درهم می رود و با دستش شروع می کند به پاک کردن عرق روی پیشانی اش: ای بابا، کسی به فکر آب نیست. فاضلاب را بستند و خب بگویند ما از کجا آب بیاوریم. این وضع بارندگی، این وضع چاه، شهرداری هم اجازه نمی دهد از آب چاه ها برداریم. ولی همین بالا (کمی بالاتر از زمین های کشاورزی، چند کارگر شهرداری مشغول آبیاری چمن ها و گل ها هستند) ببینید چه طور این چند دانه درخت را آب می دهند، خب همین آب را بدهند به ما، مردم ...