.... فرفره به صفحه ای تاریک بدل شد که ستاره های درخشانی درونش چشمک می زدند و یکی از آن ها من را در خود غرق کرد. افرادی را دیدم که با شنل هایی سیاه در یک قبرستان، دورِ یک تابوت می چرخیدند و آوازهایی می خواندند که برایم مفهوم نبود. جلوتر رفتم. همه جا تاریک بود. مشعل هایی به دست داشتند که شعله هایش تا آسمان می رفت. نزدیکِ آن ها شدم و همه به سمتم برگشتند. چهره هایشان ...