ستون لشکرسردارسلیمانی درکربلای 5 چه کسی بود؟
سایر خبرها
گفت حزب اللهی دعوت نکنید/ اروپایی ها درباره حاج قاسم چه می گفتند
.... صبح آن روز ارتفاعات مائوت را فتح کردیم و روی خط بی سیم به من گفتند، خط را به آقای طوسی تحویل بده و به عقب برگرد. پس از اینکه آقای طوسی را توجیه کردم، برگشتم عقب، پیک حاجی گفت حاج قاسم کارت دارد. در آن منطقه سنگر نداشتیم و حاجی توی چادر نشسته بود و همان جا احوالپرسی کردیم. بعد از عملیات بود و ما هم با همان سر و وضع خاکی برگشته بودیم وارد چادر فرماندهی شدم. چند فرمانده لشگر هم کنار حاج قاسم ...
تو لیلی بودی، وقتی مهتاب مجنون آواز زخمی من بود!
کجای جهان سفر می کنم تو از کنارم عبور می کنی حالا و اکنون رؤیا بافته نشده خود را به کابوس می رساند و در چشم به هم زدنی تسلیم واقعیت می شود! دریغ از خوابی سنگین تا مجال دهد آن قدر که قناری عاشق شود! همین دیشب های زبر و زمخت یک نیم دانه قرص خواب آور قورت دادم و با تمام وجود خوشخواب شدم و در خواب در حوالی جوانی بیدار بودم، حیاط، سنگفرش سر و دست شکسته به رسم دیرین بود، حیاط حوض داشت، باغچه ...
صدسال به این سال ها!
، از نگرانی اشتباه، شادی نتیجه. از اولین نامه ها، اولین تلفن ها، اولین صفحه ها، اولین نگاه ها، اولین حرف ها، اولین دوستی ها. حالا هزارها روز گذشته از آن روزهای آغاز. حالا من خسته ام و تو لاغر شده ای. من لابه لای تلخی و سیاهی دنبال سوسوی نور می گردم و تو توانسته ای بیست ساله شوی. اصلاً همین ماندنت، همین دوام آوردنت روشنایی این روزهای من است؛ مثل آرزوی آرامش، مثل با هم بودن، مثل گرمای خانه. ...
(پروانه های شهر دمشق) را بشناسید/زندگینامه شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده + عکس
. صبوری شهید رضا حاجی زاده می دانست طاقت دوری اش را ندارم،شهید حاجی زاده بی نهایت صبور بود. وقتی بحثمان می شد من نمی توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غر می زدم و با عصبانیت می گفتم تو مقصری،تو باعث این اتفاق شدی. او اصلا حرفی نمی زد، وقتی هم می دید من آرام نمی شوم می رفت سمت در چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم. آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه ای از ...
ساعتی به وقت حاج قاسم در کربلا
دانستم اصلاً امکان پذیر نیست، عقبه ما زیر آتش بود، هیچ جنبنده ای نمی توانست به سوی ما حرکت کند. این طرف امان از یک نفر و از آن طرف فوج فوج تانک و نفرات عراقی بود که وارد معرکه می شدند. با خودم گفتم، گیرم که دستور عقب نشینی صادر شد، چطور می خواهیم از این معبر عقب برویم؟ خدا خیرت بدهد حاج قاسم ما را چه جایی توی هچلی گیر انداختی، نه راه پیش داریم نه راه پس، آنجا بیشتر خط و محور در دست و ...
ماجرای کلاس گذاشتن دختر یک شهید برای سردار سلیمانی
. ماجرای کلاس گذاشتن دختر یک شهید برای سردار سلیمانی دست نوشته حاج قاسم بر عکس شهید *گریه شهید مدافع حرم برای همسرش آخرین بار که می خواست برود گفتم: مگر قرار نبود دیگر نروی؟ گفت: نه تازه می دانم چطور بهتر بجنگم. خندیدم گفتم هر طور شده می خواهی شهادت را بگیری. به شوخی می گفت: من شهید شدم کدام عکسم را بنر می کنی؟ می خندیدم می گفتم تو شهید شو خودم می دانم کدام عکس ...
