گفت وگو با جانباز نخاعی، شیمیایی و قطع عضو مهرداد سراندیب (بخش دوم و ...
سایر منابع:
سایر خبرها
حاج قاسم: بچه شهید را از جایش بلند نکنید
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ به مناسبت اولین سالگرد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی روایتی خواندنی از همسر شهید مدافع حرم، "اکبر ملکشاهی" در خصوص آخرین دیدار با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی انجام شده است که در ادامه تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد. شهادت حاج قاسم گویی هر دوی ما را یتیم کرد شهادت حاج قاسم برای ما سخت بود. شب قبل از شهادت ایشان دخترم ریحانه بسیار بی قرار و بی تاب بود. قبل از خواب از حاج قاسم ...
تا آخرین قطره خون تان از دستاورد های انقلاب و نظام پاسداری کنید
دریایی به انجام وظیفه پرداخت. در نهایت، این شهید عزیز در 25 دی ماه همین سال با سِمَت مسئول دسته یگان دریایی، طی عملیات کربلای 5 در شلمچه، شربت شیرین شهادت نوشید. 15 روز بعد نیز با تشییع اهالی قدرشناس قائمشهر، در گلستان شهدای روستای هفت تن قائم شهر به خاک سپرده شد. پدر از آن روزها، اینگونه یاد می کند: به او گفتیم: تو زن و بچّه داری. جبهه نرو. می گفت: صدّام آمد تا ...
تقدیر امام جمعه تبریز از حاج حسین افتخاری؛ خیر ایثارگر دوران دفاع مقدس
سرویس : آذربایجان شرقی - زمان : شناسه خبر : 1015466 به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان در تبریز ، نام حاج حسین افتخاری، این روزها برای کمتر کسی ناآشناست، فردی که اگر دیروز در جبهه های نبرد حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس اسلحه به دست گرفت و به مقابله با دشمنان انقلاب اسلامی پرداخت، امروز با حضور جهادی در عرصه کمک مؤمنانه، توانسته یک تنه هزاران نیازمند و مستضعف منطقه را تحت پوشش قرار دهد ...
استودیوهای دوبله چگونه پا گرفتند؟
، آلمانی ها بودند. آن زمان، بیشتر به خاطر خانواده، مادرم و پدرم که مریض حال بود، دوست داشتم به تهران برگردم و هرکاری که می کنم در تهران باشم. * پس آن جا تنها بودید؟ آشنایان، اقوام یا دوستی؟ تنها نه. با دوستانم بودم. مثلاً یکی شان مرتضی شادمهر بود که بعدها خلبان شد، یا آقای حق گو بود که بعدها مدیرعامل همان کارخانه شمال شد و دوستانی دیگر. خلاصه به من اصرار شد که بمانم و ...
شملچه، کانال ماهی و عملیات کربلای5 / ماجرای زمستانِ داغ خوزستان
بعد هرکس از گردان مانده بود از خط برگرداندند... جمع شدیم قرار شد که با گردان میثم ادغام شویم و مجدد برگردیم خط.... فردای آن روز قبل از ظهر...بنده خواب بودم در چادر در خواب دیدم که هواپیماهای بعثی حمله کردند و بچه ها داد می زدند فرار کن فرار کن، حالا نگو...واقعاً هواپیماهای بعثی حمله کردند به اردوگاه و بنده هم صدای غرش را متوجه شده بودم و فکر می کردم خواب می دیدم. خواب آلود از ...
گفت حزب اللهی دعوت نکنید/ اروپایی ها درباره حاج قاسم چه می گفتند
الان هرچه گفتید نه نگفتم! اما حالا که می خواهی بروی اجازه بدهید من به کرمان برگردم، مدت هاست از خانواده ام دور بوده ام، حتی در همان جلسه به من پیشنهاد کرد که بیا با هم برویم سپاه قدس، که نرفتم. خلاصه به حاج باقری گفتند تا هماهنگی های لازم برای جا به جایی ام به شهر کرمان را انجام دهد. 8- از جبهه که برگشتیم گردانی تشکیل دادیم، گردان ضربت که بعداً تبدیل به تیپ ضربت شد و همین آقای حسنی ...
