.... همه با صدای آرام و مؤدبانه حرف می زدند. چنان سکوتی حاکم بود که می توانستی صدای جیرجیر کف لاستیکیِ کفش های پرستاران را در سراسر راهرو بشنوی. من به سکوت و نظم عادت نداشتم؛ خوشم آمده بود. همین طور خوشم آمده بود از اینکه برای خودم اتاقی داشتم، چون در کاروانمان اتاق من و برادر و خواهرم یکی بود. حتی اتاقم در بیمارستان تلویزیون مخصوص خودش را داشت که روی دیوار نصب شده بود. ما در خانه تلویزیون ...