دست از دامن رهبر نکشید/ دست از روحانیت متعهد برندارید
امروز خواستم آمین تو را بر شهادتم بشنوم. مادر در جواب فرزند می گوید: پسرم من به خدا از شهادت تو باک ندارم همچنان که برادرت اصغر شهید شد و هادی در جبهه است. دوست دارم شما زنده بمانید و از امام و انقلاب دفاع کنید. قبل از شروع عملیات کربلای 10 شبی که با نیمه شعبان مصادف بود، حاج بصیر خطاب به رزمندگان گفت: انتظار یعنی حرکت و انتظار یعنی ایثار، یعنی خون؛ انتظار یعنی ادامه دادن راه شهیدان ...
شملچه، کانال ماهی و عملیات کربلای5 / ماجرای زمستانِ داغ خوزستان
ایستادن 12 تا دنده عوض کرده تا ایستاده.... رسیدم اردوگاه....فکر کنم دو یا سه روز بعد هرکس از گردان مانده بود از خط برگرداندند... جمع شدیم قرار شد که با گردان میثم ادغام شویم و مجدد برگردیم خط.... فردای آن روز قبل از ظهر...بنده خواب بودم در چادر در خواب دیدم که هواپیماهای بعثی حمله کردند و بچه ها داد می زدند فرار کن فرار کن، حالا نگو...واقعاً هواپیماهای بعثی حمله ...
نگاهی به تازه های شبکه های اجتماعی امروز
. به دوستان اشاره کردیم افراد کمتری داخل شوند تا ایشان اذیت نشوند؛ اما ایشان به رفقا گفتند ظرفیت هست، تشریف بیاورید. بعد از سلام و احوالپرسی، بنده اجازه گرفتم عکسی بگیریم. ایشان گفتند: مگه شما تو خونتون حوض دارید؟ همه دوستان خندیدند و فکر کردند ایشان همینطور بدون علت مزاح کردند... با تعجب گفتم: خیر آقا گفتند پس برا چی میخواید عکس مارو!؟ گفتم چه عرض کنم آقا ...
در استودیو کاسپین کاملاً در اختیار تلویزیون بودیم و اصلاً با عنوان تلویزیونی شناخته می شدیم
... سر ظهر که شد، منوچهر نوذری من را صدا کرد و با هم به راه پله رفتیم. گفت این فیلم را تو سینک زدی. گفتم نه آقا! من اصلاً نمی دانم سینک یعنی چه! گفت فلان فلان شده این فیلم را تو سینک زدی! (می خندد) گفتم آقا نوذری چرا فحش می دهید؟ فکرش را بکنید یک جوان عاشق کار و بچه، مقابل منوچهر نوذری چه بگوید؟ از او اصرار و از من انکار. جراح زده عصبانی و با اخم های درهم رفت از پرده دوم به بعد، فیلم ها را روی ...
به مناسبت سومین سالگرد جانباز شهید، حاج محمد قبادی چهار فصل عاشقی، و شکفتن
بیمارستان بمانم؟ قرار نیست دوباره راه بروم. قرار نیست دوباره جبهه بروم. قطع نخاعی شدن یعنی برای همیشه نشستن روی چرخ روی چرخ روی چرخ آه رفیقان! هرجا رفتم از شما گفتم. زبانتان شدم. دستتان شدم. پایتان شدم. دلتان شدم. آه رفیقان! هر جا رفتم از شما گفتم! از شما نوشتم آه رفیقان! خوبم؛ خوب شدم .... ...
