سایر منابع:
سایر خبرها
گربه ی خون آشام
درها خود به خود باز شدند و زن جوان و زیبا مانند شب پیش به آن جا آمد (به سرباز جوان گفته بودند که او اوتویو نام دارد و مصاحب شاهزاده هیزن است). نگاهی به همه جای اتاق انداخت چون نگهبان وفادار و جانباز را بیدار یافت در آن جا درنگ نکرد و آهسته و آرام بازگشت و ناپدید شد. شب های بعد نیز زن جوان زیبا به اتاق شاهزاده نیامد و شگفت این که نگهبانان دیگر نیز به خواب نرفتند. شاهزاده توان و نیروی زندگی خود ...
چهل و هفت رونین
در خانه ی کیرا رفت و آمد می کرد، دوست شده بود. این رونین اطلاع پیدا کرد که در شب بیست و نهم دی ماه کیرا چنین مهمانی ای بر پا خواهد کرد و در آن شب تنی چند از دوستانش را به خانه ی خود خواهد خواند. اویشی چون یقین یافت که دشمن در آن روز در خانه خواهد بود بر آن شد که همان شب به کاخ او حمله کنند. شب پیش از حمله، اویشی همه ی همپیمانان خود را پنهانی در مهمانسرایی، که از پیش اجاره کرده و همه ی پیشخدمت ...
حکایت پیرزن عراقی که آب میوه به اسرای ایرانی داد
... هیچ گاه یادم نمی رود آن پیر زن عراقی را که وقتی فهمید ما اسرای ایرانی هستیم به دلیل شلوغ بودن محوطه از فرصت استفاده کرده و یواشکی چند تا آبمیوه به داخل سالنی که در آن بودیم انداخت اما سرباز عراقی وقتی متوجه این موضوع گردید، قنداق تفنگش را روی بدن اون پیرزن فرود آورد ...... شادی نگهبان های عراقی خصوصا بلند کردن رادیویی که دائما مارش نظامی را به همراه ترانه های عربی پخش می کرد، حسابی ...
شیرآباد دقیقاً کجای جغرافیای زندگی است؟
را می برد می فروخت و خرج موادش می کرد. توی شیرآباد هم که نه برق درست و حسابی داریم نه آب. تو ماه رمضان و رجب بیشتر وقت ها آب قطع می شود. سمیه 15 ساله از بیکاری پدرش می گوید؛ اینکه آمده اینجا تا بلوچ دوزی یاد بگیرد و کمک خرج خانواده شود: به خاطر نداری مجبور شدیم ترک تحصیل کنیم. همه خواهرها و برادرهایم. چند زن دیگر هم از وضعیت بیکاری همسرانشان می گویند. بیکاری و اعتیاد که بیشتر ...
خشم بزرگ الهه ی خورشید
خوش اندام بود. گیسوانی بلند، چشمانی خیره کننده و تنی پوشیده از هزاران فروغ تابنده داشت. پیکی آسمانی در برابر الهه ی خورشید پدیدار شد و چنین گفت: ای خدای پاک نژاد! شتابان تا بدین جا دویده ام تا آگاهت کنم که برادرت، خدای نام آور توفان، با گامهای تند و بلند به کشور تو می آید. غریوها ی بلند برمی کشد و شمشیر درازش را تکان می دهد و هر چه در سر راه خود می یابد به نابودی می کشاند. همه در شگفت اند که ...
در تلگرام خواندم لشکر 25 کربلا در محاصره است+تصاویر
نمی کردم قرار است فردا برود عملیات و آن همه اتفاق بی افتد. بیست دقیقه ای صحبت کردم. گفتم: قربان تو بروم. ان شاءالله دشمنانت نابود و کور شوند. گفت: مامان باز هم دعا کن. گفتم الهی موفق باشی پسر. بعد هم خداحافظی کردیم. زینب (س) روز یازدهم محرم در گودال قتلگاه بدن پاره پاره حسین را با دست هایش اندکی بلند کرد و فرمود: الهی تقبل منا هذا القلیل القربان و مادر سیدرضا هم می گوید: روز یکشنبه از ...