شگرد محراب برای دستگیری یک ضدانقلاب
به گزارش تابش کوثر، شهید علی اصغر حسینی محراب با یکی از بچه های کشتی گیر سقزی کشتی گرفته بود و اتفاقا پیروز شده بود. در یکی از روزهای اواخر پاییز سال 60 اطلاع داده بودند برادر همان کشتی گیر که اتفاقا وابسته به گروهک های منحله بود شب آمده خانه پدرش. شهید محراب را مامور به دستگیری فرد مورد نظر با تعدادی از بچه ها کرده بودند که اتفاقا بنده هم آن شب جزو نفرات بودم. خانه بلافاصله محاصره شد ...
از برخورد با پورشه سوار تا لیستی از 65 تصادف ساختگی
. ماهی دو میلیون تومان هزینه داروهایش می شود. ما سه برادر نمی توانیم از پس هزینه های درمان پدرم بربیاییم، برای همین تصمیم گرفتیم این کار را انجام دهیم. فکر کلاهبرداری با این شگرد از کجا به ذهن تان رسید؟ خودمان یک بار تصادف کردیم. من پیک موتوری بودم، فردی به من زد، اما من مقصر شناخته و مجبور شدم خسارت زیادی بپردازم. آن زمان مشکلات مالی زیادی داشتیم و به دنبال پول هنگفت می گشتیم ...
ماجرای کلاس گذاشتن دختر یک شهید برای سردار سلیمانی
گریه کنم؟ گفت: نه شما فرق دارید صبرتان بیشتر است. مانده بودم با سه بچه چکار کنم؟ گفتم: می بینی وقتی می گویی شهید شوم چه حالی می شوم؟ گفت: بله واقعا درک کردم. *نذر کردم همسرم به سوریه برود وقتی پسرمان به دنیا آمد شرایط جسمی خودم بد بود و پسرم هم مریض بود. به شیر مادر حساس بود. تمام بدنش خونریزی می کرد. یک ماه بعد هم متوجه شدیم یک غده بزرگ روی کشاله رانش درآمده. دکتر گفت: سه ...
دلنوشته هایی که با قلب مردم ارتباط برقرار کرد
در جبهه مخالفت می کردند، زیرا معتقد بودند که به دلیل سن کم (16 سال) اگر اسیر شویم، عراقی ها این موضوع را به عنوان دستمایه تبلیغات خود قرار می دهند. همین اتفاق هم افتاد و ماجرای آن بیست وسه نفر شکل گرفت. وی افزود: چند سال بعد از دوران اسارت، به عرصه روزنامه نگاری و نوشتن وارد شدم. هرچند وقت یک بار سردار را می دیدیم و ایشان گاهی مطالب من را می خواند. گاهی که به کرمان می آمدند، در جلساتی با ...
ستون لشکرسردارسلیمانی درکربلای 5 چه کسی بود؟
شما است. خب آقای شمخانی ایشان را نمی شناخت. گفت: کیست؟ گفتم: حاج یونس زنگی آبادی و یک مقدار راجع به خصوصیاتش صحبت کردم. بعد از اینکه خبر زخمی شدن حاج یونس را دادند به تهامی گفتم: چطوری زخم شد؟کجایش زخمی شد؟ خیلی نگران بودم. شاید روز هفتم یا هشتم بعد از قضیه حاج یونس، من دائم پیگیری وضعیت حال او را می کردم و خبرهای مختلفی به من می دادند. شب خواب دیدم که یک چادری هست. شهید هریجانی توی این ...
در استودیو کاسپین کاملاً در اختیار تلویزیون بودیم و اصلاً با عنوان تلویزیونی شناخته می شدیم
می خواستند زنگ می زدند که قنبری ما مثلاً برای یک روز یا دو روز عرفانی را می خواهیم. یا والی زاده و خسروشاهی را. من هم، زمانِ کار بچه ها را تنظیم می کردم که بروند و برگردند. یعنی مانع رزق شان نمی شدم تا سوای پولی که از استودیو می گرفتند، بروند کار دیگری هم بکنند. * بله. شما از یک برهه ای به بعد وارد کار دوبله آثار سینمایی شدید. بله. ولی این زمانی که داریم حرف اش را می زنیم، در کاسپین کاملاً در اختیار تلویزیون بودیم و اصلاً با عنوان تلویزیونی شناخته می شدیم؛ یعنی کسی که کار تلویزیون می کند. ...
