پشت قدم هایی بلند است، عطا است. .. مادرش باهمت تر از آن بود که خم شود. همان همتی که عطا را با آن پا ها راه انداخت. بعد از کلاس پنجم او را به مدرسه فرستاد. سال اول دبیرستان که بود، او را زیر آیینه قرآن راهی جبهه کرد. هم او ایستاده بود رو به جمعیت که شاید بینشان بودند منافقینی که بین مردم بودند. صدا بلند کرد: اشک من را کسی نخواهد دید، چون بچه هایم به دست بد ترین آدم ها کشته شدند. بچه های پایگاه برایش سنگ تمام گذاشته بودند. انگار بخواهند همه لطفی که از شوخی های عطا به آن ها شده را جبران کنند. عطا در کنار برادرش حسن در بهشت زهرا قطعه 40 به خاک سپرده شد. ...