سایر منابع:
سایر خبرها
هم داشتم خیلی خوشگل بود. بعد می رفتم تو اتاق همه این ها رو با هم می انداختم روی سرم، کلی حال می کردم که مثلا عروس شدم. اون زیر از گرما و کمبود اکسیژن خفه می شدم. می اومدم بیرون نفس می گرفتم، بعد دوباره به عروس بودنم ادامه می دادم! مامانم که وضع رو اینجوری دید یه لباس به اصطلاح عروس واسم خرید... ◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعتراف می کنم که: بچه که بودم دوس داشتم 20 ...
نمی دادند و با همان غذا شکم شان را سیر می کردند. 4روز گذشته بود و من در آن گودال 4روز را گذرانده بودم. روز چهارم مرد روستایی به سراغم آمد و به اصرار ازمن قول گرفت که غروب آفتاب به خانه اش بروم برای صرف یک شام گرم و تازه کردن نفس. پیشنهادش را قبول کردم. غروب آفتاب دوربین را برداشتم و به خانه مرد روستایی رفتم. اهالی روستا کنجکاو بودند تا ببینند دوربینم چه چیزهایی در این چند روز کاسب شده. من از تمام ...