روایت حاج قاسم از شهادت یک مدافع حرم/ علی خواهش کرد جیغ نزنم!
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت محمدعلی ابطحی از گفت وگوی تلفنی با مهدی کروبی
که بیایی دیدنم.یا ما بیاییم خانه ات.نپذیرفته اند. مثل همیشه با انگیزه. پر نشاط ومهربان. احوالپرس زن و بچه بود. تک تک.دخترها.دامادها ونوه ها. بعدگفت خانم خیلی خوبی داری. به تلاشهایش در ایام 88 اشاره داشت. گفتم شوهرخوب دارد. آقای کروبی گفت صدایت روی بلندگو است. خانمهای فامیلمان از حرفت خندیدند. گفتم غرض من هم این بود که لبخند برلب های شما جاری کنم. با خانم صحبت کرد.من و فهیمه هم با حاج خانم ...
ژنرال روس گفت اباالفضل تان را فراموش نمی کنیم
خبرگزاری مهر فرهنگ و اندیشه رضا شاعری: صدای زخمی اش که یادآور سال| های جهاد و حماسه است در تلفن همراهم پخش شد، گفت عجله ای که برای مصاحبه ندارید؟ گفتم امروز دقیقاً چهل روز است که منتظر این تماس برای هماهنگی و دریافت زمان برای مصاحبه ام، لبخندی زد و پس از کمی تامل گفت: سه شنبه صبح در دفترم منتظرتان هستم و کمتر 48 بعد این دیدار محقق شد. حاج رحیم نوعی اقدم از رزمندگان و فرماندهان سلحشور ...
مادر سردار شهید علی شفیعی آسمانی شد
شهادت رسید و مادر را برای همیشه تنها گذاشت. ننه علی از وقتی که مختصر حقوقی بابت فرزند شهیدش گرفت، فقرا را در آن شریک کرد. حاج قاسم تا شهید نشده بود، همیشه حضوری یا تلفنی احوالش را می پرسید و برای تغییر روحیه اش با او مزاح می کرد، پیگیر دوا و دکترش بود حتی گاهی ساعت 2 نیمه شب زنگ می زد و احوال مادر را می پرسید. "ننه علی" هیچ قوم و خویشی نداشت، همه کس او علی بود که شهید شد و بعد ...
عاطفه احمدی: می خواهم در المپیک هم کاری کنم که تا به حال کسی نکرده
ها خیلی خوش درخشیدند. آقایان رتبه هایی را به دست آوردند که تا به حالی کسی کسب نکرده بود. خودم هم که در مارپیچ کوچک رتبه دار هستم و خدا را شکر برای اولین بار راهی مانش دوم مارپیچ بزرگ شدم. باید بگویم ما با زور و قدرت و غیرت مان اسکی کردیم. ما از نظر فنی و تمرینی بار زیادی نداشتیم. ولی به خاطر کشورمان تلاش کردیم و خواستیم بعد از یک سال و نیم که وارد مسابقه شدیم، هر کاری از دست مان برمی آید انجام دهیم ...
مادر سردار شهید علی شفیعی درگذشت
مادر شهید "علی شفیعی"(فرمانده محور لشکر ثارالله در دوران دفاع مقدس) هم همین احساس را داشت. این مادر، دیگر هیچ کس را ندارد. به همین دلیل، سردار سلیمانی هر وقت به کرمان می آمد، همیشه به ایشان سر می زد. گاهی حتی از سوریه به او زنگ می زد و صحبت می کرد. مادر شهید شفیعی می گفت: "حاج قاسم نیمه شب از سوریه زنگ می زند و با هم صحبت می کنیم. بعد می گفت: حالا دیگر خستگی ام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر ...