سخنرانی آیت الله صمدی آملی در یادوراه شهدای دانشگاه مازندران +عکس
به صورت مستضعف و ضعیف شمرده شده. تلفظ "مستضعف" در زیارت امام صادق (ع) نسبت به حضرت اباعبدالله (ع) آمده است. نگاه به تاریخ کربلا به عصر روز تاسوعا امام صادق (ع) برای عصر تاسوعا مصیبت خوانی می کنند. جد مارا محاصره کردند می فرمایند "بأبی المستضعف الغریب" من به فدای آن کسی که مستضعف و غریب بود.امام لفظ مستضعف را درمورد امام حسین به کارگرفت. ازاین تعبیر امام صادق( ع) درباره شخصیت ...
اوراشیما تاروی ماهیگیر
خوشبختی بی پایان است؛... اگر بخواهی من زن تو می شوم و در آن جاودانه به کامکاری و خرمی زندگی می کنیم... اوراشیما به شگفتی در وی نگریست و شیفته اش شد به عمر خود هرگز زنی چنان زیبا و فریبا ندیده بود. به یک نگاه دل به او باخت، اما چنان پریشان و آشفته بود که نتوانست سخنی بر لب آورد. دخترک بی آنکه منتظر پاسخ او شود در زورق به کنارش نشست. آن گاه هر دو با هم به آرامی و خرمی پارو زدند ...
مصاحبه ای خواندنی با محمد بحرانی خالق جناب خان
بودیم با خانم برومند، جلسه عروسکی، خیلیم شلوغ، میکروفون هم خراب شد، بعد خانم برومند وسطاش گفت صدا نمی رسه، محمد بحرانی تو بیا، بلند صحبت کن، اینی که می گم مال همین یکی دو روز پیشه (خنده)، دوران بچگی که توی کوچه های شیراز بازی می کردیم، جثه بزرگی نداشتم، آدمایی بودن هم از من گنده تر هم بزن بهادرتر اما ویژگی من صدای بلندم بود... یعنی اگه قرار بود با یه محله دیگه درگیری ایجاد بشه، بخش صداپیشه دعوا با من ...
درختان کوتوله
هم از گرسنگی و سرما رنج می بریم... - من به نام بودا، پروردگار و آموزگار مردمان، از شما خواهش کردم که مرا به خانه ی خود راه دهید... اما حال که طاقت مهمان ندارید... راهب آن دو را بدرود گفت و در زیر برفی که به صورت بوران درآمده بود از در خانه ی آنان رفت. زن و شوهر به همدیگر نگریستند زن گفت: بدکاری کردیم که این راهب بی نوا را به خانه ی خود راه ندادیم. راستی اگر او در آستانه ی ما از ...
شبح بونز
شوهر خود برد. لیکن چون راهب پای در اتاق بیمار نهاد توکوبی فریاد برآورد که: خود اوست! خود اوست!... بونز است! خود بونز است. هیچ گاه او را به این روشنی و آشکاری ندیده بودم... از آن روز که ... آمده است مرا شکنجه بدهد... بگیریدش!.. مرا از دستش برهانید! به دادم برسید! به دادم برسید! دندان های توکوبی از ترس و وحشت به هم می خورد و تنش می لرزید. لحاف به سر کشید و روی خود را در زیر آن پنهان کرد. ...
خداوندگار هیرو
رفت که با پسردایی های خود بازی بکند. آن روز هم زورق او مانند روز پیش تندروتر و سبک تر از زورق همه ی بچه ها بود و در پایان بازی پسردایی های او که سخت خشمگین شده بودند او را زدند و کشتند و جسدش را در زیر خاک پنهان کردند. بار دیگر معجزه ی زندگی دوباره یافتن درباره ی هیرو انجام پذیرفت. *** سال ها گذشت و هیرو چندان نیرومند گشت که دیگر کودکان نتوانستند و جرئت نیافتند او را کتک بزنند ...
همسری روی صندلی سفید
خواهد بود. سعی می کند از لغات و عباراتی استفاده کند که نشان دهد در زمینه مشاوره و روانشناسی برای ازدواج علم زیادی دارد. ما یک سیستم مجهز داریم، درجا شوهر می فرستیم روی گوشی هاتون، خانم ها اصلا نگران نباشن و بلند بلند می خندد. زن من چی شد؟ زن من چی شد؟ من تنهام، می خوام برم مهمونی نمی تونم تنها برم. فریبرز 44 ساله است و در کار تولید و پخش پوشاک زنانه. سال 86 ازدواج کرده و سال 88 جدا شده ...