مهر مادری زیر آتش دشمن
صحبت کردم جلو نیامدند. اگر گردان ما زمین نمی خورد، کار گردان های دیگر هم شکست می خورد. کلی هم شهید می دادیم. مستأصل شده بودم. سرم را بلند کرده و با خدا راز و نیاز کردم. گوشه ای رفتم و متوسل شدم به حضرت زهرا(س)، گفتم خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر می دونین. بعد برگشتم. به بچه ها گفتم هیچ کدام تان را نمی خواهم، فقط یک آرپی چی زن. شک ...
از بهشتی پرشور و بی قرار
بستگان این عزیزان خدا توفیق بدهد که راه گذشتگان را ادامه بدهند و شرایط بهتری که در این زمان به خصوص بعد از انقلاب فراهم شده، بهره برداری بیشتری بکنند و هم برای زندگی دنیایشان و بستگان شان بهره مند بشوند و هم قدم های بلندی برای ترقیات معنوی خودشان و جامعه بردارند. با این مشغله که داشتید از شما تشکر می کنیم که وقت تان را به ما دادید. توفیق بیش از پیش شما را از خداوند متعال خواستاریم. خیلی متشکرم این کمترین انجام وظیفه ای است که نسبت به یک برادر می توانیم داشته باشیم. خدا ان شاءالله درجات ایشان را عالی کند و عاقبت ما را ختم به خیر کند. ...
روایت های شنیدنی هادی چوپان از سرگذشت خود در برنامه فرمول یک علی ضیاء
خواسته هایم دارد عقب می افتد. می دیدم جوانی 18 سالش است و موتور دارد و من هنوز دوچرخه هم ندارم. گفتم درس به چه درد می خورد؟ رفتم و شاگرد برادرم شدم. دو سال شاگردی کردم. آن زمان 7 صبح تا 7 شب در سرما و گرما کار می کردم و حقوقم 1200 تومان بود. آخرین حقوقی که در کارگری گرفتم 2 میلیون و 700 هزار تومان بود. بعد خودم استاد شدم. تا ساعت 7 سرکار بودم و بعد به باشگاه می رفتم. باشگاه خیلی قدیمی به نام پارس می ...
بهبودی شهید قاسم پور پس از دیدن خواب آیت الله مدنی/ خدا و شاه در کنار هم یعنی شرک
؛ بنابراین همراه با چند همرزم قدیمی این شهید والامقام، به منزل شان رفتم. همرزمان شهید مدافع سلامت دکتر محمود قاسم پور پس از ساعتی منزل ایشان را ترک می کنند؛ بنابراین فضا برای گفت وگو با خانواده وی فراهم می شود. همسرش در گفت وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس اظهار داشت: دائماً برای خدمت، به جبهه و جا های مختلفی می رفت؛ بنابراین من نیز بعضی اوقات صبرم به سر می آمد؛ اما وقتی می خواستم چی ...
چرا آیت الله نماند؟
. در انتخابات گذشته مجلس، تقریبا مرا مجبور کردند که وارد شدم . هاشمی ادامه داد: البته امیدوار بودم وقتی آمدم، محوری برای جلوگیری از مشاجرات جدی باشم. وقتی وارد شدم، دیدم جبهه سومی باز می شود. چون حاضر نبودم یکی از دو جریان را به صورت مطلق برگزینم، قطعا جناح سوم می شدم . آیت الله به گفته خود این بار نیز مصلحت نظام را در نظر گرفته بود: هرچه که بتوانیم مشاجرات را کم کنیم، به کشور خدمت کرده ...
تکرار حماسه جانباز دفاع مقدس این بار در عرصه مقابله با کرونا/ بعضی از فیلم ها حضور روحانیون در جبهه را ...
جنگ و عرصه بهداشت و درمان ادامه می دهد: "نیروهای بهداشت و درمان در جبهه ها هم نقش به سزایی داشتند و حتی گاهی از خود رزمندگان هم نقششان پررنگ تر بود در عملیات شاهد بودم که رزمندگان در حال نبرد، سعی می کردند کمتر از سنگرها خارج شوند ولی نیروهای امدادگر باوجود سختی کار و آتش دشمن باید به سنگرهای مختلف سرمی زدند و به درمان مجروحان می پرداختند قطعاً تلاش های ایثارگران عرصه بهداشت و درمان قابل مقایسه ...
