سایر منابع:
سایر خبرها
به عباس می گفتم: چرا منو بدبخت کردی؟ او می گفت: سرپرست همه ما خداست
عباس بود. *خوابی که آرامم کرد من تا هشت روز بعد از شهادت عباس، نمی توانستم چیزی بخورم. حتی آب را به زور به خوردم می دادند. می گفتم: اول باید خواب عباس را ببینم و بعد چیزی بخورم . همه می گفتند: این طور که تو بی تابی می کنی، عباس به خوابت نمی آید اما من قبول نمی کردم. بعد از هشت روز بالاخره خواب شهادت و دست کشیدن روی سر و بوسیدن پیشانی اش را دیدم و آرام شدم. * عباس ...
پسر ابر ها
آقاپیمان ما کله ی سحر از خواب پاشده! زیر دوش زده بودم زیر آواز که مامان از لای در حمام گفت: پیمان... همه خوابن. یواش تر! دیگر آواز نخواندم، اما یک کمی آهسته سوت زدم. حالا بابا بیدار شده بود. مرا که دید گفت: به به! آقاپیمان سحرخیز. حالا که سحرخیز شدی، یه روز با هم بریم کله پاچه بزنیم. من با او سلام و علیک کردم و گفتم: باشه باباجون. و پریدم تو اتاقم. ...
کاش ریسه ها را باز نکنند!
به گزارش گروه فرهنگی"رویکرد"، حسین قدیانی در روزنامه وطن امروز نوشت: زود گذشت چقدر آن چند روز شیدایی! انگار همین دیروز بود برایش کلیشه است! موسم حج بود. روز عرفه. صحرای عرفات. خیمه ای داشتیم. به همان رنگ احرام. به همان سپیدی. نشسته بودم به تحریر که دیدم از گوشه خیمه دارد صدایی می آید. صداهایی. صداهای خوشی. حاج صادق آهنگران می خواند، جوابش را علی انسانی می داد. علی انسانی می خواند ...
غیبت تو از مردابی بودن من است
اگر قلبمان سبز بود حتما می آمدی، مولاجانم چه کنم که نجواهای شبانه ام نام تو را صدا زند، محض رضای خدا بیا تا واژه های تلخ انتظار از لغت نامه قلبمان خط بخورد و شادی را ارمغان دلهای منتظر کند، با خودم عهد بسته ام تا زمانی که یک روز از عمرم باقیست بدون انتظار مولایم دیده بر هم ننهم گرچه این انتظار مرا از پای در آورد، به امید روزی که تیتر خبرم این باشد، “حضرت مهدی(عج) ظهور کرد”. هرگز تو را نیافته ام هرچند که می گویند در همه جایی هرگاه دری زده ام در پی گدایی بود و خواهشی یادداشت: سیده مریم پیروزان ...
ماجرای شهید ابراهیم هادی و شکستن نفس
فوتبال حرفه ای نرو. گفتم: چرا؟! جلو آمد و مجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت: این عکس رنگی رو ببین، این جا عکس تو با لباس و شورت ورزشیه. این مجله فقط دست من و تو نیست. دست همه مردم هست. خیلی از دخترها ممکنه این رو دیده باشن یا ببینن. بعد ادامه داد: چون بچه مسجدی هستی دارم این حرف ها رو می زنم؛ و گرنه کاری باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوی کن، بعد دنبال ورزش حرفه ای برو، تا برات مشکلی پیش نیاد. کتاب سلام بر ابراهیم – ص 39 زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی دانا ...
در تلگرام خواندم لشکر 25 کربلا در محاصره است
صحبت کردم. گفتم: قربان تو بروم. ان شاءالله دشمنانت نابود و کور شوند. گفت: مامان باز هم دعا کن. گفتم الهی موفق باشی پسر. بعد هم خداحافظی کردیم. زینب (س) روز یازدهم محرم در گودال قتلگاه بدن پاره پاره حسین را با دست هایش اندکی بلند کرد و فرمود: الهی تقبل منا هذا القلیل القربان و مادر سیدرضا هم می گوید: روز یکشنبه از سپاه آمدند و خبر شهادت را دادند و تبریک گفتند. من همان جا سرم را بلند کردم و ...