افسانه ی نارگیل
جوان که در مصب رودخانه، خانه داشت زناشویی کرد. آن دو دختری پیدا کردند زیبا، زیبا چون پرتو خورشید که بر شبنم بامدادی بدرخشد، لیکن خوشبختی آنان چندان نپایید. بیش از چند ماه نگذشت که مرد جوان افتاد و مرد. هینا زن برادر شوهر خود شد و از او هم صاحب دختری شد به زیبایی پرتو خورشیدی که در دریا غروب می کند. دو دختر که با هم بزرگ می شدند همدیگر را چون دو خواهر از یک پدر و مادر، دوست می داشتند. سال ...
افسانه ی وئی
...، دیگر از این پس کلمه ی ترس را بر زبان میاور! به غار رفتن و از آن برنگشتن برای من بسی گواراتر و خوش تر از این است که در این جا بمانم و هر روز تو را ببینم ولی روز به روز از به دست آوردن تو نومیدتر گردم! آن دو دمی چند خاموش گشتند. ناگهان وئی نیزه ی خود را که بر زمین زده بود بیرون کشید و گفت: - من به غار خواهم رفت و از آن جا باز خواهم گشت. وئی رفت و ورو با احساسی آمیخته به ترس و ...
افسانه ی مائی ئور
لیموی وحشی که خارهای آن را کنده بودند، تکیه داده بود و در سراسر وجود او چنان نیروی آرامی به چشم می خورد که به دیدن او همه ی قبیله ها دریافتند که رهایی و سلامتشان به دست اوست. موئه به تنهایی به طرف او رفت و بر تخته سنگ بلندی ایستاد و گفت: ای پیر فرزانه ی گرامی! تو در آن روز که من زاییده شدم به مادرم گفتی که من چون ستاره ی بامدادی زیبا خواهم بود و تو زندگی خود را به من خواهی بخشید. من امروز ...
افسانه ی تئی تی پسر توآکائو
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: ا. و. دوفور مترجم: اردشیر نیکپور اسطوره ای از تاهیتی توئی کورا (1) و زنش توآکائو (2) دارای پسری شدند و او را تئی تی (3) نام دادند، لیکن این پسر بیش از چند ماه زنده نماند و شبی افتاد و مرد و هیچ یک از جادوگران جزیره ی مانگاره ئوآ (4) نتوانست او را به زندگی بازگرداند. بستگان و دوستان زن و شوهر هدایا و پیشکش ...
خونین شهر آلاله های روییده از ایثار
: امیدی به زنده ماندن نداشتیم، مرگ را می دیدیم، بچه ها توسط بی سیم شهادت نامه خود را می گفتند و یک نفر پشت بی سیم یادداشت می کرد، صحنه خیلی دردناکی بود، بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم و بعد بمیریم. تانک ها همه اطراف را می زدند و پیش می آمدند با رسیدن آنها به فاصله 150 متر دستور آتش دادم، چهار تا آرپی جی هفت داشتیم با بلند شدن از گودال ...
بسته خبری سفیر دوشنبه 03 خردادماه 1395
. @safir_hamandishi شبکه خبری سفیر, [22.05.16 02:40] tr.im/AhSzi سرلشکر رضایی: سعودی ها در اربیل عراق کنسولگری باز کردند و چند گروه تروریستی را برای انجام انفجار وارد ایران کردند که همه آن ها دستگیر شده اند. مسئولان کشور باید از حالت صبر و انتظار در قبال عربستان بیرون بیایند و باور کنند که عربستان با این صبر و انتظاری به صراط مستقیم بر نمی گردد و باید ...
پیکار موئه آوا
برابر بودند و هر دو نام و آوازه ای بلند داشتند. ساکنان دو جزیره ی تپوکاماروئیا و کوروگا که هر یک هواخواه یکی از پهلوانان بودند، به رزمگاه آمدند. دو هماورد نیز به موقع به میعادگاه آمدند. موئه آوا زودتر از حریف خود به آوردگاه آمده بود و از چند روز پیش در کنار ماکمو این سو و آن سو می رفت و کمین کرده بود. در روز موعود پاتیرا را دید که با گام های بلند نزدیک می شود. پس پیچک محکمی را برداشت ...