فاتح دل ها
، اما این سو مادر خاطرآسوده که فرزندش آبدارچی و کارراه انداز بچه های جبهه سوریه است. 2سال بعد از تماس تلفنی، وقتی برادر بزرگتر زن ها را به خانه کناری می فرستد تا فضای خالی خیرمحمد مردانه شود. دل مادر و خواهران می لرزد. خواهر در یادآوری آن روز سیاه تعریف می کند: جاده سیمان که بودیم، 2خانه داشتیم دیواربه دیوار هم. بعد آن تلفن، عباس آمد و گفت شما بروید خانه بغلی، میهمان داریم. گفت رضا مجروح شده است ...
پیش بینی حاج قاسم درباره قوماندان / معجزه نخبه ها در یگان زرهی
خبرگزاری فارس حماسه و مقاومت: سال های جهادش از مبارزه با نیروهای متخاصم در افغانستان تا حضور در دفاع مقدس و بعد از آن مبارزه با گروه طالبان و در نهایت دفاع از حریم آل الله در سوریه ، حکایت از اخلاص و صفای درونش دارد که در عین بی ادعا بودن در سخت ترین شرایط جنگ، اگر فرماندهی لشکر با او بود، دل حاج قاسم به او قرص بود و ایمان داشت جز پیروزی، چیز دیگری در انتظارشان نیست. قوماندانی که دوست داشت مسیر ...
کتاب نعمت جان رونمایی شد
چاپ یک کتاب به صورت مجزا را دارد. در ادامه این رونمایی، صغری بُستاک، راوی کتاب افزود: چند سالی می شود که پیگیر ثبت خاطرات خودم از مراکز فرهنگی مختلفی بودم که به لطف خدا امروز بخش اعظمی از آن در قالب کتاب نعمت جان منتشر شد. وی ادامه داد: این خاطرات بعد از قریب به 20 سال بازخوانی شده و حاصل ساعت ها گفت وگو است. زنان امدادگر بسیاری هستند که خاطرات نابی از دوران دفاع مقدس دارند ...
عروس آبادان
مستندسازان خوب کشورمان مرا واسطه قرار داد تا جهت تهیه مستند شهیدان کارکوب زاده با مادرشان مصاحبه ای داشته باشیم. دو روز بعد که با ایشان طرح موضوع کردم، مثل همیشه با بغض گفت: پسرم. تو که می دانی، من که چیزی برای گفتن ندارم. بچه های من هدیه خدا بودند که خودش داد و خودش گرفت. چند روز بعد سیدرضا با گروهش در منزل حاج خانم مشغول ضبط مصاحبه شدند که حرفهای حاج خانم مثل روایت مقتل بود و هر کس ...
ناگفته های اژه ای از پرونده زم، بازجویی از مهدی هاشمی، دادگاه کرباسچی و...
انقلاب چه بود؟ قبل از آنکه کمیته هایی در اصفهان برای حمایت از مردم و کشاورزی تشکیل شود، بعد از انقلاب در جهاد سازندگی کار می کردم که شهید قدوسی که آمد 3-2 بار پیام گذاشتند، آن زمان تلفن هم نبود که تماس بگیرند و ایشان پیام گذاشته بودند که با قدوسی تماس بگیرید. من هم تماس نگرفتم و می دانستم که می گویند به تهران بیایید. *اصرار کردند و شما آمدید؟ دی ماه به تهران آمدیم. از ...
پزشکی که فرشته نجات زنان باردار کرونایی شده است
همسرم از شرایط وخیم حال مادر و جنینش گفتم. همسرم گفت بمان و مراقب حال آن ها باش حتی تا صبح چندین بار تماس گرفت و جویای حال مادر شد. تا صبح بیدار بودم و بیماران آی سی یو را ویزیت کردم. تازه به بخش بیمارستان رفته بودم تا به بقیه بیمارها سرکشی کنم که تلفنم زنگ خورد خبر رسید که حال مادر بحرانی است. حس می کردم هیچ انرژی در من نمانده است. خودم را رساندم بیمار به هوش آمده بود خودش لوله ها را از ...
