زن جوان: قربانیِ کینه قدیمی از پدرم شدم
سایر خبرها
ماجرای کِرم های روی پیکر یک معتاد!
ها زندگی کنم بیشتر اوقات به منزل مادرم می رفتم تا از وسوسه های استعمال مواد مخدر فرار کنم اما آن جا نیز با همین ماجرا درگیر بودم. بالاخره مدت زیادی دوام نیاوردم و آرام آرام معتاد شدم ولی طولی نکشید که دیگر فرصتی برای خانه داری یا رسیدگی به امور تربیتی فرزندانم نداشتم. مدام پای بساط مواد مخدر بودم و از همسرم نیز پیشی گرفتم تا 35 سالگی مواد مخدر سنتی مانند تریاک و شیره مصرف می کردم اما از ...
مجبورم تا لحظه مرگ سرقت کنم!
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات سارق 27 ساله ای به نام نصرالدین است که هنگام اجرای طرح مبارزه با سرقت های خرد توسط نیروهای کلانتری شفای مشهد به دام افتاد. این سارق سابقه دار که مدعی است از حدود 10 سال قبل به دزدی اموال مردم روی آورده است، با صدور دستوری از سوی سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) و در اجرای دستور قضایی در اختیار افسران زبده تجسس قرار گرفت و به 50 فقره سرقت طی سه ماه گذشته اعتراف کرد. آن چه می خوانید گفت و گوی کوتاه خبرنگار خراسان با این سارق حرفه ای در حاشیه بازجویی های تخصصی است. ...
مردی که در یک روز دوبار متولد شد
واقعی خود را از دست می دهد. مرد، زندگی را برای خود و همسرش به جهنمی تبدیل کرده و زن برای چندمین بار از دست کتک ها و توهمات شوهر معتادش روانه خانه پدری می شود. نئشگی و خماری مرد را به یک مرده متحرک تبدیل کرده و تحمل رفتارهای مرد برای همسر، دختر و دو پسر نوجوانش غیرقابل کنترل شده است. اینها برش بسیار کوچکی از زندگی “خلیل” مرد معتادی است که 15 سال زندگی با افیون از او ...
طلاق عروس و داماد خوشتیپ تهرانی در روز هفتم زندگی
. البته او حرف های قشنگی می زد و مرا خام کرد من دوستی با او را به قصد ازدواج شروع کردم. یک ماه بعد هم به خواستگاری آمدند و من هم قبول کردم. خانواده هایمان راضی نبودند دلایل زیادی برای این مخالفت داشتند اما وقتی عشق و اصرار ما را دیدند راضی شدند و در کمتر از 5 ماه ما زیر یک سقف بودیم و زندگی مشترک را آغاز کردیم. هفته های اول همه چیز خوب به نظر می رسید تا اینکه من به شاهین گفتم می خواهم در یک شرکت ...
مجبورم تا لحظه مرگ سرقت کنم!
برایم فرقی نداشت. چرا؟ چون از زمانی که چشم باز کردم مدام با مادرم درگیر بود، از همان کودکی شاهد ناسزاگویی و مشاجره آن ها بودم. پدرم هر چند وقت منزل را ترک می کرد به طوری که گاهی یک سال از او بی خبر بودیم. چند کلاس سواد داری؟ تا سوم راهنمایی تحصیل کردم ولی هیچ علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم به همین دلیل هم درس را رها کردم و وارد بازار کار شدم. بعد از ترک تحصیل چه کار ...
بهزاد فراهانی: برای دیدن ملک مطیعی از دیوار مدرسه پایین پریدم + فیلم
ه خوان تعزیه های پدرم بودم. پسر حر را خوانده ام، طفلان مسلم و کم کم علی اکبر خوانی کردم. او با مرور سال های کودکی اش ادامه می دهد: هشت ساله بودم که از مکتب خانه مذهبی ده به تهران آمدم و در مدرسه باباطاهر در شرق تهران با رفیقانی آشنا شدم که تئاتر را دوست داشتند؛ کسانی مانند بهمن مفید، بهرام وطن پرست، مرتضی عقیلی ، رضا مینویی و ... با بزرگان هنر همچون خانواده مفید بویژه بیژن و پدر ...
