افسانه ی نارگیل - جوان ایرانی
سایر خبرها
نگاهی به زندگی حضرت رقیه (س)
...> شبی دختر بزرگ ایشان جناب رقیّه بنت الحسین علیهماالسلام را در خواب دید که فرمود به پدرت بگو به والی بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذیّت است ؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند. دخترش به سیّد عرض کرد، و سیّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتیب اثری نداد. شب دوّم ، دختر وسطی سیّد باز همین خواب را دید. به پدر گفت ، و او همچنان ترتیب اثری نداد. شب سوم ، دختر کوچکتر سیّد همین ...
گربه ی خون آشام
) ست و در سپاه شاهزاده خدمت می کنم و آماده ام سر و جان در راه سرور خود فدا کنم. آرزو دارم به نگهبانی او گمارده شوم، لیکن مقام و پایه ی حقیر من مانع از این است که به شرف خدمت در پیشگاه او سرافراز شوم و از این رو دل به این خوش کرده ام که در برابر بودا و دیگر خدایان او را دعا کنم. روئیتن گفت: تو بسیار جوان و اندک سالی، لیکن چون سپاهی پیری دل از وفا و مهر آکنده داری... من تو را می ستایم و آفرینت ...
روایت تکان دهنده زن ایزدی از داعش +تصاویر
، درگیری سختی با داعش در جریان است. میگوید: ما فقط دو راه داشتیم، یا فرار یا تسلیم شدن به مرگ. چیزی که تا قبل از آن خوانده بودیم این بود که وقتی حکومتی شکست می خورد، نظام می رود ولی مردم سر جایشان می مانند ولی درباره داعش قضیه کاملا فرق می کرد. در ساعت 8 صبح، برادر همسرش می آید و او و دو بچه اش را با خود به بیرون سنجار می برد چرا که درگیری ها به نزدیکی سنجار رسیده بوده. در طول مسیر ...
"حیا" دختری در مزرعه!
تنها در رفتار و راه رفتن دختر که بلکه در گفتار و سخن گفتن او با موسای جوان می بینیم. به این بخش از آیه که دقت کنیم که می گوید: "گفت: پدرم تو را می خواند تا برای آب دادنِ ما پاداشت دهد"[10] دقّت کنیم که چگونه دختر مجرد برای دعوت از موسی آمده است و ببینیم که چگونه برای انجام این مقصود، کلمات و جملات را در ذهنش پرورانده بود وادا کرد " به خانه ما بیا" چون کمی فکر کرد بدلیل سنگین نبودن جملات صلاح بیان ...
سفر دوزخ
سنگی که شکلی شگفت انگیز دارد، سوراخی اسرارآمیز، غاری تاریک است که انتهای آن را به هیچ دیده ای نتوان دید. ایزاناگی می دانست که آن جا مدخل جهان تاریکی هاست! او دمی در برابر دهانه ی غار تاریک ایستاد و تاج گلی را که بر سر نهاده بود مرتب کرد. شانه ی چوبی را بر زلفان سیاهش جای داد. دست به دسته ی شمشیر خود برد و آن گاه به دلیری پای در دوزخ نهاد. ایزاناگی پیش رفت و هر چه بیشتر رفت روشنایی ای ...
سوسانو - او و اژدهای هشت سر
و بر زمینش انداخته بودند در شهر ایزومو (1) می گشت. روی رودخانه یکی از چوب هایی را که ژاپنی ها با آن غذا می خورند دید و با خود گفت که هرگاه در بستر رود بالا روم شاید با آدمیانی رو به رو شوم و بدین گونه پیش پیرمرد و پیرزن و دختر جوان رسید. می دانیم که این خدا به سبب بی خردی هایش از آسمان رانده شده بود اما چون در روی زمین و میان مردمان به سر می برد آدمی خوی گشته بود. از این روی چون در راه خود ...
تصاویری از خانواده بهرام رادان
است که پدر دوست داشت من وکیل بشوم، چون اعتقاد داشت خوب حرف می زنم و این می تواند در دادگاه برگ برنده یک وکیل باشد. فکر نمی کنم هیچ علاقه ای به نظامی گری من داشته باشد. ضمنا این فرض تو، فرض محالیست، روحیات من با نظامی بودن هیچ میانه ای ندارد. گویا همه چیز بهرام رادان به مادرش رفته است؛ از گرایش به هنر، خوب حرف زدن، نظم و... یعنی تاثیر مادر بر روی تربیت بچه ها بیشتر بوده است؟ خب مادر وقت ...
