مهیار ؛ از دستگیری توسط خلخالی تا شهادت در مریوان! + عکس
سایر منابع:
سایر خبرها
استاد اعظم عرفان، زهد و پارسایی
...> ساعاتی بعد خادم باز می گردد و می بیند که شیخ همچنان مشغول و گرم نماز است و گویا شیرینی و لذت مناجات با خدا، عطش او را هم برطرف کرده است؛ آب نیز خنکای خود را از دست داده بود. زهد و ساده زیستی شیخ انصاری در کتاب نابغه بزرگ اسلام نقل شده که شیخ انصاری چه در هنگام تحصیل و جوانی و چه در هنگام مرجعیت بسیار ساده و زاهدانه می زیست. وی از امکانات زندگی به اندازه ضرورت استفاده می کرد و ...
آیت الله سید محمود طالقانی؛ نستوه مثل کوه
...: آن روز یعنی 12 خرداد 1342 بر بالای منبر مسجد هدایت تهران فریاد زد: مرا به زندان بردند، توهین کردند، زن و بچه ی مرا ناراحت کردند، ولی من شکست نخوردم، رفقای من هم که در زندان هستند شکست نخوردند. نامش محمود بود و مرامش ستوده که در راه مکتب حقیقت، لحظه ای سستی به خود راه نداد. آیت الله طالقاتی نمونه ای از روحانیت آگاه، مردمی و انقلابی بود. ده ها سال با ستم، مبارزه کرد و سال های ...
دنبال کسی می گردم که گوشم را بپیچاند
معمولا در مواجهه با آدم ها دست می دهد و خوشامد می گوید، اما اصغر فرهادی را که دید گل از گلش شکفت و آغوشش را برای او باز کرد و مهربانانه یکدیگر را بغل کردند. آن لحظه برای من باشکوه بود. درواقع یکی از لحظات درخشانی بود که از حضور در کن به یادم خواهدماند. اما برای من نهایت تعالی در جشنواره کن شب اکران فیلم بود که بعد از آن تماشاگرها یک ربع دست زدند. اینکه جایزه را بگیریم یا نگیریم را نمی دانم اما همیشه به اصغر فرهادی می گفتم که ان شاءالله کلکسیونت با نخل زرین کن تکمیل می شود و منتظر بودم که حتما در یک بخش جایزه بگیرد. خودم تصور نمی کردم که جایزه را به من بدهند. ...
از شهادت می ترسیدم/ می گفتم خدایا اسیر و شهید نشوم!
ماهه دیدم و به جزیره مجنون رفتم. اولین حضور اصلی من در جزیره مجنون رقم خورد و نزدیک یک سال آنجا بودم. هر چند ماه یک بار 10 روز به مرخصی می آمدم. در زمان مرخصی هم برای نگهبانی به جماران می رفتم. یعنی کسانی که به عقب می آمدند شیفت بندی می کردند و باز هم درگیر کار می شدند. به عنوان بسیجی به جبهه می رفتید؟ من تا اواخر سال 1362 بسیجی بودم و فرمانده ای به نام حاج آقا نادری داشتم و ...
روایتی از تلاش یک رزمنده برای رسیدن به مقام شهادت در رقص دلفین ها
بودیم که با هلی کوپتر همراه با شهید شیرودی به کردستان رفیم و شاهد اتفاقات بسیاری بودیم، بعد از غائله در کردستان جنگ در جنوب اوج گرفت، لذا به اهواز انتقال پیدا کردم و تا پایان جنگ تحمیلی نیز در آنجا بودم، از حدود 2000 ساعت پروازی که داشتم 1400 ساعت آن در عملیات های هشت سال دفاع مقدس رقم خورد. در طی آن سال ها هلی کوپترم بار ها مورد اصابت گلوله قرار گرفت، اما هر بار به خواست خدا نجات یافتم و از آن شرایط ...
