سایر منابع:
سایر خبرها
از کار تشکیلاتی امام روستا تا خیران پا به کار / روایت روستایی که همه خیّرند...
. در کشت زعفران هم تحقیقاتی در روستاهای دیگر داشتم و کار را انجام دادم، اولین کشت زعفران شهرستان اسدآباد را خودم انجام دادم، تقریبا ابتدا یک هکتار زعفران کاشتیم و بعد روستا به روستا آن گسترش دادیم. کار در این حوزه طوری بود که با روستایی هماهنگ می شدم و برای نماز مغرب و عشاء به آنجا می رفتم و از این طریق وقتی مردم جمع می شدند کلاس آموزشی را برگزار می کردم، قریب به 20 روستا اینطور پیش رفتم. در حال ...
خواسته عجیب مدافع حرم قبل از آخرین اعزام/ حالم خوب است اما تو باور نکن!
نگاهم کرد. به او گفتم: چرا همان موقع نیامدید به من بگویید؟ گفت: اتفاقا من هم از شنیدن این صحبت های آقای سعدی هنگ کرده بودم و گفتم: این چه حرف هایی است شما می زنید؟ اما مرا قسم داد که اجازه نده این حرف ها به گوش خانمم برسد. او بچه شیر می دهد. قول بده حرف هایی که به تو زدم به او نگویی! چون من یک بار به او گفتم تا چند روز حالش بد بود و به سختی توانستم حالش را خوب کنم. بعد از این صحبت آمدم لحظاتی در پارک شهرک نشستم و گریه کردم. نزدیک اذان مغرب رفتم مسجد و از امام جماعت خواستم آن شب در دعا های مسجدی ها یادی هم از علی کند. منبع: فارس انتهای پیام/ 341 ...
وقتی تمام مسئولان، اشغال هستند
روی خودم نیاوردم و سعی کردم دوباره خودم را به ایشان معرفی کنم. در انتها هم گفتم که "اگر وقت و شرایطش را دارید بفرمایید که من تماس بگیرم. " دقایقی بعد هم از سوی وی پیامی دریافت کردم که در آن بالاخره گفته بود:"لطفا ساعت دوازده و نیم تماس بگیرید". در آن لحظه کمی احساس شرمندگی کردم و پیش خودم از این که زود قضاوت کرده بودم ناراحت شدم. ساعت نزدیک به 12 و 30 دقیقه ظهر بود خواستم دفترچه سوالاتم را ...
حاج محسن دین شعاری به اولین نمایشگاه مجازی کتاب تهران رسید
مشغول شدم صدا کردند که حاجی گفته به حاج همت بگویید آب دستش هست زمین بگذارد و بیاید. همان موقع یک لحظه توی دلم گفتم: بابا حاجی امان نمی دهد. سریع لباس هایم را پوشیدم و راه افتادیم. به ستاد که رسیدیم، حاجی با همان چهره بشاش و خندان همیشگی اش ایستاده بود. تا ما را دید، بعد از حال و احوال و خسته نباشید با شادی خاصی گفت: "امروز خودم هم می خوام با شما به میدان بیام کار رو تمام کنم." گفتم ...
خاطرات وکیل/ وقت نماز صبح، خدا هدیه رضا را داد
رضا و همسرش به حدی بود که هیچ مشکلی با این موضوع که چالش غالب متقاضیان است نداشتند.حسب تجربه این سال ها به آقا رضا گفتم حدود سه الی شش ماه طول می کشد تا نوبت شما برسد لذا در این مدت سعی کنید امکانات ابتدایی پذیرایی از طفل را فراهم کرده،کلاس ها و آزمایش های مورد نیاز را انجام دهید... رضا شوفر بسان غالب راننده های تاکسی نماز صبح را در حرم علی ابن حمزه شیراز به جماعت اقامه می کرد و علی ...
