رفت و آمد من به ایام نوروز محدود می شد و با وساطت خواهرانم فقط به خانه آنها می رفتم. 26 سال از روزهای تنهایی من سپری شد و مادرم که همه زندگی ام بود سکته کرد و 45 روز در بیمارستانی در تهران بستری شد. هر روز بی تابی ام بیشتر می شد و با وجود آنکه در خانه خواهرم بودم اما دلم پیش مادرم بود. با اصرار بالاخره به ملاقات مادر رفتم. نمی توانست راه برود و وضعیت خوبی نداشت. وقتی مرا دید اشک ریخت و گفت فریبا تو ...