سلامت اجتماعی در تعامل دستگاه ها محقق می شود/ ضرورت الحاق پیوست پیشگیرانه در برنامه ششم توسعه
وجود دارد. یا اگر سنگی را رها می کنیم و به زمین می افتد در سنگ یک نیروی بالقوه ای است که به زمین می افتد. نیوتن می گوید ما اگر سوپ می خوریم این نیروی کششی است که باعث می شود سوپ به دهان ما بیاید، یا اگر سنگی را رها می کنیم تا به زمین بیافتد نیروی جاذبه زمین است که سبب می شود سنگی بیافتد. فضای زندگی جامعه ما مساعد جرم و آسیب است اینشتین نیز می گوید که همه کرات و همه اجرام تحت ...
شبح بونز
کلاه های بزرگ حصیری کرده بودند تا هرگز شناخته نشوند، در این شاهراه در رفت و آمد بودند. موکب دایمیو (8) یی فرا رسید. دایمیوها جامه های باشکوه بر تن کرده بودند. یا بر اسبی راهوار سوار بودند یا بر تخت روانی که چند تن آن را می بردند نشسته بودند و سامورایی (9) ها و کمانداران و درفش دارانشان در التزام رکابشان راه می سپردند. روستاییان و بازرگانان چون در راه به آنان برمی خوردند خود را به زمین می ...
خداوندگار هیرو
. جادوگر پیر هیرو را دوباره پیش خواند و گفت: - هیرو، پسرم، من تو را برای انجام دادن کاری بزرگ می فرستم تا نیرو و شهامت تو را بیازمایم. بر فراز کوه، کاوا (10) یی هست که اهریمنی از آن نگهبانی می کند. برو آن را پیدا کن و برای من بیاور! هیرو که جنگ افزاری جز نیزه ی خود نداشت روی به راه نهاد و بهزودی به میدان گاه سنگی، که درخت بر آن روییده بود، رسید. چون خواست آن درخت را از زمین بکند غولی که ...
افسانه ی وئی
که خانه ی پدری را ترک گوید و در پی وئی برود. آن دو با هم قرار گذاشتند که وئی به نزد پاتئا برود و بدین بهانه که می خواهد به شکار ماهی تن برود سه روز مرخصی از او بگیرد. وئی پس از گرفتن مرخصی به وائی آئو رفت و مقداری برگ انگم جمع کرد و آن ها را به غار برد. آن گاه ذخیره ای کافی از میوه و ماهی و هیمه فراهم آورد. در روز سوم همه چیز برای آمدن ورو آماده شده بود. در آن روز دختر جوان بر زورقی ...
سوسمار بزرگ فاتائوآ
خود آورد که در غاری در دامنه ی کوه قرار داشت و او با شوهر و دو کودک خود که یکی پسر بود و دیگری دختر، در آن زندگی می کرد و آن را پس از آن که به زنان همسایه نشان داده و حیرت و حسرت آنان را برانگیخت، در گوشه ای از غار خانوادگی خود نهاد و به زودی فراموشش کرد. چند روزی از این پیشامد گذشت. روزی که همه ی اهل خانه نشسته بودند و غذا می خوردند صدای ترکیدن چیزی در انتهای غار به گوششان رسید. زن از جای ...
قصه ی دو خواهر خوانده
.... بدبختانه مادر کائه آ جادوگر بود و گوشت آدمیزاد می خورد. دو دختر جوان چون به خانه ی کائه آ رسیدند، کسی را در آن نیافتند. کائه آ سرگرم آماده کردن شام گشت، زیرا خورشید غروب کرده بود. شب جادوگر - مادر کائه آ - به خانه بازگشت و تا چشمش به خانه افتاد فریاد زد: - بوی آمیزاد زنده می شنوم! کائه آ در جواب مادر خود گفت: نه، آدمیزاد زنده ای به دیدن ما نمی آید، زیرا همه از تو می ...
افسانه ی مائی ئور
...> مدت ها پیش، خیلی پیشتر از آن که سفید پوستان در جزیره های ما پیاده شوند، خشکسالی سختی در جزیره های ما پدید آمد. خورشید درختان و مردمان را می پژمرد و می سوزانید و از پای در می آورد. حتی برگ های پهن درختان بزرگ نارگیل هم زرد و پژمرده شدند و چون بال های مرغ بی جانی از شاخه ها آویختند. در همه ی قبیله ها مردم می مردند و کسانی که زنده مانده بودند به حال مرگ افتاده بودند و چشم بر آسمان دوخته بودند، که ...
افسانه ی تئی تی پسر توآکائو
گاروآ رفت و پسر خوانده اش را پیدا کرد و به او گفت: گوش کن، پدر بزرگ تو و من حاضریم بگذاریم تو از این جا بروی و به دنیایی برگردی که در آن از مادر زاده ای، اما من پدربزرگت را راضی کرده ام که بهری از نیرو و توانایی خویش را به تو ببخشد. جرئت داشته باش و هر کاری به تو گفت بکن! موئه گاروآ نخست به تئی تی دستور داد تا از درخت نارگیل بسیار بلندی بالا برود و چون او به بالای درخت رسید، ناگهان از چهار گوشه ...