به مناسبت سومین سالگرد جانباز شهید، حاج محمد قبادی چهار فصل عاشقی، و شکفتن
بیمارستان بمانم؟ قرار نیست دوباره راه بروم. قرار نیست دوباره جبهه بروم. قطع نخاعی شدن یعنی برای همیشه نشستن روی چرخ روی چرخ روی چرخ آه رفیقان! هرجا رفتم از شما گفتم. زبانتان شدم. دستتان شدم. پایتان شدم. دلتان شدم. آه رفیقان! هر جا رفتم از شما گفتم! از شما نوشتم آه رفیقان! خوبم؛ خوب شدم .... ...
(پروانه های شهر دمشق) را بشناسید/زندگینامه شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده + عکس
را که اتفاقا نامش هم تولیدی رضا بود، گرفتم و رفتم دیدم یک آقای مسنی آنجاست و خبری هم از دختری که گفته بودند نبود. بی خیال شدم و برگشتم خانه. از این ماجرا 2 ماه گذشت، یک روز بنده خدایی شماره ای از من خواست که چون بیرون از خانه بودم گفتم همراهم نیست. او شماره خودش را برایم نوشت که زنگ بزنم و تلفن را بدهم. کارت مربوط بود به تولیدی رضا، پرسیدم شما با صاحب این تولیدی چه نسبتی دارید؟ گفت ...
مسیر شهادت سردار طاهری از کربلای 5 تا خان طومان
به گزارش روز سه شنبه خبرنگار حوزه ایثار و شهادت ایرنا، وقتی که تقویم دی ماه شهدا را ورق می زنی، سال 1365 عملیات کربلای 5 و سال 1394، خان طومان در سوریه اتفاق افتاده و نام سردار شهید سعید سیاح طاهری که از شهدای کربلای 5 جا می ماند و 2 3 دی سال 94 در خان طومان همراه با تعدادی از رزمندگان ایرانی و البته رزمندگان تیپ حیدریون در سوریه به شهادت می رسد را می خوانید. زندگی سردار شهید سیاح طاهری به ...
ماجرای شهیدی که از آمریکا به جبهه شتافت
هم می گیرد؛ به شرطی که پیش آنان بماند و جبهه نرود. اما اکبرآقا گفت: من به جبهه می روم؛ اگر زنده برگشتم در خدمت شما خواهم بود. بعد از این ماجرا خود را سریع به تهران رساند و از طریق بسیج وارد سپاه شد. (عکس را هم که ملاحظه می کنید، متعلق به شهید است که کلت کمری بسته و در پادگان امام حسین (زمانی که بسیجی بود) انداخته است.) شهید اکبر ملکی نوجه دهی، تخریب چی بود و در پادگان قدیم ...
من شاهد مرگ هیتلر بودم
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ روز دوشنبه سی ام آپریل 1945 برابر با دهم اردیبهشت 1324 کمتر از دو روز از گذشتِ ازدواج هیتلر با معشوقه اش اوا براون، و هم زمان با نزدیک شدن نیروهای ارتش سرخ به مقر هیتلر یعنی ساختمان صدارت عظمی در برلن، هیتلر و همسرش برای اسیر نشدن به دست متفقین خود را کشتند. تا سال ها پس از آن، این ماجرا در هاله ای از ابهام قرار داشت، حتی زمانی شایع شد که هیتلر زنده است و به آرژانتین گریخته، اما نزدیک به 20 سال پس از آن، دک ...
روایت سه فرمانده مقاومت از حاج قاسم
، اما حاجی زنده می ماند ... حاج قاسم در مسیر آزادی قدس قدم برداشت حاج آقا ناجی می گوید: به توفیق الهی بعد از دفاع مقدس به عنوان مدافع حرم، چند مأموریت را در کشور سوریه بودم. یکی از خاطرات من از سردار دل ها حاج قاسم سلیمانی، مربوط به بخش مهم و خاصی از شخصیت ایشان است. محور مقاومت متشکل از بچه های فاطمیون و زینبیون و حیدریون بود. ما در قالب حیدریون بودیم. منتها عملاً چون به عنوان ...
