عهده داشته باشم. به محض اینکه صحبت حاج احمد به اینجا رسید، حاج محمود مچ دست او را گرفت و با یک لحن بی قراری به او گفت: ببین احمد، من از تو خواسته ای دارم. آن هم این است که به قول بین ما سه نفر [منظور متوسلیان، همت و شهبازی] که قرار بود در اولین فرصت در جبهه به هم ملحق شویم عمل کنی و من را هم با خودت با آن جا ببری. حاج احمد خیلی محکم گفت: مگر می شود یک چنین عهد و پیمانی را فراموش کنم؟ ...