ترس از تمسخر، انگیزه نوجوان متهم به قتل - آنا
سایر منابع:
سایر خبرها
سنگینی درد روی شانه های حسرت
. بارها مشتری بِهِمون گفته حمال. نه توی دعوا و عصبانیت، توی شرایط عادی بهمون میگه حمال بیا اینو جابه جا کن. می شنوی بچه داره به باباش میگه بابا، حمال داره وسایل رو جابه جا می کنه. بعضی وقتا برای اینکه پول ما رو ندن، میگن یک چیزی دزدیدی. زنگ می زنن مامور 110 میاد و اونم بدون هیچ بازپرسی ما رو می فرسته آگاهی چون میگه حق با مشتریه و شماها کارگرین. دستمون هم به هیچ جا بند نیست. حرف ما برشی نداره که ...
پدربزرگ، قربانی عشق پسر جوان به نوه اش
... با حضور مأموران در محل و آغاز تحقیقات اولیه، متوجه شدند مقتول پیرمرد 70ساله ای به نام اکبر است که به دست افشین به آتش کشیده شده است. درحالی که تحقیقات ادامه داشت، به پلیس خبر دادند که مرد سوخته به دلیل شدت سوختگی و کهولت سن، در بیمارستان فوت کرد. احمد، دایی فرشته، به مأموران گفت: آن روز در خانه خواب بودم که ناگهان صدای فردی را در محل شنیدم. نام من را صدا می زد و فحش می داد. از خانه بیرون رفتم ...
فاتحه ای برای مدعیانِ غیرت
تو وجود شما و امثال شما بود یک روز گردن کشی رامین رضاییان رو ستایش نمیکردین و امروز مرثیه ای در وصف بی غیرتی و سرکشی نمینوشتید، نمیشه که اون خوب باشه این بد، پس اگه همچین نظراتی دارین دلیل کلیه مقالاتتون مشخص میشه. اشک تمساح شما خیلی وقته ارزشی نداره بهتره به تمجید های قلابی از قهرمان رویایی خودتون مشغول باشید فقط مواظب احساسات اون دسته از طرفداران استقلال باشید که دارید با دروغ و ریا خامشون میکنید ...
مشق مهربانی
اما در دوره ی نوجوانی، ماجرا کمی فرق کرد؛ آقای نصیری، ناظم مدرسه را هم دیدم که به خاطر بچه هاتا دیروقت مدرسه می ماند، بدون توقع؛ یا آقای مرادی، رفتگر محله مان، که نیمه های شب، صدای جارویش خوابمان را رنگین می کرد؛ و خانم سرلک، همسایه ی دیوار به دیوارمان، که وقتی به گربه های محله غذا می داد، حتی از آن ها توقع یک میو میو ی ساده را هم نداشت. اما حالا که در مدرسه، با کلی نوجوان جو واجور سر ...
مرگ مغزی دخترخردسال براثر ضرب وشتم ناپدری/مرگ پسربچه به خاطر تست مواد مخدر/قتل به بهانه دلتنگی/پایان تلخ ...
بوده ام. اما وضعیت او هر روز بدتر می شد. این سؤال هم مطرح است که اگر به خاطر من دست به جنایت زده چرا از زن صیغه ای اش انتقام نگرفته و با او چندین سال زندگی کرده است. از زمانی که این ماجرا برملا شده است، هیچ وقت به این موضوع فکر نمی کنی شاید تو هم می توانستی یکی از قربانیان این جنایات باشی؟ راستش اواخر زندگی مان که از رفتارهای بدش گلایه مند بودم تهدیدم می کرد. آن زمان خانه ای در حال ساخت ...
گزارش دیدار و گفتگو با فرهنگ رجایی
ایستاده بودم. جوانی که ای کاش می دانستم کیست؟ هیچ وقت اسمش را نپرسیدم. حتما یک جایی در این مملکت هست. من ایستاده بودم در مقابل یکی از این دکه ها، و این جوان شاید این قیافه شهرستانی من برایش جالب شده بود که گفت: به دنبال چه هستی؟ گفتم که کتاب خوب. گفت: کتاب خوب چیست؟ گفتم که کتاب خوب! گفت: من کتاب خوب به تو می دهم ولی باید قول به من بدهی، قول اول اینکه کتاب را می زنی زیربغلت و می روی خانه. تا خانه بازش ...
از هرمز تا میدان آزادی
سرعت دویدم دنبالش وتا می خورد زدمش. بعد از مدرسه تا به خانه رسیدم، مادر نشسته بود کنار تابه توی حیاط و داشت نان می پخت ، بوی نان کل حیاط و خانه را برداشته بود. سلام کردم و مادر با غیض نگاهم کرد و به سردی جواب سلامم را داد. دلم داشت ضعف می رفت تا دست بردم طرف نان ها مادر با غضب نگاهم کرد و گفت: دختر معلومه تو داری چی کار می کنی ؟ گفتم: هیچی گشنمه می خواستم نون بردارم مگه چیه ...
فهم مشترک فقها از نسبت دین و سیاست
آمده اند جمع کرده اند؛ در کجا؟ در ری. یعنی با امکانات آن موقع این بنده خدا مدت ها آمده است در ری؛ داخل ری هم ظرف محدود ری است؛ می گوید آقا تو چه شنیدی از امام؟ تو چه شنیدی؟ تو کجا داری، نداری؟ تازه این ها را بالا و پایین بکند، بعداً تازه برود کوفه، بعد از کوفه برود بغداد؛ بالأخره زمان بردار است. می خواهم بگویم که دست شما خالی بوده است؛ ما حکومت را که نمی توانستیم تأیید بکنیم ...
نقابدارها به خاطر یک دختر، پدرش را کشتند+ عکس
را باور نکنم؟ اینکه تو با او نبودی؟ بله، جناب سروان کار من نبوده! - اما یونس گفته به دستور تو، این قتل را انجام داده.! درحالی که تقریباً به التماس افتاده بود گفت: دروغ میگه جناب سروان! من فقط خواستم با چاقو اون بنده خدا را بترسونه اما نگفتم طوری بزنه که بمیره. وقتی حرف هایش به اینجا رسید لیوان آبی به دستش داده و گفتم: حالا آرام و با حوصله همه ...