سخنان جنجالی نویدکیا در نود
تا سهمیه بگیریم و از این تیم بروم. آن تیم قهرمان شد و فرکی بعد از قهرمانی مرا بغل کرد و گفت حلالم کن و خداحافظ. بعد از مدتی زاغی نژاد تماس گرفت که فرکی می خواهد بماند و خواسته که من هم باشم. از آن طرف می دانستم که هیات مدیره نمی خواست فرکی در این فصل بماند. من با خلیلیان در ارتباط بودم و او به من گفت که هیات مدیره فرکی را نمی خواهد. خلیلیان گفت نظر تو چیست؟ به او گفتم اگر می توانید اسکوچیچ و ...
محمود دولت آبادی: مرا مقابل سپاه قرار دادند!
پی نوشت یا همان شرحی که بر کتاب نوشته بودم را به ایشان نشان دادم و گفتم من برای راحتی کار شما، این توضیح را هم نوشته ام. ایشان گفت شما یک بار دیگر کتاب را بازبینی کن تا ما برای شب عید به کتاب مجوز نشر دهیم. اسفندماه بود ... گفتم من هم به شما قول می دهم بعد از آن 15 روز عید که مطبوعات تعطیل هستند، یک ماه به سفر بروم و با هیچ رسانه ای صحبت نکنم. جلسه تمام شد و به خانه برگشتم اما انگار آنجا ...
تا بیاد ثابت کنه ع.ف.خ کیه س؛ قِضاوِتا شدس
.... گفت: نه دادا. طرحیم نیست. تو این دنیا مرغا مایا کفترا اینام یه وقتای انیر ندارن (بی حوصله ن). کفتاری بیابونیا یادده س تو باغی وحش کوه صفه که دیونه شده بود؟ من که دیگه یعنی آدمم. صوبا خب میشم. گفتم: نه تو یه چیزیت هست. و بعد اصرار کردم تا به حرف اومد. گفت: میخوام جمع کنم برم چین. گفتم: چین؟!! برای چی؟ گفت: خسه م کردن. دیگه نمیکشم. برم این ته عمری را یه جا که قدری ادما بدونن. گفتم: آخه چی شده ...
اس ام اس دوستت دارم سری ششم
رابا قلب میکارند نه با دست . **************************** در صفحه ی شطرنج زندگیم تمام مهره هایم مات مهربانیت شد و من با اسب سفید قلبم به سوی تو تاختم تا بگویم شاه دلم دوستت دارم **************************** تورا من باقلب دوست دارم نه با حرف . . . . . . 30 ثانیه زمان کمی نیست 100 بار می شود پلک زد 60 بار می شود گفت ...
جنایت پس از آخرین کورس خیابانی
: درحال پارک خودرو بودم که متوجه صدای درگیری از داخل خانه عموی قاتل شدم. پس از چند لحظه، درگیری به بیرون کشیده شد؛ مشاهده کردم که پوریا اول با فحاشی بیرون آمد و به سمت حامد حمله ور شد؛ حامد نیز با دسته تی به سمت او حمله کرد که پوریا با چاقویی که در دست داشت، یک ضربه به سینه او زد و با موتور از محل متواری شد . با شناسایی دقیق متهم، کارآگاهان با بررسی سوابق وی اطلاع پیدا کردند که وی از مجرمان ...
از خواستگاری شهید بابایی تا خرید الماس در خیابان ولی عصر(عج)+تصاویر
...> من که از این موضوع کاملا بی خبر بودم فقط از پشت دربه حرف های آنها گوش میدادم و آن موقع بود که فهمیدم ایشان برای خواستگاری من آمدند . عباس از پدر و مادر من خواست تا قبل از صحبت با پدر و مادر خود جواب من را بشنود . وی می گفت : اگر جواب ملیحه به من نه باشد همسر آینده ایشان و حتی جهیزیه را نیز خودم انتخاب می کنم . زمانی که مادرم خواست با من صحبت کند ، گفتم هر چه شما ...
او که بی قرار آسمان بود!
گروه حماسه و جهاد دفاع پرس ، کتاب در قطع پالتویی و با صفحات کم بود. چند صفحه ی آن را ورق زدم. با پولی که در جیب داشتم می توانستم آن را بخرم و در وقت هایی که سوار اتوبوس و در راه رفتن به کلاس دانشگاه هستم بخوانم. اگر در اتوبوس نشد جای دورهم نشینی های بی خود شبانه در خوابگاه دو سه ساعتی وقت بگذارم و کتاب را بخوانم. اما رنگ گیرای آبی آسمانی کتاب مرا گرفت و همان روز پیش از کلاسی که سراسر فرمول های تو ...
