سایر منابع:
سایر خبرها
مرزبانی یعنی هر لحظه آماده شهادت بودن
وصلت بنده با شهید از یک خواب شروع شد. آن خواب را همسرم قبل از آنکه به خواستگاری من بیاید دیده بود. آقای نبی برایم تعریف کرد: با آنکه با داداش هایت دوست بودم، ولی به فکر ازدواج با تو نبودم. یک شب در خواب دیدم به تنهایی به حرم امام رضا (ع) رفته ام و در کنار حرم آقا نشسته ام. آنجا سفره عقد پهن کرده اند و تو در کنار من نشسته ای. همان جا به من معرفی شدی. این بود که تلنگر ازدواج شهید با من از آن خواب زده شد. ...
مرزبانی یعنی هر لحظه آماده شهادت بودن / با شرح واقعه روضه حضرت زینب (س) خبر شهادت نبی الله را به من دادند
خواب را همسرم قبل از آنکه به خواستگاری من بیاید دیده بود. آقای نبی برایم تعریف کرد: با آنکه با داداش هایت دوست بودم، ولی به فکر ازدواج با تو نبودم. یک شب در خواب دیدم به تنهایی به حرم امام رضا (ع) رفته ام و در کنار حرم آقا نشسته ام. آنجا سفره عقد پهن کرده اند و تو در کنار من نشسته ای. همان جا به من معرفی شدی. این بود که تلنگر ازدواج شهید با من از آن خواب زده شد. ماحصل زندگی مشترک 16 ساله ...
توییت انصاف | به یاد علی اکرمی
#جوانمرگ شدن بیشتر عزیزانمان. ما #واکسن مطمئن می خواهیم؛ یا زودتر بسازید، یا زودتر بخرید. میثم شرفی: آقای مشاور بدرود، دیدار به قیامت، دروغ چرا تو این چند ماه عذاب آور فقط اون چند دقیقه مکالمه با تو حال دلم رو خوب کرده بود، این رسمش نیست! با تو هستم خدا! این رسمش نیست! آقای عزیز، آدم حسابی، رفیق خداحافظ عطیه مروارید: کاش همه به نیکی ازمون یاد کنند؛ رحمت و ...
فاتح دل ها
...، اما با رانده شدن ایرانی ها از خاک عراق هم زمان شد. مرز خسروی بودیم که دیدیم کرورکرور ایرانی از مرز عراق به این سمت می آیند. به ناچار برگشتیم. بعد آن ماجرا بود که به مشهد آمدیم. در قلعه ساختمان ساکن شدیم. بعدها به جاده سیمان رفتیم و خانه ای برای خودمان ساختیم. احترامی که به آموزگارش گذاشت مردی همراهمان نیست، اما چادر سیاه بخت آور از سرش نمی افتد. محکم دو بر چادر را زیر ...
ژنرال روس گفت اباالفضل تان را فراموش نمی کنیم
. گفتم سرباز صدا گرفته لشکر عاشورا گیر افتاده است، همه گفتند عملیات نکن! این کار شدنی نیست، اما تو خودت به من آموختی توکل کن، غیر ممکن، ممکن می شود. حالا نمی خواهی کمکم کنی؟ حدوداً 20 دقیقه ای طول کشید من با همان حال و هوا رفتم در جمع بچه ها، زدیم به خط، ساختمان را گرفتیم، با آقای فرمانده سوریه تماس گرفتم، گفتم ساختمان 11 طبقه تمام شد، پیرامونش را هم گرفتیم. دشمن حداقل 30 بار پاتک زد تا ...
واژگانی که رنج یک سرباز را پس از جنگ به تصویر می کشد
، سریع روی زمین خم شد تا تفنگ را بردارد. - تو! یه تیر به مغز خودت شلیک کن. سرباز جا خورد. فکر نمی کرد شرایط آزمون یک دفعه عوض شود. بی حرکت ماند تا چوب ابوعادل تکانش داد. - سرباز پنجم! تفنگ را برداشت. آن را روی سرش قرار داد. فریاد بلندی کشید و همزمان ماشه را چکاند. تیری شلیک نشد. - آفرین. نفر ششم. نوبت توئه. نفر ششم خونسردانه با لبخندی بر روی صورت تفنگ را برداشت و ...
میدان جنگ در کمپ ترک اعتیاد
دوستان دوران کودکی اش خواست او را همراهی کنند. با چوب و چماق و قمه وارد کمپ شدند. به مسئولان کمپ حمله کردند و خونبار ترین درگیری در جنوب تهران را به راه انداختند. آنها انتقام گرفتند. اما خودشان راهی زندان شدند و مسئولان کمپ نیز راهی بیمارستان؛ جهان حالا دستبند به دست است. در حیاط پلیس آگاهی ایستاده. سرش را پایین گرفته و در کنار دو دوستش به سوالات پاسخ می دهد: چرا درگیری به راه ...
اسیدپاشی نوعروس به خواهر شوهر در خواب! / مرد سیاهپوش کیست؟!+ گفتگو در زندان
در دستخوش تغییر کرد. حرفم را با الهام اینطور شروع می کنم: تو زن خیلی زیبایی هستی! نظر لطف شماست. نه اصلا مبالغه نمی کنم.اما اگر یک روز در آینه نگاه کنی و این همه زیبایی ات مچاله شده باشد با مسبب این حادثه چه می کنی؟ می دانم شما هم مثل همه حرف من را باور نمی کنید و با این حرف می خواهید به بلایی که سر فاطمه آمده اشاره کنید! در مورد این بلایی که ...