ماجرای زندگی شهیدی که خود را سرباز امام زمان(عج) می دانست
.... وی می افزاید: از این خبر خوشحال شدم، اما همزمان دلشوره عجیبی داشتم. تا اینکه متوجه شدم همسرم در راه آزادسازی این دو شهر جانش را فدا کرده است و پیکرش رو جمعه بازگشت. پنج سال پیش در چنین روزی، سردار حسین رضایی که فرمانده ضدزرهی بود، توسط تروریست های داعشی به شهادت رسید. شروع به نماز خواندن از 7 سالگی صنمبر شعبانی مادر شهید به میزان گفت: حسین، صبح روز ...
اسمش در لیست شهدابود گفت کاش حقیقت پیدا کند/سخنرانی های امام را پیاده می کردیم
خندید و گفت کاش حقیقت پیدا کند. روز ده دی بود که مثل همیشه راه افتاد برود راهپیمایی گفتم محمد منم می آیم ولی گفت نه امروز قطعا خیابان شلوغ تر است و تو با این وضع (باردار بودم) نیازی نیست که شرکت کنید. روز تمام شد و باز هم از محمد خبری نشد مانند بار قبلی عمویم و برادرهایش برای گرفتن خبری از محمد رضا راهی خیابان و بیمارستان ها شدند تا خبر اوردند که دوباره اسمش داخل لیست شهدا است. یک هفته به دنبالش می ...
بخشش مرد اعدامی در یک قدمی چوبه دار
های مداربسته اطراف کارگاه پرداختند و مشخص شد کارگر اخراجی نصف شب از طریق دیوار وارد کارگاه شده و بعد از به آتش کشاندن آنجا، متواری شده بود. اعتراف به قتل برای جای خواب تحقیقات برای دستگیری حمید که آن زمان 42 سال داشت آغاز شد و پس از چندین ماه جست و جوی تیم جنایی متهم بازداشت شد. متهم در تحقیقات اولیه به جنایت ناخواسته اعتراف کرد و گفت: از شهرستان برای کار به تهران آمدم و در ...
با این فیلم ملیکا 21 ساله بخاطر قتل مهسا اعدام نمی شود؟!/ او در زندان زیر تیغ است!
. برای همین با او دعوا کردی؟ نه.با اینکه خیلی ناراحت بودم اما تصمیم گرفته بودم اهمیت ندهم و فقط می خواستم دیگر با مهسا کاری نداشته باشم.اما فردای آن روز یکی از دوستان مشترکمان با من تماس گرفت و گفت شب گذشته،بعد از مهمانی مهسا در اینستاگرام لایو گذاشته بود و به من در لایو فحاشی کرده بود.بعد آن دوستم گفت بیا برویم با مهسا دعوا کنیم و بگوییم چرا این حرف ها را پشت سر تو زده است.من هم ...
روایتی از دانش آموزان و مجروحان بمباران مدرسه زینبیه
وصیتنامه را بین صفحات کتابم گذاشتم. اما فکرش را نمی کردم دوباره نیرو های صدام شهر میانه را بمباران کنند. از روز 12 بهمن برایمان بگویید. من عضو انجمن مدرسه بودم. صبح روز 12 بهمن به مدرسه رفتم تا با همراهی دیگر دانش آموزان خودمان را برای برنامه دهه فجر آماده کنیم. حدود ساعت 10 صبح مدیر مدرسه به من گفت: برای تزئین فضای مدرسه به ساختمان پایگاه بسیج بروید و چند پوکه فشنگ بیاورید. ما هم ...
چطور با کوتاهی قدم کنار آمدم؟
من قدکوتاهم. از کلاس پنجم به بعد قدم رشد نکرد. بچه های دبستانی هم قد من و حتی بعضی های شان از من بلندتر هستند. البته من همیشه کوتاه قد نبودم. وقتی بچه بودم، از متوسط قد هم سن و سال هایم بلندتر بودم اما وقتی به کلاس ششم رفتم، کم کم متوجه شدم ازنظر قدی از همکلاسی هایم عقب افتاده ام. از آن به بعد در همه کلاس ها اگر کوتاه ترین نبودم، دست کم یکی از کوتاه ترین ها محسوب می شدم و این موضوع اذیتم می کرد ...