داوری عشق است/ از مسوولین می خواهم که به جوانان بیشتر بها بدهند + تصاویر
؟ شیرین ترین داوری من، هفته پنجم لیگ برتر همین امسال بود که دقیقا خانم فتحی سر داور من بود و بعد از اتمام بازی بهم گفت: یادته بار اول که دیدمت به شما چی گفتم؟ الان باورم نمیشه شما همان خانم غضبانی هستید. ماشالا خیلی پیشرفت کردید باورم نمیشه شما همون باشید. آفرین همینجور گازش رو بگیر و برو جلو . دقیقا عین حرف ایشون بود و همین برای من کافی بود. یعنی همه آن تلاش ها و سختی های من به ثمر ...
ناگفته های اژه ای از پرونده های مهم قضائی
، بعد از انقلاب در جهاد سازندگی کار می کردم که شهید قدوسی که آمد 3-2 بار پیام گذاشتند، آن زمان تلفن هم نبود که تماس بگیرند و ایشان پیام گذاشته بودند که با قدوسی تماس بگیرید. من هم تماس نگرفتم و می دانستم که می گویند به تهران بیایید. *اصرار کردند و شما آمدید؟ دی ماه به تهران آمدیم. از زمانی که به تهران آمدیم در این فضا بودیم و در دی ماه سال 61 به قم برگشتم. وزارت اطلاعات که تشکیل ...
ژنرال روس گفت اباالفضل تان را فراموش نمی کنیم!
ت و گل و سر سبدش حضرت سیدالشهداست. این مطلب چهارمین مولفه حاج قاسم است. پنجمین مولفه او سربازی ولایت بود. خودم از حاج قاسم شنیدم که بدون اجازه آقا آب نمی خورم، یک روز دنبال این بودم که تعدادی نیروی ایرانی، بیشتر از سهمیه ام بگیرم. هر کاری کردم ایشان امتناع کرد، آخر دید خیلی اصرار می کنم گفت: ابوحسین! 5 نفر نه، شما یک نفر هم اگر نیروی اضافه بخواهی که از ایران برایت بیاورم، باید از آقا اجاز ...
همسایه های خانم جان در راهند + عکس
محو شده. در همسایه های خانم جان روی دیگر این جنگ هفت ساله نشان داده می شود. سهم زنان و کودکان از جنگ و خدمات مدافعین ایرانی به این مردم. این کتاب روایتی است از خط فکری حاج قاسم که بعد از فتح البوکمال آخرین پایگاه داعش در سوریه، دستور داد همه زن ها و بچه ها باید سالم از شهر بیرون بیایند، بعد نیروها وارد شهر شوند. همسایه های خانم جان؛ روایت پرستار "احسان جاویدی به قلم زینب ...
روایتی از صبر زینبی مادر یک شهید مدافع حرم
نداشتیم از او جدا شویم. وقتی برای انجام عملیات همراهش بودیم در اوج سختی و تلخی های عملیات پر از روحیه و امید بود. رسول فیروزبخت نیروی شجاع و به تعبیری دل و جگرداری بود. او در پاییز سال 66 با انفجار مین والمرا با حاج قاسم اصغری به شهادت رسید. یکسال پیش از شهادت رسول فیروزبخت یعنی در روزهایی که درگیر عملیات کربلای 5 در شلمچه بودیم خدا به حاج رمضان خلیلی دیگر همسنگرمان یک پسر داد. حاج رمضان اسم ...
حاج آقا 10 دقیقه دیر کردین...
، اسمم رو ندین خانواده م می دونن. میان اینجا پیدام می کنن. -خب مراحل اداریش رو انجام می دیم. چند دقیقه ای گذشت، پیرمرد پیدایش شد. حاج خانم رو کرد بهش و گفت: حاج آقا 10 دقیقه دیر کردین.پیرمرد لبخندی زد و گفت: دو رکعت نماز شکر برای آقا خوندم که شما رو دارم، دیرم شد. حالا جبران می کنم. بیا بریم. گفتم: کجا آقا؟ ایشون گمشده هستند باید خانواده شون بیاد. ...