رفته بودی که حرامی نبرد ره به حرم , آخر عباس شدی در پی زینب(س)، پدرم
زینب به دمشق، گفته بودی که شبی باز تو گردی رَهِ عشق گفته بودی که پس از یاریِ زینب به بلا، می بری بر سر دوشت تو مرا کرب و بلا داده بودی تو مرا قول به بین الحرمین، روضه خوانی ز وفاداریِ عباس و حسین کربلا رفتی و من را تو به جا بنهادی، پس چه شد قول که بابا تو به طفلت دادی؟ باوفا، مرد وَ قولش، تو خودت می گفتی، وعده ناکرده وفا، رفتی و در خون خفتی ای که دیدارِ رخ ماه ...
هووی جدید زوج ها کار دستشان می دهد!
، اما به قول آرزو توبه گرگ مرگ بود و چند روز بعد دوباره همسرش را دید که دارد فیلم غیراخلاقی تماشا می کند. زن جوان ادامه داد: باز هم بدجور دعوا کردیم و شوهرم ساعت چهار صبح از خانه بیرون زد. صبح که شد موضوع را با یکی از دوستانم در میان گذاشتم و گفت همه مردها همین طور هستند، بی دلیل حساسیت نشان نده، اما نمی توانستم بی تفاوت باشم و زندگی نابود شده زن فامیل مان مدام جلوی چشمم رژه می رفت. ...
زلاتان: به گواردیلا گفتم برو به جهنم!
رفتم با وجود اینکه عصبانی بودم اما برنامه ای برای قاطی کردن نداشتم. با این حال وقتی وارد رختکن شدم، دشمن خودم (گواردیولا) را دیدم که روبرویم ایستاده و سرش را تکان می دهد. در رختکن یک کمد فلزی بود که لباس های خود را درون آن می گذاشتیم و وقتی این حرکت پپ را دیدم ضربه ای به آن زدم و سه متر به هوا رفتم. سپس رو به گواردیولا کردم و فریاد زدم "تو دل و جرأت نداری! تو خودت جلوی مورینیو گند زدی! بهتر است بروی ...
قتل شوهر عمه بعد از شکست در کورس خیابانی
الکلی اعتیاد دارم. آن روز با موتور بودم که چون هوا بارانی و زمین لغزنده شده بود، لیز خوردم و موتورم روی زمین افتاد. خودم هم آسیب دیدم که دوستانم مرا مورد تمسخر قرار دادند. همین باعث عصبانیتم شد و با چاقو آشنای یکی از دوستانم را زخمی کردم و چند روزی در زندان بودم. من ساعت تحویل امسال را در زندان بودم و انگار سرنوشتم این بود که دوباره به زندان برگردم. ...
شب عملیات فرا می رسد!(پاورقی)
به این ترتیب مدتی دور سنگرها گشتم و دوباره سر از سنگر تدارکات درآوردم . تازه آن جا بود که فهمیدم آقا صفی با آن نامه مرا مأمور رساندن کنسرو و کمپوت کرده بود و بچه های اردوگاه هم سر به سرم گذاشته بودند. آقا صفی وقتی فهمید زخم بندی و پانسمان و بخیه هم بلدم ، با این که می دانست همه مدت خدمتم را جبهه بودم ، گفت : - می خواهی تا وقتی اینجایی ، به بچه ها در کار امداد کمک کنی ؟ گفتم : چه ...
خاطرات شهید بچه مایه دار! منتشر شد
ملیح و دندان های سفید و براق که به نظر می رسید حداقل روزی پنج شش بار مسواکِ شان می زند. این ریخت وقیافه چنان مجذوبم کرد که ناخودآگاه رفتم و کنارش نشستم. او هم فوری سلام کرد و حسابی تحویلم گرفت و باب رفاقت باز شد. حرف هایی که بینِ مان ردوبدل شد را به یاد ندارم؛ اما آنقدر خوش صحبت و خوش برخورد بود که روز دوم رفاقتِ مان گفتم که می خواهم بیایم منزلِ تان. او هم پیشنهادم را به فال نیک گرفت و قرار شد که ...
هر آنچه در برنامه دیشب نود گذشت + تصاویر
منزل ما آمد و گفت که از طرف باقریان صحبت می کنم و برگرد و تیم را در دست بگیر ولی استیماچ را نمی توانیم برکنار کنیم. خلاصه با استیماچ جلسه گذاشتیم و او به من گفت که ممنونم از اینکه قبول کردی دستیارم شوی ولی به او گفتم من نمی خواهم دستیار تو شوم. یک روز قبل از بازی با استقلال بود که باقریان گفت به تهران بیا و رودر رو صحبت کنیم. دیدم قبل از تمرین خبری نشد و بعد از آن هم خبری نشد. به خوروش گفتم نمی گذارم ...