معلم شهیدی که نیمه شب ها آذوقه به خانه فقرا می برد
اذان ظهر نماز جماعت می خواندیم. به من می گفت مامان! بنشین و به نماز خواندن ما نگاه کن، اگر اشکالی در نماز خواندن بچه ها هست بعد از نماز بگو تا رفع اشکال کنیم. من خیلی خوشحال می شدم که او اینقدر به نماز علاقه دارد. از زمان کودکی زمینه روحانیت و طلبگی در وجودش رشد پیدا کرده بود. شهید تحصیلات دانشگاهی هم داشتند؟ حسین بعد از دیپلم در دانشگاه تربیت معلم شهید بهشتی تهران قبول شد ...
روایت رزمندگان خان طومان از شب نبرد
، برای ما مانند شب عاشوراست. بچه ها می دانستند در نبرد چه اتفاقی قرار است رخ بدهد، اما عقب نشینی نکردند. ما هرچه از کودکی از داستان عاشورا شنیدیم آن روز به چشم و یک آن تکه تکه شدن مرتضی کریمی را دیدیم. هر جا چشم کار می کرد دوستان ما افتاده بودند. شهیدرضا عباسی و شهیدمصطفی چگینی از شهدایی هستند که کمتر اسمشان شنیده شده است، اما در آن نبرد به شهادت رسیدند. وی ادامه داد: ما جای دیگر را شناسایی کرده ...
معرفی شهدای عملیات کربلای 5 مازندران + تصاویر
گلزار: سادات محله پوستکلا برادر شهید: شهید بسیار مهربان و گشاده رو بودند و در میان افراد محل محبوبیت زیادی داشتند بسیار متواضع و خوش اخلاق بودند، به حجاب بسیار اهمیت می دادند. نسبت به حق الناس بسیار حساس بودند. نماز شب شان ترک نمی شد. مادر شهید: آخرین روزی که می خواستند بروند به جبهه کیف خودش را برداشت و در حیاط منزل ایستاده بودم به من نگاهی کرد و آمد نزد من و گفت مادر: گفتم جان مادر. گفت: که شما رضایت دارید که من به جبهه بروم گفتم من از ته قلبم راضی ام که شما بروی. شهید دستی به من داد و گفتند من همین قدر که خاطر جمع شدم حالا می روم. انتهای پیام/ ...
داستان/ خدمت سربازی در عصر پنجشنبه
برای مرده شان قرآن خواندم شروع کرد به شمردن پول و هشتاد نوتِ پانصد تومانی را به من هدیه داد. شیطان رجیم که همیشه عاشق بنده است و همیشه روی شانه سمت چپم جا خوش کرده، کار خودش را کرد و آن چهل هزار تومان را در جیب اورکتم گذاشت. بعد یواشکی در گوشم گفت "تخمِ جن! بیصحاب! دست منم از پشت بستی" ولی تجارت خوبیست و وعده ی ما هر پنجشنبه بهشت زهرا، قطعه بسیار محترم ثروتمندان! ولی حیف بعد از چند ماه دست زیادی وارد بازار کارِ خدماتِ بعد از دفن بهشت زهرا شد. ...
تعجب حاج قاسم از ازدواج یک دختر شهید/ سردار گفت: تا پیکر شهدا نیاید روی آمدن به مازندران را ندارم
دیدار گذشت تا اینکه یک روز از سپاه مازندران تماس گرفتند و گفتند: دعوتید به مصلای آمل برای مراسم شهدا. گفتند: حاج قاسم با خانواده ها هم دیدار می کند. پسرم با همسرش زودتر از ما رفته بودند. من و دخترم و فرزندش هم با هم رفتیم. قبل از اینکه برویم داخل از چند گیت بازرسی ردمان کردند. من هم که نوه ام را بغلم کرده بودم، کلافه و خسته شدم. جلوی در سالنی که قرار بود دیدار ها انجام شود رسیدیم و من با ...
سردار جعفری: سردار سلیمانی نویسنده نامه 24 فرمانده به خاتمی بود
بعنوان فرمانده نیروی قدس مشغول به خدمت بوده و شما هم بیش از نیمی از این زمان را فرمانده کل سپاه بودید و طبیعتا جلسات شخصی و کاری زیادی با هم داشته اید، از حال و هوای جلسات خصوصی تان بگویید. در جلسات کاری ما، بیشتر مباحث مربوط به مقاومت، منطقه و روش هایی که درباره پشتیبانی سپاه و کشور از نیروی قدس باید انجام می شد، بود. یکی از مباحث ما با حاج قاسم طرح این سوال بود که شما چندبار ...