استودیوهای دوبله چگونه پا گرفتند؟
تومان هزینه خانه و زندگی اش در این جا. به من گفت بعد من برمی گردم تو یک سال برو آموزش ببین! گفتم باشد. نوذری رفت و کمی بیش تر از یک سال برگشت. بعد از آن هم اتفاقی افتاد که من ممنوع الکار و ممنوع المدیردوبلاژی شدم که قصه اش طولانی است. * بله می خواهم سر فرصت به آن ماجراها برسم. اما یک سوال؛ آن شبی که سیروس جراح زاده بیدار نشد و شما دیالوگ ها را سینک زدید، از کارِ کارخانه و ...
چرا هنگام درس خواندن خوابمان می آید؟/چه کنیم که خوابمان نگیرد و درسمان را بخوانیم؟+جزییات
درگیر می کند و انرژی ذهنی را می گیرد. بیش از حد فکر کردن به موارد منفی و استرس زا باعث می شود که دیگر برای کارهایی مثل درس خواندن انرژی نداشته باشید. سعی کنید همیشه در کنار جنبه های منفی، جنبه های مثبت را هم ببینید. 6. سر حال نبودن از لحاظ جسمی شاید مشکلی در جسم شما وجود داشته باشد که باعث شده از لحاظ ذهنی خسته باشید، احساس بیماری می کنید و یا به مکمل هایی درباره افزایش ...
فریادهایی بی صدا برای شکستن یک تابو
. درحالی که روی تخت پسرم نشسته و او را در آغوش گرفته بودم، برای اولین بار با یکی دیگر بازماندگان نصار صحبت کردم. او گفت: اصلا برایم باورکردنی نیست. وقتی مقاله شما را دیدم، گفتم اینکه طبیعی است؛ او همیشه این کار را می کند، اما وقتی لری گفت که درمان داخلی انجام نمی دهد، تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار است. نفس راحتی کشیدم. حق داشتم جزئیات را فاش کنم. از مارک خواسته بودم که به طور عمومی به آن ...
برق بهتر است یا مازوت؟
...> پس بدو بدو باید وسایل خود را شارژ می کردیم و قابلمه ها را آن می کردیم تا به مشکل بر نخوریم. همه چیز قابل تحمل بود به جز زمان هایی که صبح یا ظهر از شدت گرما در حالی که خیس عرق بودم از خواب بیدار می شدم. احساس می کردم در منطقه جنگی هستم با کمترین امکانات. غر می زدم و می گفتم نمی شود حالا زمستان برق را قطع کنید که از شدت گرما تبخیر نشویم؟ مثلا داریم در ...
مادر بیمار دخترش را در خواب کشت
شده بود مدعی شد از کاری که انجام داده اصلاً ناراحت و پشیمان نیست. این متهم درباره انگیزه خود از این جنایت گفت:سال ها پیش شوهرم مرا رها کرد و رفت من برای بزرگ کردن این سه دختر خیلی سختی کشیدم به همین خاطر هم بیمار شدم. پول نداشتیم گرسنه بودیم خانه ام سرد بود؛ از این شرایط خسته شده بودم چند وقتی بود که تصمیم گرفته بودم همه خانواده ام را بکشم تا از این همه بدبختی راحت شویم. وقتی ...
از نامه عجیب داعش تا دیدار با حاج قاسم در کوران جنگ/ چرا ایران در جنگ سوریه شرکت کرد؟
ویژگی های خاطرات امیرعبداللهیان تحلیل وقایعی است که در بازه زمانی حدوداً یک دهه ای ارائه می شود. در این بخش او در قامت یک تحلیل گر کارکشته در امور سیاسی منطقه، اوضاع سیاسی منطقه و تحولات اجتماعی در کشورهای مختلف را بررسی می کند و در واقع با مقدمه چینی ذهن مخاطب را برای درک درست از جریانات رخ داده، آماده می کند. کتاب شاید در نگاه نخست به دلیل ارائه این تحلیل ها کمی برای مخاطب عام خسته ...