سریال لاک پشت 2 را نمی سازم | هیچ وقت دنبال پارتی نبودم
کشیدم که با من تماس بگیرن و منو دعوت کنن به کارهای که خودم دوس دارم. بعد مدت ها که بهم اعتماد کردن تو بازیگری ولی باز اون نقش های که دلم باهاش بود رو بهم نمیدادن خلاصشو بخوام بگم میشه اینکه در هر مقطع کاری پدر منو در آوردن تا بهم اعتماد کنن(میخندد) کمدی یا بازیگری؟ جان؟ (میخندد) یعنی چی؟ سوالتون اشتباهه. یعنی چی کمدی یا بازیگری؟ کمدی هم یه ژانر از بازیگریه. چرا تفکیک میکنید ...
رحلت دخت علی زینب بود // جان تمام شیعه بر لب بود
تنم نثار شده دم غروب به آتش گرفته ای گفتم بدو عزیز دلم موقع فرار شده میان آن همه نامحرمان خودت دیدی چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده سر تو را سر بازار بس که رقصاندند گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده زنان کوفه همه سنگ باز قهارند چقدر راس تو با سنگها شکار شده رباب موی سرش کند و داد زد زینب ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده میان بزم شراب آمدم ...
بچه های خانمِ ژنرال!
وجو کردند تا اینکه متوجه شدند مجید، طلبه جهادی ما است که در این بخش بالای سر این مریض می آمد، وقتی او را می آورند و آن بیمار به هوش آمده صدایش را می شنود، رو به او می گوید: بابت تمام لحظاتی که بالای سرم قرآن و دعا می خواندی و خودت را مجید، طلبه جهادی معرفی کردی ممنونم، حرف هایت امیدبخش و دلگرم کننده بود و به من جان بخشید. روایت ها زیاد است، طلبه ایی که یک هفته از بابا شدنش می گذرد اما ...
ماجرای غافلگیری 8 مادر زندانی با حکم آزادی +عکس
هشتم ماه، امام رضا (ع) هم به من نظر می کنه. خبردارید؟! هشتم هرماه، خیران به نیت امام رضا (ع)، امام هشتم، هشت نفر رو که جرائم مالی دارند، آزاد می کنن. نگاهش رو به در بزرگ زندان می اندازد باز تکرار می کند: می دونم نوبت من هم میشه. خودم خواب دیدم. زن جوان همه این حرف ها را می زند و دست های ملتمسش را به سمت آسمان می گیرد و از ما دور می شود. با شنیدن حرف های او می توان فهمید جزء ...
فیلم های غیرقابل پخشی که با دوبله مجاز شد!
موضوع را حل کنیم که چندت ا فیلم بیرون بیاید و بچه ها بی کار نباشند. خلاصه ایرج دوباره راضی شد و خداحافظی کردیم. دوباره ساعت یک بعد از نیمه شب زنگ زد که محمود من را معذور بدار! اصلاً تو نمی دانی خسرو دارد چه کار می کند! گفتم خیلی خب، هفده هجده گوینده داریم. فردا می دهم یکی از آن ها رل را بگوید. صبح آمدم، مقامی، والی زاده، معمارزاده و دیگران بودند... * این کار کجا دوبله شد؟ ...
فردی در موتلفه صیغه کند اخراجش می کنیم/ باید مراقب باشیم تا کسی به ناموس مردم چشم ندوزد
استاد منتقد بادامچیان در ادامه سخنانش با ذکر خاطره دیگر، گفت: استادی در دوره دکتری داشتیم که تحصیل کرده انگلیس بود و معمولا سر کلاس از عیاشی خود در لندن می گفت و علیه نظام جمهوری اسلامی سر کلاس دانشگاه آزاد اسلامی حرف می زد. من را با سوابق و مبارزات و عضویت در حزب موتلفه می شناخت. وی افزود: آن استاد یک روز پرسید که سوالی دارم جواب من را می دهی؟ پرسید که من در هر جلسه درس ...
خاطره ی بادامچیان از زیباکلام در زندان شاه
تنها بمانید نگران نباشید. گفتم نگران نیستیم! زندان است دیگر و انسان نیز باید زندان را تحمل کند. در این گیر و دار در باز شد و یکی یکی به داخل آمدند و 12 نفر شدیم. شب که می خواستیم بخوابیم مجبور شدیم به پهلو بخوابیم و کسی نمی توانست طاق باز بخوابد. دو تا رو به هم و دو تا پشت به هم. نصف شب رسولی و منوچهری آمدند در باز نمی شد. زیباکلام پشت در بود. گفتند که این چه وضعش است، زیباکلام پاسخ داد ما باید از ...
داستان اتفاقات سراوان/ گفت وگو با خانواده یکی از زخمی ها
روز دوشنبه گفت، آنقدر ناقص بود که باعث اقناع مردم نشد. بازار داغ شایعات این بار نه تنها در تهران که حتی در شهر سراوان هم بسیاری نمی دانند واقعا در نقطه صفر مرزی در شمسر چه اتفاقی افتاده است؟ حالا آنچه بیش از همه چیز در شهر رونق پیدا کرده، بازار شایعات است. شایعه هم حول و حوش جان باختگان حادثه روز دوشنبه می چرخد. بیش از اینکه بگویند چه اتفاقی افتاده، همه آمار می گویند اما اینکه ...