مهناز افشار ، کفر پیمان معادی را در آورد + فیلم
خروج او از ایران واکنش نشان داد.به طور مثال رضا صادقی در برنامه پشت صحنه در واکنش به داوری مهناز افشار در برنامه پرشیا گات تلنت گفت: "هنر و هنرمند در کشور ما تعریف خودش را دارد و نمی شود آن را با تعریف جهانی یکدست کرد. سلبریتی کسی است که در سرزمین ما بیشترین اعتبار احساس و اعتبار کلام را بین مردم دارد. بزرگانی مانند استاد محمدرضا شجریان، استاد زنده یاد جمشید مشایخی و ... . آنها یک هنر ...
چرا پشیمانی در زندگی لازم است؟
...؛ اما من آن را تلاشی مادام العمر برای آشتی دادن ممکن با واقعیت می شمارم. این یعنی شناخت خودِ واقعی ام. گذشته از این ها، ما با تصمیماتمان تعریف می شویم. وقتی شش سالم بود، اسباب بازی نوِ یکی از دوستان را خراب کردم. او در واقع دوست من نبود؛ بلکه مادرم با مادرش دوست بود و من او را زیاد نمی شناختم. کمی از من بزرگ تر بود، شاید هفت یا هشت ساله و گوشه گیر و ترسناک به نظرم می رسید. او در خانه ...
افتخار و آبروی محله است
.... من هم پدر و مادرم را از این ورودی به داخل صحن بردم. بعد از زیارت در حالی که همگی رو به حرم بودیم، به پدر و مادرم گفتم: زیارت کردید؟ گفتند: بی هوا بود، اما چسبید و با زیارت های دیگر فرق داشت. دوباره گفتم: اگر اجازه دهید یک زیارت هم مرا طلبیده. پدرم گفت: قراره بری کربلا؟ کی انشاءلله؟ به آنها گفتم: کربلا هم می روم، دیر نمی شود. اگر خدا بخواهد خواهر امام حسین طلبیده است. کاملاً شوکه شده بودند و ...
زنانِ غریب
اجباری بود، دست و پاهاش رو شب عروسی بسته بودند. اون رو هم به یه افغانی دادند تو گرمسار. اما من جرئت اعتراض نداشتم. دو سال بعد از عروسی من خواهر 13 ساله ام رو دادند. بابام من رو به زور برای صد هزار تومن به همسایه داد. از پدر شوهرم پول قرض کرده بود برای دوا و درمون و من رو در ازای قرضش داد به اینا. پدرم هم تلاشی نکرد که قرض رو پس بده. خیلی گریه می کردم. بابام هم خیلی کتکم زد با مشت ...
ماجرای خودکشی نفیسه روشن بعد از طلاقش صحت دارد؟ + فیلم و عکس
فاصله یک تماس تلفنی همه چیز بر هم می ریزد. مخصوصا در فصل های پر سفر که هیچ خبری از مرخصی نیست. فصل هایی مانند تابستان یا عید نوروز. گاهی اوقات من، هم مرد خانه ام و هم زن خانه. یکسری مسئولیت ها بر دوش خود من است. اوایل ازدواج پول آب و برق خانه را نمی دادم و منتظر می نشستم که خودش بیاید بدهد اما بعد از یک مدت متوجه شدم که پرداخت نکردن قبض ها می تواند منجر به قطع شدن آب و برق شود. (خنده ...
نفیسه روشن در بیمارستان بستری شد + عکس
. یکسری مسئولیت ها بر دوش خود من است. اوایل ازدواج پول آب و برق خانه را نمی دادم و منتظر می نشستم که خودش بیاید بدهد اما بعد از یک مدت متوجه شدم که پرداخت نکردن قبض ها می تواند منجر به قطع شدن آب و برق شود. (خنده) خیلی سخت است. یکی از پررنگ ترین سختی هایش کجاست؟ - یکی از پررنگ ترین سختی هایش نبودنش در لحظه هایی است که من انتظار دارم کنار من باشد.خیلی از مراسم و زمان هایی که من دوست ...