شهاب حسینی با ظاهری متفاوت درکنار پسرش + عکس
به این ترتیب است که وقتی دیپلم گرفتم، برای ادامه تحصیل به دانشکده خلبانی رفتم ولی چون دو تا از برادرانم در آن زمان قبل از انقلاب سیاسی بودند، اخراجم کردند. بعد از آن رفتم رشته زبان و ادبیات انگلیسی و سرنوشت طوری رقم خورد که دبیر بشوم. 30سال کارمند آموزش پرورش بودم. البته فعالیت های دیگری هم داشتم؛ مثل فعالیت های تجاری. در کنار این فعالیت هایی که گفتم، شعر هم می گفتم و داستان هم می ...
گزارش تسنیم از معلمی که ترجمان درس ایثار و از خودگذشتگی شد + فیلم
اسماعیل نژاد با بیان اینکه دخترم بسیار مومن و خوب بود و از او راضی هستم و به او افتخار می کنم گفت: دخترم با سربلندی دنیا را ترک کرد و بسیار دوست داشتنی و پاک بود و من هم راضی هستم به رضای خدا. وی تصریح کرد: در بیمارستان، بالای سر دخترم بودم و مستقیماً بر دست هایم بوسه می زد و می گفت حالم بد است؛ بعد از مرگ مغزی زمانی که گفتند اعضای بدنش را اهدا کنیم در ابتدا ناراحت شدم و گفتم "نه" اما روز ...
آرزویم را برآورده کرد و رفت
برود به راحتی همراه پدرش برگه رضایت را امضا کردیم و سال 60 اعزام شد. دفعه آخر که می خواست برگردد جبهه، سه دفعه از من خداحافظی کرد و خواست زیر گلویش را ببوسم. بعد هم گفت: مرا به خدا بسپارید و اگر اتفاقی برایم افتاد مبادا ناراحت شوید. شب شهادتش خواب دیدم از من می پرسند چه خبر از علی جان؟ گفتم نمی دانم. گفتند علیِ تو شهید شد. دست هایم را بالا بردم و گفتم به فدای علی اکبر حسین(ع)، الهی شکر که نخودی در ...
مبارز انقلابی که در درگیری مردم عباس آباد کرج با گارد شاه نابینا شد/ وقتی فرمانده سربازش را هم در ...
طول کشید تا پایم خوب شود. آن زمان در ظاهر خوب شدم، اما هر روز بینایی ام کمتر و کمتر می شد. بعد از مدتی شب کوری گرفتم و شبها جایی را نمی دیدم. دکتر که رفتم، تشخیص دادند که عصب بینایی ام در کف پا پاره شده بوده و میب ایست همان زمان پیوندش میزده اند. سیددکتر فقط پوست پایم را بخیه زده بود. در بیمارستان هم جز عوض کردن باند زخم و دادن دارو، کار دیگری برایم نکرده بودند. کار کردن در مغازه، با چشمی که هر روز کم بیناتر می شد، برایم سخت بود. عاقبت هم بر اثر همان زخم کهنه، نابینا و خانه نشین شدم. انتهای پیام/ س ...
ماجرای جلیقه ضدگلوله امام خمینی
ابراهیم یزدی از طریق نهضت آزادی به امام نزدیک شدند و یا عضو نهضت آزادی بودند. یک روز این افراد سخنرانی امام را چاپ کردند و در انتهای آن نوشتند نهضت آزادی. مرحوم حاج احمد آقا از این قضیه به شدت ناراحت بودند. من همان جا به حاج احمد گفتم نگران نباشید اوضاع در کنترل ما هست و بعد از آن هم دیگر نگذاشتیم که دست به همچنین کاری بزنند. بعضی از این افراد بر سر مسائل جزئی با هم رقابت و دعوا داشتند. ...