سرلک: می خواهم از پرسپولیس به تیم ملی دعوت شوم
.... وی ادامه داد: من خودم بازیکنی هستم که در تمرین هرگز کم نمی گذارم اما با دیدن شکل تمرین بچه های پرسپولیس تعجب کردم! باور نمی کردم یک بازی تمرینی آنقدر جدی و با کری خوانی شدید همراه باشد. هیچ کس دوست نداشت تیمش حتی در بازی درون تیمی و دوستانه ببازد. همه می جنگیدند و خیلی جدی تمرین می کردند. من خودم قبلاً از بیرون به پرسپولیس نگاه می کردم اما وقتی عضو این تیم شدم فهمیدم رمز قهرمانی های ...
سهرابیان: آرام هستم، اما فحش ناموسی به من دادند
، اظهار کرد: همه مربیان و بازیکنانی که با آنها کار کردم، می دانند که همیشه سعی داشتم با احترام و اخلاق، حتی با کوچکترهای خودم رفتار کنم و هیچ وقت بدرفتاری نداشته باشم. او ادامه داد: حتی یکبار از من درگیری ندیده اید و اخلاق را بالاتر از فوتبال می دانم، اما بازیکن تراکتور طوری خوشحالی کرد که انگار قهرمان شده اند. بازی برد و باخت دارد و ما جنبه شکست داریم، اما پس از اینکه بازیکن تراکتور جلوی ...
قسمت اول: شما درخت نیستید
.... انگار مرده تو خونه زندگی می کنه. می فهمیدم از من تعریف می کند اما توقع نداشتم بعد آن جمله قصار قبلی، از این نوع ترکیب کلمات برای توصیف مستأجر خوب استفاده کند. صاحب خانه نگاهی به من انداخت و نگاهی هم به آقای احمدی. ناگهان چشم هایش را تنگ کرد و گفت هر رقابتی اسلحه ویژه خود را دارد؛ گاهی زر، گاهی زور. گاهی هوش و گاهی مهربانی/ پابلو پیکاسو با خودم گفتم قطعا یا وسط یه تئاتر کمدی پرت شده ام. اما ...
کمک های مومنانه اهالی مسجد امام حسین(ع) به نیازمندان سه استان کشور/ توزیع هدایای نقدی و غیرنقدی به ارزش ...
که باید نماز جماعت و برنامه ها در فضای باز مساجد برگزار شود اهالی و کارگزاران این خانه خدا بدون دغدغه این کارها را انجام می دادند. برنامه های مسجد و حوزه علمیه امام حسین (ع) در ایام فاطمیه نیز با سخنرانی مذهبی و مداحی برگزار شد و از هم اکنون به همت پایگاه های بسیج این مسجد و حوزه علمیه، ویژه برنامه هایی برای روز میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) (روز زن و مادر) و ایام الله دهه فجر انقلاب اسلامی، تدارک شده ...
عارفی که دلش را در جبهه ها جا می گذاشت
وانت داشت که می خواست با آن کار کند، اما هیچ وقت وانت دستش نبود. همه از وانتش کار می کشیدند. می گفتیم برادرجان! می خواستی با وانت کار کنی! می گفت اشکالی ندارد هر کسی نیاز دارد از آن استفاده کند. یک بار دیدم خانم مستمندی دستش وسیله است. برادرم وسیله را از دست آن خانم گرفت و به خانه شان رساند. وقتی دید یخچال ندارند برایشان یخچال خرید. محمد مهدی وقتی از جبهه می آمد حال و هوای خوبی داشت. می گفتم ...
روزی که عروسی دیگران عزای من بود/ رهایی از اعتیاد پس از 15 سال
. همان موقع مرگم را از خدا خواستم؛ کودکم را به باد کتک گرفتم اما خودم هم می گریستم چراکه کسی جز خودم مقصر نبود. تنها بهانه ادامه زندگی ام این چند معصوم بودند و اگر ترس از آینده مبهم شان بعد خودم نبود شاید سال ها قبل به این زندگی سیاه خود پایان می دادم. نخواستم فرزندانم در این وادی بیفتند اما حال خودشان راهش را یاد گرفته بودند... آن موقع بود که عزمم را جزم کردم چراکه نمی خواستم ...