بار آخر با عصا به جبهه رفت
که همسرم برای جبهه رفتن آمده می شد، دخترم را حاضر کرد و به خانه پدرم برد. گفت می ترسم نگاه های فهیمه مانع از رفتنم شود. این طور بهتر می توانم بروم. 25روز بود که از همسرم خبر نداشتم. گاهی اتفاق می افتاد که دیر تماس می گرفت. در خانه بودم که عمه مادرم آمد و گفت دایی ات عکس مهدی را می خواهد گویا پرونده اش ناقص است. عکس را دادم . شک کردم گفتم آیا مهدی شهید شده؟ عمه مادرم گفتند: نه. مجروح شده. خودم را ...
گفت وگو با دختر متفاوت یکی از شهدای غواص عملیات کربلای 4/ گل قشنگم لیلا را به خدایم می سپارم
...، از یک زمانی به بعد گفتند مفقودالجسد است. اما جالب است که چرا این انتظار در ما نمرد. این را می شود از روند آلبوم عکس های من دید که مادر هر سال موقع تولد و مدرسه رفتن از من عکس می گرفت و به ترتیب در آلبوم می چید، انگار برای نشان دادن به کسی آماده کرده است. تا سال 76 که استخوان های بابا را آوردند، انتظار برای من یک مفهوم دیگری پیدا کرد. بعد از مراسم و تشریفات رفتم سر خاک بابا و آنجا انتظار برای ...
جست وجوی رؤیا در مدرسه فوتبال
خیلی از فوتبالیست ها از اینکه وارد این حرفه و رشته ورزشی شوم، ناراضی بودند. 5 خواهر و یک برادر دارم و من فرزند آخر خانواده بودم. پدرم همیشه می گفت برای درست وقت بگذار تا در آینده شغل بهتر و آینده داری داشته باشی. اما مادرم که شدت علاقه ام را می دید، حمایت بیشتری می کرد و گاهی رفت و آمدهایم سر تمرین و بازی را زیرسبیلی رد می کرد. برادرم هم که 10 سال بزرگ تر از من بود، بیشتر اوقات خلأ همراهی نکردن ...
فساد جنسی فرح پهلوی از زبان پسرخاله اش
فرح با حالت عصبانیت خطاب به من گفت: حالا برای مادرم درباره رفتار من جاسوسی می کنی؟! درست است که شهبانوی مملکت دوست پسر داشته باشد؟ ملکه مادر در این باره معتقد است فرح عمداً و عالماً کاری می کرد که به محمدرضا لطمه بخورد. تاج الملوک مادر محمدرضا پهلوی که به گفته خودش از سال 1352 با فرح قهر کرده و کلمه ای با او سخن نگفته بود، بار ها برخورد های تند و خشنی در قبال رفتار های فرح داشت: یک ...
نقش انگلیس در ترور شاه
بار از او برای مجله اش درخواست همکاری می کند. پدرم بعد از شهریور 20 تصمیم گرفت نشریه تذکرات دیانتی را در پاسخ به ادعا های کسروی دوباره راه اندازی کند؛ در این رابطه کسروی در خانه ما شناخته شده بود. این جریانات موجب شد وقتی نواب صفوی و جمعی از فداییان اسلام کسروی و حدادپور را در دادگستری از بین می برند، در اینجا از مرحوم حاج سراج انصاری و شاه آبادی و کاشانی می پرسد در مشهد به منزل چه کسی بروم ...
پشیمانی دیرهنگام از قتل همسر
های شرقی تهران است، رفتم اما خبری از همسرم نبود. ابتدا فکر کردم برای خرید بیرون رفته یا به خانه پدر و مادر و بستگانش رفته است. بنابراین کمی صبر کردم و وقتی از او خبری نشد با دوستان و بستگان و خانواده اش تماس گرفتم که آنها هم از او خبری نداشتند و به همین خاطر نگران شدم و احتمال دادم برای او اتفاق بدی رخ داده است که به اداره پلیس آمدم تا کمک کنید همسرم را پیدا کنم. با طرح این شکایت پرونده ...
کودک 5 ساله، قربانی توهم شیشه ای همسایه
حادثه نیز همین کار را انجام دادم اما قصد قتل نداشتم. متهم ادامه داد: به ماده مخدر شیشه معتاد هستم. روز حادثه مقداری مواد مصرف کردم و بعد از حالت عادی خارج شدم. دچار توهم شده بودم و رفتارم دست خودم نبود. در آن شرایط به فکرم رسید به خانه همسایه مان خسارت بزنم و این طوری از آنها انتقام بگیرم، به همین دلیل خانه را به آتش کشیدم و فرار کردم، اما نمی دانستم پسربچه در منزل است و نمی خواستم بلایی سر ...