خون گرم شهید در زمستان سرد طلائیه
.... عبدالرضا در بسیج اسمش را نوشته بود و در همان دوره، به نگهبانی منزل مرحوم آیت ا... حاج سیدمحی الدین فال اسیری(ره) می پرداخت. سال سوم دبیرستانش تازه شروع شده بود. یک روز پنجشنبه به مشکان آمد و به من و پدرش گفت می خواهم به جبهه بروم. پدرش حرفی نزد؛ اما من مخالفت کردم. گفتم امام خمینی(ره) فرموده اند مدرسه سنگر است تو اول باید دیپلمت را بگیری. گفت همه دوستانم رفته اند، من هم باید بروم ...
خودکشی نفیسه روشن وقتی طلاق گرفت ! + فیلم و عکس
...! یکی از دوستان صمیمی ام به من زنگ زد و پرسید که می دانی هواپیما سقوط کرده؟ آن موقع هیچ کار دیگری به جز گریه کردن نمی توانستم انجام دهم. مرخصی گرفتم و دیگر نمی توانستم کار کنم، موبایل بهنام هم خاموش بود و اطلاعات پرواز هم جواب درستی نمی داد. حالم خیلی بعد بود. وقتی بعد از نیم ساعت شماره اش را روی گوشی دیدم، فقط گفتم خدا را شکر. بعد با هم صحبت کردیم و گفت که ما در حال استارت زدن بودیم ...
شهیده مریم حنیفه
عجب شب بلندی است امشب. صدای اذان، دلشوره را از وجود مریم شست و آرامش کرد و او مثل همیشه با شور به نماز ایستاد و بعد از نماز شروع به خواندن سوره الرحمن کرد و بعد هم زیارت عاشورا خواند. این کار همیشگی مریم بود و با ذکر خدا دلش آرام می گرفت. بی قراری شب هنگام و آرامش سحری مریم حس غریبی را در وجودم بیدار کرده بود و او آرام گرفته بود اما گویی دلشوره من پایانی نداشت. بمباران حمام بلور و ...
سخت تر از کرونا برای جانباز شیمیایی/ حاج احمد مولایی هم پرکشید
گفتم من با میثم بچه های یک هیئت هستیم، با شنیدن اسم پسرش لبخندی زد. دیروز ظهر به میثم گفته بود به محسن بگو بیاد چهار تا عکس از من بگیره، دوست ندارم سر قبرم بی عکس باشه. میثم مثل همیشه فکر کرده شوخی است. ساعت هشت شب، حاج احمد مولایی به علت عوارض شیمیایی به آسمان کربلا پرواز کرد. او تمام سال های جوانی خود را در جبهه های غرب و جنوب گذراند و بقیه عمر را با درد و زخم های آن ...
حاج قاسم تأکید داشت حاج محب گمنام نماند
؟ ، من هم سریعاً گفتم: قرار بود شما یک تربت اصل به ما برسانید؟ ، حاج قاسم هم گفت: بله، بله... و سپس سوال کرد که خبر موثق است؟ ، وقتی گفتم بله ، گفت: الحمدلله! شهادت آرزوی حاج محب بود، شما هم همان گونه که تا به امروز مقاوم و صبور بودید، باز هم صبوری کن... . حاج قاسم همچنین گفت: حاج محب وصیتی داشت؟ ، گفتم: وصیت خاصی که نه؛ اما یک بار وقتی به مقبرةالشهدای شهرک شهید محلاتی تهران رفته بودیم ...
پرواز انقلاب
گرفتند و رفتند. حاج احمدآقا آمد بالا و روی کاناپه دراز کشید...... بعد از نماز صبح دوباره نزد امام رفتم کمی التهاب و اضطراب هم داشتم...... در این فاصله یکی از برادران آمد بالا و رفت به طرف حاج احمدآقا. امام پرسیدند چه کار داری؟ گفت می خواهم بیدارشان کنم چون چند دقیقه دیگر نماز قضا میشود. امام گفتند به شما گفته است که برای نماز بیدارش کنید؟ او گفت: نه به من نگفته است. امام گفتند: حق ندارید بیدارش کنید او هم برگشت و رفت.(خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، ج3، ص 213-214) انتهای پیام ...