حاشیه شهر مشهد ویترین انتخاباتی کاندیداهاست / بعد از انتخابات آقایان حاشیه را جزو متن نمی دانند
...! وی ادامه داد:کم لطفی به شهرک شهید رجایی ،به جایی رسیده که یک رسانه بجای پیگیری و مطالبه جهت تشکیل سازمان فرابخشی سازماندهی حاشیه شهر،لقب بمبئی مشهد را به شهرک شهید رجایی داده است. وقتی که صحبت های این امام جماعت جوان را می شنوی و غم نگاه او را بعد از شنیدن این جریان ها مشاهده می کنی، ناخودآگاه حق را به او می دهی!شهیدان غلامی، از شهدای شهرک شهید رجایی در حاشیه شهر مشهد ...
ظریف: نقش من در سیاست خارجی صفر است
به مسئله عربستان گفت: درباره رابطه با عربستان، اگر من خودم نگاه کنم ممکن است بتوانم بگویم که یک یا دو مورد فرصت از دست رفته است. مثلا در زمانی که من به عربستان سعودی دعوت شدم اما سعودی به دلایل مختلف نمی خواست آن طور که شایسته وزیر خارجه ایران است، برخورد کند. البته نرفتن، تصمیم شخص من هم نبود و حتی من حاضر بودم با همان شرایط هم بروم اما کشور این را به مصلحت نمی دید. علت اینکه اصرار نکردم این بود ...
دست برادری شیرسوار زندگی ام را تغییر داد
آوردم و نه دوست داشتم که خودم را وارد این مسائل کنم. من هم مثل خیلی از رزمنده ها خط امام را انتخاب کرده بودم و دوست داشتم به خاطر انقلاب و کشورم، به امر امام به جبهه بروم، اما، چون هر جایی می رفتم به خاطر سابقه خانواده ام این بحث ها پیش می آمد، به نوعی از فضای جبهه دلگیر شدم و تصمیم گرفتم دیگر به جبهه نروم. اوایل سال 63 از منطقه به قائمشهر برگشتم و به پسرعمویم گفتم دیگر به جبهه نمی روم و درسم را ...
دفاع برونو از دشمن قدیمی؛ لیورپول بدشانس بوده
، همه در مورد شما حرف می زنند و انتقاد می کنند. وقتی مهاجمان گل نمی زنند، انتقادات به آنها اوج می گیرد. من این را در مورد خودم حس کرده ام. برونو ادامه داد: سال گذشته وارد لیگ برتر شدم و خوشبختانه توانسته ام گل های زیادی بزنم و پاس گل های خوبی هم داده ام. اینجا سطح انتظارات بالاست و حالا همه در هر بازی از من انتظار گلزنی یا پاس گل دارند. در لیورپول هم شرایط یکسان است. همه از صلا ...
افشای راز قتل بعد از 10 سال
متوجه سروصدایی از حیاط خانه همسایه شدم. از پنجره که نگاه کردم دیدم سه مرد در حال انتقال جسدی هستند که داخل پتو پیچیده بودند. پا های جسد از پتو بیرون زده بود و من در یک لحظه موفق شدم صورت جنازه را که خونی بود ببینم. او را شناختم شقایق بود. آن ها جسد را داخل وانت گذاشته و رفتند. چند ساعت بعد که برگشتند از صحبت هایشان فهمیدم که به روستایی در شرق کشور رفته بودند و به احتمال زیاد جسد را در ...
شیفت جان/تیغ تیز کرونا بر گلوی سپید جامگان
اما همیشه نگران یک جدایی طولانی بودم و این استرس همراه من بود. از بچگی زندگی سختی داشتم و از روزی که پدر از روی داربست افتاد و مادرم با کار کردن در خانه های مردم زندگی مان را می چرخاند از همان دوران با خودم عهد بسته بودم که روزی تلاش های پدر و مادر را جبران کنم خدا را شکر درس خواندم و پرستاری قبول شدم و در سال دوم فعالیت کاری با مهرداد آشنا شدم و کمی بعد هم با هم ازدواج کردیم. همه چیز ...