فیلم های غیرقابل پخشی که با دوبله مجاز شد!
خانه داشتم که در آن، یک موویلا گذاشته بودم و کارهایم را آن جا می کردم. یک سال عمرم هر شب در این اتاقک به مونتاژ، سروته دادن به فیلم، درآوردن شعرها و دیالوگ نوشتن گذشت. شما نمی دانید، الان که می گویم، مثل شوخی است. قصه برای سال 60 است؛ 40 سال پیش! ببینید چه جانی روی این فیلم کنده ام . خلاصه در نهایت، فیلم را آوردیم استودیو برای دوبله. به بچه ها گفتم باید شعر را در دهان این ها بگویید. اولین بار در ...
خاطراتی با حاج شیخ؛ حکایت ها و هدایت ها
حالی که این غلط است. باید گفت: خدایا ما را بیامرز و ببر. بعد عبایش را تا روی سرش بالا کشید و سه مرتبه گفت: خدایا ما را هم بیامرز و ببر. آخر شب زنگ زدم که به خاطر تدریس در دانشگاه نمی توانم بیایم، چون چهارشنبه ها در دانشکده ی صنایع دانشگاه علم و صنعت، مقطع دکتری سه واحد درس نظام مدیریت اسلامی داشتم. گفت: حیف است. گفتم: اگر بنا باشد بیایم صبح زود زنگ می زنم. صبح بعد از نماز زنگ زدم که نمی ...
ناگفته های پرونده مهدی هاشمی و همکاری احمد منتظری با اژه ای برای دستگیری متهمان
...> قبل از آنکه کمیته هایی در اصفهان برای حمایت از مردم و کشاورزی تشکیل شود، بعد از انقلاب در جهاد سازندگی کار می کردم که شهید قدوسی که آمد 3-2 بار پیام گذاشتند، آن زمان تلفن هم نبود که تماس بگیرند و ایشان پیام گذاشته بودند که با قدوسی تماس بگیرید. من هم تماس نگرفتم و می دانستم که می گویند به تهران بیایید. اصرار کردند و شما آمدید؟ دی ماه به تهران آمدیم. از زمانی که به تهران آمدیم ...
نعمت جان روایت زن انقلاب است/ اندیمشک مدیون فداکاری های بانوان امدادگر است/ نگارش خاطراتم را مسئولان پشت ...
از شب هم ادامه داشت. بعد از برگشت خانم بستاک به تهران به دلیل شرایط خاصشان که فاصله زمانی زیادی ایجاد شد، خودم به تهران آمدم تا مصاحبه ها را ادامه بدهم که طی دو مقطع بود، هر دفعه، یک هفته ای مهمانشان بودم. نیکدل درباره عنوان کتاب نیز در سخنانی اظهار داشت: یکی از دلایل انتخاب چنین اسمی، این بود که خانم بستاک از ابتدای فعالیت هایی که انجام داده اند تا به امروز که در خدمت حاج آقا عابدی ...
بچه های خانمِ ژنرال!
همانطور که به بقیه بیماران سر می زدم یکهو صدایش را از پشت سرم شنیدم: حاج آقا، چرا به فکر من بودی؟ گفتم اگر خواهر خودم اینجا بود همین کار را برایش میکردم، با تعجب پرسید: یعنی تو با این شکل و شمایلم، من را مثل خواهرت میدانی؟! گفتم: اگر نمی دانستم که بالای سر مریضتان نبودم، یا بهتر است بگویم کنار برادرمان نبودم، شما هم از بخش خارج شوید چون خطرناک است، این خواهر هم با ادبیات خودش دمت گرمی گفت و ...
