...: وقتی از خواب بیدارم شدم، پیش فرزندش رفتم و داستان را برایش نقل کردم: وقتی پسر از قضیه پدر آگاه شد. گفت: ابی قلابه ! به دست تو، توبه می کنم و دست از گناه و معصیت می کشم و بعد از آن روز، مشغول عبادت و بندگی خداوند شد و دائما برای پدرش خیرات و صدقات می داد و برای او دعا می کرد. ابی قلابه گوید: بعد از مدتی باز همان خواب را دیدم که همه اموات در مقابل شان طبق هایی از نور است اما طبقی که در مقابل ...