مهمان مرگ؛زندگی در وقت اضافه
کمک همکاران دوباره به حالت اول برگشت؛ دقیقا 46 روز دیگه به همین شکل سپری شد و من بیش تر از دو ماه بود که حتی یک روز مرخصی نرفته بودم تو فکر این بودم که اگر این کووید 19 با این اسم چندش آورش نبود الان من شاید ماه عسل بودم یا تو خونه خودم مشغول آشپزی کردن؛ بعد از معاینه و چک کردن علائم بیمار های بخش سریع به خانم سلیمی زدم که متوجه شدم دستگاه تنفس از خودش جدا کرده و به بیمار بغل ...
دو بار اسیر شدم و حالا هیچ!
پادگان برسم خودروی را سوار شدم که 3نفر مسافر داشت راننده نیمی از جاده را به سمت مهاباد رفته بود که ناگهان خودرو را به سمت یکی از روستاهای اطراف جاده تغییر مسیر داد، همان لحظه متوجه شدم که همه سرنشینان آن خودرو افراد ضد انقلاب هستند و مرا شناسایی کرده اند. خواستم مقاومت کنم که یکی از سر نشینان اسلحه ای از کمرش بیرون کشید و تهدید به مرگم نمود، به ناچار سکوت کردم. بعد از ساعتی به روستایی رسیدیم ...
ماجرای اذان بی موقع شهید افقهی در نیمه های شب/ وقتی رزمندگان، فرمانده خود را داخل منبع آب انداختند
ارد ولذا مدتی بعد، او را برای ورود به واحد اطلاعات عملیات دعوت کردم. اذان بی موقع روای: حمید حبشی غرق خواب بودم که با صدای اذان، بیدار شدم. چشم هایم از کم خوابی می سوخت. مجید با استفاده از بلندگو دستی اذان می گفت. با خودم گفتم چقدر زود صبح شد. بچه ها یکی یکی، از خواب بیدار شدند. وقتی همه از چادرها بیرون آمدند، وضو گرفتند و آماده نماز شدند، مجید با ...
گفت وگوی خواندنی تسنیم با پرستار گاندو/ ملک دینار شجره چگونه با تمساح پوزه کوتاه همزیستی دارد؟+ فیلم
قبل داخل آب ماهی و قورباغه شکار می کردند و می خوردند، گفت: من وقتی خشکسالی شد و دیگر غذایی برای خوردنشان نداشتند رفتم نان خشک ریختم لب آب که صبح فردا دیدم آنها را نخورده اند و متوجه شدم گوشتخوار هستند، بعد از این اتفاق به مغازه رفتم و گوشت مرغ آوردم و ریختم لب آب صبح که آمدم دیدم همه مرغ ها را خورده اند و من این کار را ادامه و برای مدت ها سر مرغ و پای مرغ به عنوان غذا به آنها دادم. بعد از مدت ...
با همین روحیه کمدی ناظم مدرسه شدم!
. من هم داوطلب شدم داخل صف باشم. چند نفر تست دادند و نتواستند و در نهایت کارگردان آن برنامه که شهر و شهریار و به کارگردانی شهریار کرمی پدر نیما کرمی بود عصبانی شد و گفت نیازی نیست صحبت کنید فقط چند نفر به شیشه دکه بزنید و رد شوید. من که داخل صف بودم یک دفعه بدون هماهنگی کارگردان در حالی که کلاه شاپوی نفر جلویی هم سر خودم گذاشته بودم از ته صف زدم جلو و رفتم زدم به شیشه و یک تیپ داش مشتی به خود ...