هشتم اسفند ماه سالروز شهادت علمدار جبهه ها
سنگر شدم با صحنه ای مواجه شدم که هم برایم جالب بود هم باعث شرمندگیم شد؛ وقتی دیدم یک رزمنده با کلاه نخی با یک دست روی نقشه با آقای تاجوک مشغول برنامه ریزی هستند. سلام کردم بعد از احوال پرسی آقای تاجوک فرمودند: بفرما. گفتم کاری ندارم، آمدم سری بزنم. چند لحظه به این رزمنده خیره شدم، به خودم یک نهیب زدم و بلند شدم بدون آنکه مشکلات بچه ها را بیان کنم از فرمانده خداحافظی کردم و برگشتم خدمت ...
پدرخوانده هایی که دنیا را بهشت کردند
. حاج محمد برای روایت آن موقعیت سرنوشت ساز، برمی گردد به 23 سال قبل و می گوید: آن روز ها وقتی دیدم ازدواج چند جوان از اطرافیانم فقط به دلیل مشکل مسکن سرنگرفت، با خدا عهد کردم اگر کمکم کند، در زمین کارگاه موزاییک سازی ام یک ساختمان می سازم و واحدهایش را هر سال در اختیار گروهی از زوج های جوان نیازمند قرار می دهم. چند سال بعد وقتی با توکل بر خدا کلنگ ساخت این ساختمان را به زمین زدیم، از میان آشنا و ...
دیدن حضرت زهرا(س) در خواب
تکرار کرد. شب بعد هم بی بی را در خواب و به زن فرمود: از خطای گمرک چی بگذر. بازهم زن حرف بی بی را قبول نکرد و بار سوم بی بی به او فرمود: او را به من ببخش، او کار خیر کرده و من میخواهم تلافی کنم. زن پرسید: ای بانوی دو جهان! ای دختر مولای من، این مرد گمرک چی که شیعه نبود، این قدر مرا اذیت کرد، چه کاری انجام داده که نزد شما محبوب شده است؟حضرت فرمود: او اهل تسنن است، چند ماه پیش از این ...
سارقان مسلح سگ های لیدی گاگا را ربودند
...> "جو جرمنوتا" پدر گاگا در مصاحبه با "نیویورک پست" در این خصوص می گوید: "حال ما خراب شده، اتفاق واقعاً وحشتناکی است. مثل این است که یکی از بچه های شما را بربایند." او اضافه می کند که در مورد این حادثه چندین بار با دخترش حرف زده است: "[به او گفتم:] سعی کن قوی باشی و به یاد آوری که آن ها در کنار هم هستند. آن ها یکدیگر را تسکین می دهند. ...
چرا پرونده روح الله زم زود بسته شد؟ / 3 گروهی که به او اطلاعات می دادند + فیلم و جزییات جدید
، در فیضیه بودیم. *اولین مسئولیت شما در انقلاب چه بود؟ قبل از آنکه کمیته هایی در اصفهان برای حمایت از مردم و کشاورزی تشکیل شود، بعد از انقلاب در جهاد سازندگی کار می کردم که شهید قدوسی که آمد 3-2 بار پیام گذاشتند، آن زمان تلفن هم نبود که تماس بگیرند و ایشان پیام گذاشته بودند که با قدوسی تماس بگیرید. من هم تماس نگرفتم و می دانستم که می گویند به تهران بیایید. *اصرار ...
از خدا خواستم درجا شهید شوم
از این حرفها نزده بود. می گفت: دیگه از خدا خواستم شهید بشم. اصلا هم دوست ندارم مجروح شم. از خود خدا خواستم درجا شهید بشم. چون نزدیک وضع حمل خانمش بود، در این باره گفت: اسم بچه مو هم گفتم، به شما هم میگم، اسمش رو مهدی بذارید. بعد نماز را خواند و خوابید. حدود ساعت 9:30 صبح از خط بی سیم زدند و گفتند: بچه ها اینجا صبحونه می خوان. حسین همون طور که دراز کشیده بود، پرسید: مگه برای بچه های خط ...