غار - ته آنا مارارا آ ره ره آ تائو -
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: ا. و. دوفور مترجم: اردشیر نیکپور اسطوره ای از تاهیتی ته آنا مارارا آ ره ره آ تائو (1) یکی از غارهای بسیاری است که پاپنوئی (2)، رودخانه ی بزرگ تاهیتی، که از قله های بلند کوه های جزیره سرازیر می شود کنده است. دشتی که این رود در آن روان است سال ها محل زندگی قوم غارنشینی بوده است که به وسیله ی جمعیتی که روز ...
چه کسی به دختر ایرانی مجوز داد؟/ واکاوی اتفاق تلخ در قفس توری
رسیدن به منافع مالی دست به چنین اقداماتی زده و والدین نیز بدون اطلاعات کافی و به صرف نام های دهان پرکنی چون قهرمانی جهان فرزندان خود را به چنین میدان های خطرناکی اعزام می کنند. خبرنگار ما تلاش زیادی برای اطلاع از چند و چون این سفر انجام داد که کمتر به نتیجه ای رسید. فدراسیون های کاراته و ورزش های رزمی با صدور بیانیه خود را مُبّری از آن اعلام داشته و مدیرکل روابط عمومی وزارت ورزش هم خبر از ...
پیکار موئه آوا
، او نامزد من است! پاتیرا به یک پرش خود را به روبه روی موری هه نوآ رسانید. آن گاه موئه آوا نیزه ی خود را به تهدید تکان داد و گفت: - دور شو! از این جا برو و گرنه با نیزه ی من سروکار پیدا خواهی کرد! پاتیرا که با همه ی بلندی و نیرومندی بی باک و بی احتیاط نبود، از موئه آوا دور شد، اما به راه خود ادامه داد. پاتیرا شنیده بود که درباره ی دختر جوان می گفتند زیبایی بی مانندی دارد ...
معتقدات پولینزیان درباره ی روان ها
کالدونی نو نیز گفته شده است. کوما (1) مرد جوانی بود که به یکی از جزایر همسایه ی جزیره ی خود رفته بود. در بازگشت خبر یافت که نامزدش در غیبت او مرده است.. به طرف خانه ی وی رفت و چون وارد آن شد که چند روان، روان دختر جوان را در برگ موزی پیچیده اند و آن را دست به دست می گردانند، یکی از روان ها در تاریکی اشتباه کرد و بار گران بها را به دست کوما داد و او روان نامزدش را ربود و شتابان به نزد جادوگر جزیره ...
حضورنفس در شرایط فوق زمان و مکان - اصل انسان غیر بدن اوست
شیطان می کند تا فرزندان آدم را بترساند و نگران کند و یکی این که آنچه را در بیداری مورد توجه قرار داده در خوابش آن را می بیند(با تغییراتی از طریق صورت خیالیه) و یکی هم خواب هایی است که جزیی است از چهل و شش جزء نبوت. امام صادق(ع) می فرمایند: در مورد رؤیا فکر کن که چگونه خداوند در مورد آنها تدبیر به کار گرفته و راست و دروغ آن را به هم در آمیخته، اگر همه رؤیاها راست بود، مردم همه پیامبر ...
دختر مشکل پسند
ماهی می گرفت زیرا به او گفته بودم که دوست دارم از مارماهیان کنار آب سنگ ها بخورم! مردی جوان و زیبا که از لذت و خوشی صید بزرگ چشم بپوشد و برود و چون کودکی که تازه ماهی گرفتن آموخته است،؛ مارماهی بگیرد، آیا بدین گونه نشان نمی دهد که تا چه حد مرا دوست می دارد و برای برآوردن آرزوهای من از خوشی ها و لذات خود چشم می پوشد؟ همه ی یارانم از رشک کبود شده بودند و من از این روی در خود غروری بزرگ می یافتم. اما ...
ورزش پارکور جذابیت این بازی را دو چندان کرده است
پای در می آورد. تا زمانی که فیث از حرکت باز نایستاده، گلوله های دشمن نیز به او برخورد نکرده و می تواند از خود محافظت کند. اما لحظه ای که بایستد همه چیز تغییر کرده و امکان صدمه دیدن این دختر جوان وجود دارد. یکی دیگر از موارد قابل توجه بازی، سادگی نسبی مبارزات نسبت به گذشته است. شما کافیست به سرعت حرکت کنید و به محض رسیدن به دشمن دکمه ی X را فشرده و او را از سر راه بردارید. شاید یکی از ...