خودم رقیب خودم هستم
دونده ها برایم جالب بود. بدن های ورزیده و سالم آنها توجهم را بیشتر به ورزش جلب کرد. می دانستم که این ورزش مادر ورزش هاست. همیشه دونده های دو استقامت برایم آدم های عجیب و غریبی بودند. با خودم می گفتم چگونه می توانند این همه زمان را بدوند. باورش برایم سخت بود. لبخند می زند و از خودش می گوید: واقعیت این است که در انجام کارها اختلال توجه دارم و برای انجام کارهای ثابت نمی توانم یکجا بنشینم و ...
برادرانم برای حضور در جبهه از هم سبقت می گرفتند
محل مأموریت نگذشته بود که خمپاره ای روی اسکله جا خوش کرده و تعدادی به شهادت رسیده بودند. همرزمانش پیکرها را از داخل آب بیرون آورده و متوجه می شوند که ترکش قسمتی از سر برادرم عباس را بوسیده و او به شهادت رسیده است. ابراهیمی معروفی ادامه داد: من در گردان از شهادت عباس بی خبر بودم. دو بار از فرماندهی مرا فراخواندند که به جهت شلوغ بودن سرم، نتوانستم بروم. آقا سید حسین شکوری فرمانده گردان بعد ...
لزوم خلاقیت و نوآوری در فعالیت های مسجدی برای جذب جوانان
سرویس : گیلان - زمان : شناسه خبر : 1018324 به گزارش خبرگزاری شبستان از رشت، بدون شک علاوه بر ترویج فرهنگ نماز در جامعه و بسترسازی برای تقویت جایگاه مساجد رعایت احکام و آداب مسجد هم به فرهنگ سازی دارد نیاز دارد. به بیان دیگر مسجد، خانه خداست و کسی که به مسجد می رود در واقع به دیدار خدا می رود؛ در همین راستا با حجت الاسلام علی اکبر بابایی امام جمعه لوشان گفت وگویی انجام دادیم که مشروح آن ...
شهادت علیرضا راه آسمان را به علی اصغرنشان داد
ریسی پنبه ها را بتابم یا نه؟ می خواست کمکم کند. پرسیدم علیرضا! من همه چیز دارم، کمک هم نمی خواهم، تو فقط درست را بخوان. الان بگو چه می خواهی؟ گفت می خواهم بروم جبهه! همان جا بند دلم پاره شد. بعد رو به من کرد و گفت ان شاءالله شهید می شوم! بعد خیلی پا پیچ شد تا رضایت مادر را بگیرد. ایشان می گفت یک روز حال و حوصله انجام هیچ کاری را نداشتم. نزدیک ظهر بود. بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. می خواستم غذایی ...
ماجرای دیدار یک مادر با فرزندش بعد از 35 سال
...، اما تا آنجا که می شد به تشییع شهدای گمنام می رفتم. وقتی به تشییع شهدا می رفتم، در مسیر آنهایی که من را می شناختند، سراغ علی و محمدحسین را می گرفتند که خبری از بچه هایت نشد؟ من از این سؤال اصلاً ناراحت و دلگیر نمی شدم. اتفاقاً به خانه که می رسیدم، سرم را بلند می کردم و می گفتم خدایا شکر می توانم سرم را بالا بگیرم و جواب بدهم که فرزندانم در این راه قدم برداشتند. آرمیده در میدان امام ...
حکایت خلق تابلوی عصر عاشورا
هنرمند درباره کشیدن تابلوی عصر عاشورا تعریف می کند: سه سال پیش از انقلاب، روز عاشورا مادرم گفت: برو روضه گوش کن تا چند کلام حرف حساب بشنوی. گفتم: من حالا کاری دارم بعد خواهم رفت. رفتم اتاق، اما خودم ناراحت شدم. حال عجیبی به من دست داد، قلم را برداشتم و تابلوی عصر عاشورا را شروع کردم. قلم را که برداشتم همین تابلو شد که الان هست، بدون هیچ تغییری. الان که بعد از سال ها به این تابلو نگاه می کنم، می ...