خودکشی زنِ 41 ساله به دلیل باخت در شرکت هرمی
می کند.او که به خاطر مصرف در این سال ها ارتباط خود با خانواده را ازدست داده بود؛ در این کار موفق نمی شود. هر نه شنیدنی برای صحرا تبدیل به یک مشکل بزرگ می شود ولی راهنمای او فشار می آورد که باید کار را ادامه دهد. این فشار باعث می شود که او ابتدا دوباره مواد مخدر مصرف کند و بعد از آن با قرص خودکشی کند. او حالا دوباره پاک شده و به جلسات انجمن معتادان گمنام می رود؛ ولی می گوید این کار ...
رهبر انقلاب بسیار مدبر و باهوش هستند / قوه قضائیه نسبت به قبل بهتر شده است
به سخن آمد. قبل از انقلاب، اولین حرکت های انقلابی از سال 42 شروع شد؟ بله. از همان زمان شما به انقلاب پیوستید؟ سال 42 من 17 ساله بودم. آن زمان دبیرستان بودم و درس می خواندم و بعد دانشگاه رفتم. در دبیرستان گرفتار مباحث توده ای ها و کمونیست ها و بهائیت و این ها بودیم. به همین جهت در دانشگاه انجمن اسلامی تاسیس کردیم که آن زمان دکتر نصر رئیس دانشکده ادبیات ...
تکرار دهقان فداکار در مشهد
...، گروه دوران طلایی: اگر آن روز محمدمهدی و دوستانش در حوالی ریل راه آهن بلاک زوج خط قطار تهران-مشهد فوتبال بازی نمی کردند شاید کسی متوجه آسیب دیدگی ریل نمی شد و شاهد خروج قطار تهران - مشهد از ریل می بودیم. باگذشت 53 سال از فداکاری ریزعلی خواجوی، معروف به دهقان فداکار، داستان او دوباره توسط یک پسر نوجوان مشهدی تکرار شد. این بار محمدمهدی عباسی، نوجوان 14 ساله مشهدی با مشاهده ریل ...
یک روز ویلچر را برای همیشه کنار می گذارم
سال آب درمانی و انجام تمرین های ورزشی در خانه بالاخره نتیجه داد. اگر در سال اول بعد از حادثه حتی پاهایم را حس نمی کردم، حالا می توانستم چندمتر با واکر در خانه راه بروم. دیگر خبری از خانه نشینی هم نبود. با ویلچر به بوستان های اطراف خانه می رفتم و تمرین می کردم. یک روز مربی آب درمانی پیشنهادی به من داد. گفت راه رفتن با واکر دست هایت را قوی کرده و حتی می توانی به شنا کردن هم فکر کنی ...
■ احترام به نمازگزار
می گوید: به خاطر احترام و ارزش که تو برای اعتقادات خود قائل هستی و از هزینه سنگین بلیط هواپیما چشم پوشی کردی ، ما نیز به خاطر تو مقررات پرواز را نادیده گرفتیم ، تا از سفر باز نمائی . (1) میثاق در نماز هوا هنوز تاریک بود که در حال نماز دیدمش . چند بار که از آنجا می گذشتم ، یا در قیام بود، یا قعود. نمازش نزدیک یک ساعت طول کشید. نمازش که تمام شد، صورتش را گذاشت روی خاک و تا ...
روایت عضو تیم حفاظت امام خمینی از روزها و ماه های ابتدای انقلاب اسلامی
فردی در مجموعه ما نفوذ کرده بود و از شهید علی ناطق نوری پاسپورت من را گرفته بود تا برایم ویزای عراق بگیرد ولی بعد معلوم شد آن شخص همکار ساواک بوده و پاسپورتم در اختیار ساواک قرار گرفت .لذا غیر قانونی رفتم. به هنگام اقامت در کشور عراق به شهر نجف رفتم و یک شب حضرت امام را در منزلشان و دو شب دیگر در حرم حضرت امیر(ع) ملاقات کردم، ولی چون اجازه نداشتم نزدیک شوم فقط ایشان را از دور زیارت کردم . ...