های موجود در این شغل، هیچ وقت این سختی ها به چشمم نمی آید. وی ادامه داد: من در یک خانواده با 2 ...
(پروانه های شهر دمشق) را بشناسید/زندگینامه شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده + عکس
را که اتفاقا نامش هم تولیدی رضا بود، گرفتم و رفتم دیدم یک آقای مسنی آنجاست و خبری هم از دختری که گفته بودند نبود. بی خیال شدم و برگشتم خانه. از این ماجرا 2 ماه گذشت، یک روز بنده خدایی شماره ای از من خواست که چون بیرون از خانه بودم گفتم همراهم نیست. او شماره خودش را برایم نوشت که زنگ بزنم و تلفن را بدهم. کارت مربوط بود به تولیدی رضا، پرسیدم شما با صاحب این تولیدی چه نسبتی دارید؟ گفت ...
فریبکاری که رودست خورد
خانوادگی نیز فایده ای نداشت. او می گفت اگر فقط چند روز صبر کنم تا او خودروهای مشتریان را تحویل بدهد، سه نفری به مشهد سفر می کنیم ولی من که نقشه دیگری در ذهن داشتم، پنهانی با مهرداد قرار گذاشتم تا در یکی از خیابان های مشهد همدیگر را ملاقات کنیم.خلاصه لباس های گران قیمتی پوشیدم و با هواپیما عازم مشهد شدم. سپس نشانی محل قرار را به یک تاکسی دادم و با مشخصاتی که از مهرداد داشتم به محل قرار آمدم. او پشت ...
شلیک به مهندس جوان در ویلای دماوند
دماوند رفتیم تا درباره کاری صحبت کنیم من داشتم اسلحه ام را تمیز می کردم که خیلی اتفاقی گلوله از اسلحه ام شلیک شد و به دانیال اصابت کرد؛ از این اتفاق شوکه شده بودم وحشت زده به سمت دانیال دویدم که خونین روی زمین افتاده بود هر چه او را صدا زدم جواب نداد. وقتی متوجه شدم نفس نمی کشد از ترس نمی دانستم چکار کنم. ابتدا خواستم جسد را داخل خودروام بگذارم و از ویلا بیرون ببرم، اما خیلی سنگین بود و نمی ...
اخبار ویژه
کردم و حقوق آن چنانی به علاوه سبد خواروبار می گرفتم، متوجه گران شدن کالاها نمی شدم. اما در حال حاضر مسئله ای که 80 میلیون انسان را آزار می دهد این است که چون دکتر خودش نفهمیده که اجناس گران شده، فکر می کند دیگران هم نفهمیده اند و نمی فهمند. دکتر از یک جهت راست می گوید. این بلایی که ایشان و رفقایشان بر سر ما آورده اند واقعاً از فهم ما خارج است و من به نوبه خودم می دانم که هنوز نفهمیده ...
خانم معاون، خواستگار قلابی را به دام انداخت
...: مدتی قبل زن جوانی به پلیس رفت و از سرقت طلاهایش توسط خواستگار قلابی شکایت کرد. او گفت: من در داروخانه کار می کنم مدتی قبل، بعد از پایان ساعت کاری ام، کنار خیابان در انتظار تاکسی بودم که راننده یک خودروی جک برایم بوق زد تا سوار شوم. از آنجایی که خیلی دیرم شده بود و از طرفی خیابان ها این روز ها به خاطر کرونا خلوت است، به ناچار سوار خودروی جک شدم. او ادامه داد: راننده پسر ...
فرار دختر 25ساله از خانه با پوشش پسرانه
آمده است و جا و مکان مشخصی ندارد، درباره سرگذشت دردناک خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: از روزی که خودم را شناختم متوجه نگاه های رازآلود پدر و مادرم شدم. اطرافیان من همواره سعی می کردند فرزندانشان را از بازی با من منع کنند. بیشتر اوقات مورد تمسخر هم بازی هایم قرار می گرفتم اما هیچ گاه معنای این رفتارهای تمسخرآمیز را درک نمی کردم. خوب به خاطر دارم روزی یکی از همکلاسی ...
بانوی دیپلمات یا جانور آمریکایی؟!/ دولت دیگر خسارت اموال را نمی دهد/ بلایی که سرمان آوردید واقعاً از فهم ...
یا پس بگیرد. چون دکتر گفته بود بعضی از کالاها را طوری گران کردیم که بعضی ها اصلا نفهمیدند! اما متأسفانه نه حرفش را پس گرفت و نه آن را تکذیب کرد. نویسنده می افزاید: من فکر می کنم منظور دکتر از بعضی ها خودش و کابینه دولت بود. من هم جای دکتر بودم، در زعفرانیه زندگی می کردم و حقوق آن چنانی به علاوه سبد خواروبار می گرفتم، متوجه گران شدن کالاها نمی شدم. اما در حال حاضر مسئله ای که ...
کاسبی زن معتاد با عقد موقت!
اختیارم گذاشت که من به جای پرداخت اجاره، امور شخصی مادر پیرش را انجام بدهم. در حالی که دو سال از زندانی شدن همسرم می گذشت متوجه بارداری ام شدم و با خودم فکر می کردم که شاید این موضوع موجب تخفیف مجازات همسرم شود. چندین بار تصمیم به ترک اعتیاد گرفتم اما با این زندگی آشفته دوباره به موادمخدر پناه می بردم تا جایی که مجبور بودم برای تامین هزینه های اعتیادم به عقد موقت مردان متأهل دربیایم تا ...
دستبرد سرایدار خیانتکار به خانه همسایه
فیلم دوربین مداربسته مواجه شد، چاره ای جز اعتراف نداشت. متهم گفت: من از شش سال قبل هر روز برای انجام کار خدماتی به خانه شاکی می رفتم و حق و حقوقم را هم به صورت کامل دریافت کرده ام. وی ادامه داد: من می دانستم که در ورودی خانه شاکی ایراد دارد و می شود به راحتی وارد ساختمان شد. شب حادثه وقتی متوجه شدم شاکی و همسرش خانه را ترک کردند، تصمیم گرفتم به خانه شان دستبرد بزنم. در فرصت مناسب در را هل دادم و ...
کووید 19 چگونه از شهری به شهر دیگر سفر می کند؟
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : از تهران بلیت اینترنتی گرفتم برای 7 و نیم عصر که بروم شاهرود. به محض اینکه وارد اتوبوس شدم، دیدم که 70 درصد اتوبوس پر است در حالی که شنیده بودم نصف ظرفیت را پر می کنند. نه راننده ماسک زده و نه کمک راننده.مسافران هم ماسک نزده بودند. این روایت دختری جوان از تجربه سفر در روزهای کرونایی است. باقی ماجرا را از زبان او بخوانید: اصلاً انگار ...