کوتاه نمی آیم زندگی! - شفا آنلاین
سایر منابع:
سایر خبرها
تهران| روایت مبارز قیام 15 خرداد: تنها نیت ما از قیام آزادی مرجع تقلیدمان بود+فیلم
، پس از آن وقتی پیگیر سایرین شدیم گفتند تعدادی از جمله آقای طباطبایی تیر خورده که ایشان و آقای عرب مقصودی همانجا شهید شدند. تسنیم : آیا از شعارهایی که در آن روز سرمی دادید چیزی به خاطر دارید؟ یکی از شعارها این بود "خمینی خمینی خدا نگهدار تو"، "بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو" البته شعارهای زیادی داشتیم که بعد از گذشت این همه سال فراموش کرده ام. تسنیم : بعد از روز 15 خرداد ...
وقتی مهر شهادت روی شناسنامه باجناق خورد، خیلی غبطه خورد. بعد از شهادت شهید غریب، مهدی خیلی عوض شد. کسی ...
اگر قرار است انسان ازدواج کند و با همسرش یک سال زندگی کند، آن یکسال را خوب زندگی کند. وقتی از شهادت صحبت کرد، گفتم: عیبی ندارد. آن چند سال که قرار است زندگی کنیم، آدم خوبی باشد، بعداً با خاطراتش می توان زندگی کرد. ولی اگر بد باشد، از زندگی در کنارش هم نمی توان لذت برد. گرچه با خودم می گفتم به این زودی جنگی نخواهد بود. بعد از ازدواج شرایط زندگی و کارش را بیشتر درک کردم. در دوران عقد به خانه شان که ...
کوتاه نمی آیم زندگی!
.... فهمیدم اگر باهاش مهربون باشم اونم کمتر اذیتم می کنه. یه دوست خوب و همیشگی. با هم منچ بازی می کردیم یه مهره مال من یه مهره مال تومور. همیشه مهره من مهره تومور رو شکست می داد. مامانم می گفت، خدا برای بچه های مریض یه فرشته می فرسته که همون مریضی اوناست. این فرشته همیشه همراه اوناست. اگه خیلی اذیت کنی فرشته هم ناراحت میشه. من از همون موقع با مریضیم دوست شدم.هر روز براش جوک تعریف می کردم و باهاش ...
من مادر شهید نیستم!
بلندش کرده بود خوب اینطرف و آنطرف چرخواند و لباس هایش پاره شد. خودش آمد خانه از خنده روی زمین غش می رفت تعریف می کرد مادر من می خواستم الاغ را بزنم الاغ من را گاز گرفت. *زندگی ای که با سختی زیاد هم نمی گذشت در افغانستان جنگ شروع شد. اوضاع کشور بهم ریخت و ناامنی و قحطی و بیکاری باعث شد راهی ایران شوییم. به ایران که آمدیم امام خمینی (ره) از دنیا رفتند. ده سال بعد ما را از کشور ...
حادثه تلخِ آزار و اذیت سه نوجوانی که اکنون به سن جوانی رسیده اند
همین طور گذشت تا اینکه ازدواج کردم ولی در این مدت وقتی یکی از همکلاسی های دوران دبیرستانم را می دیدم، پیش خودم می گفتم این شخص درباره من چه فکری می کند؟ نکند به نظرش من آدم هرزه ای هستم و به میل خودم رفته باشم زیرزمین؟ این افکار سال های سال آزارم داده و می دهد و حالا هم که پسر دو ساله ای دارم، باز هم درگیر این ماجرا هستم و نمی توانم فراموشش کنم . تا سال ها از سایه خودم هم می ترسیدم ...
احمدرضا احمدی از خاطرات سال های کودکی می گوید/ شور زندگی در لابه لای قصه ها و شخصیت های از یادنرفتنی اش
مخاطب پیگیر سینما و تئاتر و موسیقی هم هست. هنوز از پس سال ها کارهای بزرگ او در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان در دوره طلایی آن، تکرارنشدنی است. درباره اهمیت کتاب و کتاب خوانی و نقشی که در شکل گیری شخصیت و اندیشه هنرمند دارد، این شاعر پرآوازه ایرانی به گفتگو با ایبنا نشسته که بخش هایی از آن را در ادامه می خوانید: مطالعه و کتاب خواندن را از چه سنی شروع کردید؟ بعد از دوره ...
محمدرضا اخباری:این اواخر اتفاقاتی رخ داد تا من خط بخورم و نتوانم راهی روسیه شوم
بعد قرار است فقط در فینال ها بازی کنیم. (می خندد) *کری بدی برای دیگر حریفان اروپایی خواندی؟ من کری نخواندم و واقعیت را گفتم. *حرف خاصی باقی مانده؟ محمدرضا اخباری: حرف که زیاد دارم ولی گفتنش درست نیست. این فصل سختی زیادی کشیدم ولی تجربه کسب کردم. دوست و دشمن را هم شناختم. امیدوارم از این اتفاقات درس بزرگی گرفته باشم. ...
آیت الله خویی به شوخی می گفتند من ترسو هستم و آقای خمینی شجاع!
اوضاع برای رفتن آماده بشود. آنجا بود که متوسل به حضرت امیرالمومنین علی ابن ابی طالب (ع) شدم و در رویا دیدم که در نجف اشرف هستم. در اتاقی بودم که حضرت امیر نشسته بودند و به کاتبی گفتند این آقا همنام من است، اسمش را در دفتر بنویسید و آن فرد اسم من را نوشت. صبح که ازخواب بیدار شدم آقای خاقانی به من گفت که من برای شما بلیط گرفتم. برو 10 روز در مشهد بمان به خانواده تان هم سر بزن که من به ...
روایت متفاوت جام جم از دیدار رهبر انقلاب و شاعران
ساعت هنوز 5 نشده بود که کارت ورودم را گرفتم. هنوز باورم نمی شد امسال بعد از چند سال کارت جایگاه ویژه آن هم در ردیف اول برایم صادر شده است! نمی دانم چه بود! شوق بود یا ترس، دلهره بود یا انگیزه! هرچه بود، حالم خوش بود و نبود. با هر سختی بود زمان را به شش و نیم کشیدیم! و راهی بیت شدیم. تصویر به صرف چای و غزل پشت گیت های حفاظتی ایستادیم و یکی یکی عبور کردیم. طبق معمول بودند کسانی که ...