دختر مشکل پسند
او چون به ساحل برگشت و از زورق خود پیاده شد، به جای آن که آن را خود بلند کند و به خشکی بیاورد، روی سنگی نشست و دو کودک را که در چند قدمی او روی ریگ های ساحل بازی می کردند، به کمک خود خواست. یاران من از دیدن این رفتار او خندیدند و من از شرم سرخ شدم. یکی از آنان به صدای بلند گفت: خدا را شکر که این ماهی ها را به خاطر من صید نکرده است! کدام یک از ما حاضر است آن ها را بخورد؟ و همه قاه قاه خندیدند! ...
نگاهی به زندگی شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی
من چنین بود که از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه می گرفتم و جز آب چیزی نمی خوردم، روز هشتم ماه محرم بود که خبر یافتم سیدی جلیل القدر در این شهر سکونت دارد؛ به امید و به انتظار ملاقات سیّد که از خلق منزوی می زیست، نشستم، تا آنکه برای تجدید وضو به کنار حوض آمد، پیش رفتم و سلام کردم، نگاه عمیقی به من افکند و پس از وضو فرمود: حاجتی داری؟ گفتم: غرض تشرّف به حضور شما است. فرمود: هر زمان که ...
عباس دست زد رو شانه ام و گفت: باید مرد باشی
خاک می شویم." آن روزها من کلاس های آمادگی برای حج می رفتم. جزوه هایم را نگاه می کرد و با من آن ها را می خواند. حتی معاینات پزشکی را هم آمد و انجام داد. ساکش را هم بسته بود. همه چیز توی ساکش آماده بود. یکی دو روز قبل از حرکت بود که فهمیدم نمی آید. به آقای اردستانی گفت: "مصطفی، من همسرم را اول به خدا، بعد به تو می سپارم." گفتم: "مگر تو نمی آیی؟" گفت: "فکر نکنم بتوانم بیایم." گفتم: "عباس جدا ...
بررسی زنان در آینه ی تمثیل ملل
رفتارهای خود را در این نسخه تعریف نکرده اند، به اصطلاح متجدد به حساب می آیند و به راحتی از نظر زنان و مردان اجتماع بی ارزش خوانده می شوند. شیفر با بیان چند مثال ادامه داد: یک نفر تخت را درست می کند و نفر دیگر روی آن می خوابد (آلمانی) ، یک زن خوب بهترین تکه از اسباب و لوازم خانه است (هلندی) و تو می توانی آن را در همه ی اتاق ها استفاده کنی معنای گفته شده را یادآور می شوند. ضمنا این پرسش مطرح ...
فرهنگ در رسانه
تقویم رسمی کشور ثبت شده برای آن همه مجاهد و مجاهدت ها کفایت می کند؟ آیا ما با همین کارهای شعاری و دستوری دین مان را به این شهر نجیب ادا کرده ایم؟ جواب همه شما قطعا منفی است اما با این جواب باید به کجا بیندیشیم و چه کنیم؟ از سوم خرداد 1361 چند سال می گذرد؟ چند تا سوم خرداد گذشته است و ما آن حماسه و شور و عشق را جشن گرفته ایم؟ چقدر برنامه های ویژه برای آن روز ساخته ایم و چند ویژه نامه را ...
خانه سازی در بختیاری (راست کِردن هونه)
گچ بکار میبرند و استفاده میکردند، چئر وُراشتن می گفتند، یعنی دیوار خشکه چین برافراشتن پس از اینکه ارتفاع دیوار به اندازه قد آدمی بلند می شد. سنگ درازی که گاهآ صاف و کشیده می باشد.را بالای در می گذاشتند که به آن سردر می گفتند. سپس دیوار را بالا می بردند تا حدودی 2/5 متر یا بیشتر.... سنگهایی که مردم بختیاری از آنها برای چیدن دیوار استفاده می کردند بسیار بزرگ بودند که از دل ...