مروری بر وصیت نامه شهید محمد چراغی/من عاشق امام حسین (ع) هستم
قرار دارد. شهید محمد چراغی معزآباد 30 آذر 65 در یکی از وصیت نامه های خود با ارسال سلام و درود به روح بازماندگان شهیدان صدر اسلام و شهدای کربلا آورده است: جوانی 16 ساله هستم که در یکی از روستاهای رودان زندگی می کنم و روزی که به دنیا آمدم پدرم را از دست دادم و پدربزرگم مرا بزرگ کرد و به راه خداوند آشنا و به من نماز یاد داد و از مادرم و خواهرم می خواهم که بر جنازه من گریه نکنند تا روحم آرام ...
روایتی از زندگی یک هنرمند افغانستانی | با هنر دنیا قشنگ تر می شود
خوابم برد تا اینکه روز بعد دایی ام به ما خبر داد پدرم را گاز گرفته و فوت کرده است. خبر فوت او حال همه را خراب کرد. یادم هست همان سال تمام احساساتم را به صورت داستان کوتاه نوشتم. آن زمان دختر بچه بودم و هر روز در راه مدرسه تصور می کردم زمانی که به خانه برسم می گویند پدر زنده است و همه خاطرات و حرف های آن شب و روز بعدش دروغ بوده است، هر روز یک داستان جدید برای خودم درست می کردم و در آن پدرم زنده بود ...
رفیقم را کشتم، چون حرمت مادرم را شکست
فرار کنم اما او سوئیچ ماشین را در جبیش گذاشته بود و از راه دور مرا تهدید می کرد و مدام فحش های رکیکی به من می داد. وی افزود: در آن زمان واقعا ترسیده بودم و شروع به دویدن کردم، حامد همان طور که با تیغ به دنبالم می آمد ناسزا می گفت وحتی یک لحظه به مادرم هم بی احترامی کرد، بسیار عصبانی شدم زیرا من پدرم را در سن سه سالگی از دست دادم و از زمانی که محیط اطرافم را شناختم زحمات مادرم را برای خود ...
پای صحبت های نخستین مکانیک زن تبریزی
...> * چطور شد خودتان دست به کار شده و مکانیک شدید؟ بعد از کارهای شرکت امداد خودرو، چون اهل پشت میزنشینی نبودم و از بچگی هم به مکانیکی علاقه داشتم به دنبال علاقه اصلی ام در کنار کار امداد خودرو یعنی مکانیکی رفتم و حدود 2 سال است که کارم را شروع کرده ام؛ البته بعد از چند نوبت سراغ تعمیرگاه رفتن و جواب رد شنیدن، کارم را در یکی از تعمیرگاه های تبریز شروع کردم. * آیا خانواده با ...
گفت وگو با بانوی آزاده ای که یک سال و 4 ماه در زندان های صدام در اسارت به سر برد
سال داشتند و به دلیل اشتراکات مذهبی، خیلی زود با هم جفت و جور شدند. ازدواج کردند و بچه دار شدند و سال 59 زندگی مشترکشان تمام شد، اما نه با طلاق یا جدل یا هر چیز خودخواسته دیگر، بلکه رژیم بعث آن ها را از هم جدا کرد و دل هرکدام در یک زندان، بی قرار دیگری بود. شوهرم در خانه جلساتی درباره حرکات انقلابی داشت، اما من از جزئیات محتوای این جلسات خبر نداشتم. خانه خودمان بغداد و خانه پدر و مادرم در نجف بود ...
سرابی به نام ویلاهای نزدیک شهر تبریز
...> نمونه بارز این تخلفات را در منطقه هروی از نزدیک شاهد بوده ام.زمانی که همراه با کارشناسان و نیروی انتظامی وارد محدوده شدیم عده ای افراد سالمند و زن و کودک را در ورودی مشاهده کردیم. که با ناله و گریه خواستار توقف حکم بودند. پیرمردی می گفت: فرزندانم مرا در خانه راه نمی دهند و مجبور شدم با قیمت ارزان آلونکی برای خود بسازم. اما ساخت و ساز داخل باغ حکایت از برنامه ای مفصل برای ویلاسازی داشت ...