خانۀ امن سقفی برای زنِ تنها و بی سرپناه
دور از چشم من می کشید اما بعد از اینکه حامله شدم منقل را وسط اتاق می گذاشت و شروع به کشیدن می کرد. می گفتم نکن. نکش. می گفت به تو ربطی نداره مگر تا حالا گرسنه ماندی. وقتی بچه به دنیا آمد اعتیادش بیشتر شد و از شرکتی که کار می کرد اخراجش کردند. دست بزن پیدا کرده بود. حتی بچه کوچکم را می زد. چند باری از خانه بیرونم انداخت با بچه کوچک نمی دانستم کجا بروم. یک بار دماغم را شکست. یک بار دستم را شکست. کم کم ...
فقط غلام حسین باش
تنومند و قلچماقی بهم زدم. آقام فهمیده بود که جیب خالی ممکن است کار دستم بدهد. می خواست هم جیبم خالی نباشد و هم در مسیر کار سالم رشد کنم. لذا زمستان سرد و یخبندان که رسید، آقام گفت: حسین، یک کار برات دارم که هم پول تو جیبی ات را تأمین می کند و هم خانه را گرم می کند. گفتم: آقا جان از علافی خسته شده ام. پول هم نمی خواهم اما دوست دارم کار کنم گفت: آن ظرف چهار لیتری را بردار و برو به شهر نفت بخر و دوازده ...
تعجب حاج قاسم از ازدواج یک دختر شهید
. در همین حین سردار سلیمانی مرا می بیند و صدای مرا هم می شنود. دیدم حاجی از جایش بلند شد و آمد سمت من. گفت: دخترم چه شده؟ وقتی حاج قاسم را دیدم، خودم را جمع وجور کردم و گفتم: چیزی نشده بچه بغلم هست، خسته شدم. حاج قاسم بچه را از آغوش من گرفت و گفت: بنشینید اینجا. ما اولین خانواده شهید مدافع حرم بودیم که وارد سالن شدیم. پیش از ما دو خانواده از شهدای دفاع مقدس حضور داشتند. حاج ...
معرفی شهدای عملیات کربلای 5 مازندران + تصاویر
به ما دادند، خواب دیدم حضرت امام خمینی (ره) به منزل ما آمدند و هادی من هم همراه امام اومد، دیدم هادی من قدش بلندتر شد، صبح که خانم ها آمدند برای کاموا گفتم امروز حال ندارم، منتظر بودم برادرم حاج علی محمدیان یا دامادم حاج اسدالله رضوانیان بیایند تا خبر را به ما بدهند. همرزم شهید: شهید بزرگوار به خاطر سن کمش خیلی شلوغ بود و نظر هر فرمانده را با شلوغ بودنش به خود جلب می کرد و، چون موی سر ...
مرور فعالیت های عمرانی شهید سلیمانی در ایران و عراق
، زمین های زیادی مسطح و قطعه بندی شد. شرکت تعاونی هایی تشکیل شد که آمدند و شروع به بهره برداری کردند و موجب شد که در آن منطقه یکی از پایه های ناامنی که بحث بیکاری و معیشت بود، از بین رفت. حاج قاسم همیشه در خط مقدم بود حاج قاسم اولین موزه دفاع مقدس را هم در کشور راه اندازی کرد و شما هم در آن زمان با ایشان همراه بودید. ایده اولیه تشکیل موزه از سردار سلیمانی بود؟ در سال ...
اسم گیل مانا انتخاب شهداست
. تا اینکه در جلسه اسم گذاری خسته شدم و گفتم من باید بروم خانه، با شما بعداً تماس می گیرم. در خانه بودم که با شهدا حرف می زدم (در این کتاب بیش از 100 نام شهید آمده است از آنان خواستم تا برای اسم کتاب کمکم کنند) از آن طرف هم سردار گفته بودند دوست ندارم عنوان کتاب اسم من باشد. دلم خیلی گرفته بود همین طور که با شهدا صحبت می کردم احساس کردم چیزی به قلبم خورد و اسم گیل مانا به ذهنم آمد همان لحظه به سردار زنگ زدم و اسم را گفتم! گفت: عالی است همین اسم باشد! ...
