نمی دادند و با همان غذا شکم شان را سیر می کردند. 4روز گذشته بود و من در آن گودال 4روز را گذرانده بودم. روز چهارم مرد روستایی به سراغم آمد و به اصرار ازمن قول گرفت که غروب آفتاب به خانه اش بروم برای صرف یک شام گرم و تازه کردن نفس. پیشنهادش را قبول کردم. غروب آفتاب دوربین را برداشتم و به خانه مرد روستایی رفتم. اهالی روستا کنجکاو بودند تا ببینند دوربینم چه چیزهایی در این چند روز کاسب شده. من از تمام ...