درد دل با شهید و عنایتش، بیماری دخترم را مداوا کرد
...> امیدم از همه جا قطع شده بود تک وتنها مانده بودم با چند تا بچه کوچک و یک بچه مریض. آمدم خانه نشستم به نجوا کردن و درد دل با اسماعیل. گفتم: اسماعیل جان تو که رفتی و من رو با این مشکلات تنها گذاشتی. دست تنها به یک بچه مریض چکارکنم؟ آن شب تا صبح با اسماعیل حرف می زدم، دعا می کردم و اشک می ریختم. بنا به تجربه های قبلی یقین داشتم دعایم بی اثر نمی ماند. صبح بود که از خواب بیدار شدم ...
سردار جعفری: سردار سلیمانی نویسنده نامه 24 فرمانده به خاتمی بود/به خاتمی هشدار دادیم که طوری دیگر برخورد ...
، منطقه و روش هایی که درباره پشتیبانی سپاه و کشور از نیروی قدس باید انجام می شد، بود. یکی از مباحث ما با حاج قاسم طرح این سوال بود که شما چندبار با آقای بشار اسد ضرورت مسلح کردن مردم را گفته اید آیا؟ گفت من چندبار این را گفتم، اما ایشان قبول نکرده و استدلال می کرد که بافت مردمی و قومیتی سوریه، متفاوت از ایران است و ما نمیتوانیم این اجازه را بدهیم، اما وقتی که خطر سقوط دولت سوریه جدی شد، من ...
تست افسردگی؛ سلامت روان خود را بسنجید
ساعت نمی خوابم. با احتساب خواب روز، در یک شبانه روز بیش از 12 ساعت می خوابم. 5. احساس غمگینی احساس غمگینی نمی کنم. گاهی اوقات احساس غمگینی میکنم. اکثر اوقات احساس غمگینی میکنم. تقریبا همیشه احساس غمگینی می کنم. 6. کاهش اشتها اشتهایم مانند همیشه است. تا حدی کمتر (تعداد وعده ها و مقدار وعده ها) از معمول غذا می خورم. با ...
تصویرسازی از لحظه شهادت سردار املاکی
در جلسه اسم گذاری خسته شدم و گفتم من باید بروم خانه، با شما بعداً تماس می گیرم. در خانه بودم که با شهدا حرف می زدم (در این کتاب بیش از 100 نام شهید آمده است از آنان خواستم تا برای اسم کتاب کمکم کنند) از آن طرف هم سردار گفته بودند دوست ندارم عنوان کتاب اسم من باشد. هدف من زنده کردن نام بقیه شهدا است مخصوصاً دو فرمانده ای که من با آن ها زندگی کردم و معاونت آن ها را بر عهده داشتم. هرچقدر من راوی این ...
روایت سه فرمانده مقاومت از حاج قاسم
آماده شدیم. خدا را شکر دوستان حیدریون و زینبیون و بچه های حزب الله در چند مرحله کل منطقه را آزاد کردند. نکته خیلی مهم این بود که با وجود شدت درگیری ها حاج قاسم سلیمانی به خط آمد. انگار نه انگار که فرمانده محور مقاومت است؛ می آمد بین بچه ها و با آن ها خوش و بش می کرد و با تک تکشان صحبت می کرد. او توانست کاری را انجام دهد که افراد با زبان های مختلف و از کشور های مختلف بیایند و اینقدر راحت در کنار هم ...
حاج قاسم اسطوره فراموش نشدنی
آسیا را از چنبره تروریست ها و داعشی ها و استکبار رهایی بخشید، آنگونه که علاوه بر ایران بسیاری از کشورهای منطقه نیز بر مکتب او گرویدند و راه ایران را با وجود حاج قاسم ها جبهه برحق تلقی می کنند. دشمن با ترور این شخصیت فراموش ناشدنی تاریخ ما ثابت کرد که از مردانگی و جنگ روبرو با ما هراس دارد و گمان می برد که راه حاج قاسم با شهادتش تمام می شود اما همانگونه که خداوند وعده کرده ظالمان کیفر ...