مشروح برنامه سوم خرداد نود
. همان جا من و استیماچ جدا شدیم. بعد از مدتی فیروزی رئیس حراست به منزل ما آمد و گفت که از طرف باقریان صحبت می کنم و برگرد و تیم را در دست بگیر ولی استیماچ را نمی توانیم برکنار کنیم. خلاصه با استیماچ جلسه گذاشتیم و او به من گفت که ممنونم از اینکه قبول کردی دستیارم شوی ولی به او گفتم من نمی خواهم دستیار تو شوم. یک روز قبل از بازی با استقلال بود که باقریان گفت به تهران بیا و رودر رو صحبت کنیم. دیدم قبل ...
ابرقویی نژاد: نویدکیا چنگ انداخت، دروغ گفت و تهمت زد/ جایگاه مدیریت را می دانم و وارد بچه بازی نمی شوم
کار را انجام دادم و این کار زمانی صورت گرفت که محرم نویدکیا نامه خداحافظی نوشته بود. وی افزود: با محرم تماس گرفتم و به او گفتم تو با این باشگاه بزرگ شده ای، سپاهان به تو کمک کرده تا به اینجا برسی و خودت هم بازیکن شاخصی هستی که به سپاهان کمک کرده ای و رابطه ات با سپاهان یک رابطه ای دو طرفه است. محرم با این صحبت ها راضی شد برگردد و به سپاهان کمک کند و قرار شد بدون اینکه صحبتی مطرح شود چه ...
شب های لاله زار (41)
مرا ندید؛ گرم تماشای آکروبات بود. محو تماشای او و چهره مظلومانه اش شدم. صبر کردم تا عملیات صابر تمام شود و پرده را بکشند. حالا وقت آنتراکت برای عوض کردن صحنه نمایش است و پانزده دقیقه ای چراغ های سالن روشن می شود تا فروشندگان تماشاخانه سینی به دست خوراکی های خود را به تماشاچیان بفروشند. از پشت سر سلام کردم برگشت و نگاهم کرد. لبخند روی لبانش نقش بست و گفت: سلام آقای ساموئل. شما و بیرون از صحنه ...
وقتی شما در زمین خاکی بازی می کردی، من در جبهه بودم
جوانمردی کنار برود. وی افزود: مجید بصیرت و لئون استپانیان قهرمانان سپاهان هستند اما تا به حال دیده اید که صحبت های اینچنینی کنند؟ وقتی اخلاق کنار می رود، دروغ و حیله گری وسط می آید. می شود یک عده مردم را برای مدت کوتاه گول زد اما در نهایت می فهمند که خودشان ساده انگار بودند. شما که درباره فرکی صحبت می کنید، بدانید که او کنار برانکو بوده و با فولاد و سپاهان قهرمان شده، پس نیازی به تعریف ...
خاطره کامران نجف زاده از ناصر حجازی +عکس
مطلب؟کیه این نجف زاده؟". چند روز که گذشت لابد بی خیال شد که قبول کرد یک مصاحبه رودررو با کیهان ورزشی داشته باشد. "محسن خمارلو"ی عزیزم،استقلالی دو آتشه ای بود و هست رفیق ناصر خان بود. گفت :کامران هماهنگ کردم ولی نگفتم تو نجف زاده ای!گفتم:"خب حالا چکار کنیم؟"...گفت:ناصرخان که چهره ات را ندیده.گفتم با آقای "کامرانی!"می آییم. برای یک روزنامه نگار ورزشی مصاحبه زیرپوستی با ...
اس ام اس عاشقانه معذرت خواهی و منت کشی
خاموشم تو خودم اشک می ریزم.... منو ببخش اگه خیلی بهت بدی کردم ... * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * گر تو را از ابلهی کردم رها ، برمن ببخش/بر سر پیمان نه بر مهر و وفا ، بر من ببخش راه ورسم عاشقی را نا بلد چون کودکان/اشتباه و ناروا کردم خطا ، بر من ببخش * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * من رو ببخش نه به خاطر اینکه ...
استاد فاطمی نیا: بدون صلوات زندگی باطل است
دارد با خدا معامله می کند.) من اول کس نیستم که سزاوار راندن بودم (گناهکار) و روی به تو آوردم و تو بخشش کردی و اول سائلی نیستم که از تو سؤال کردم و در خور نومیدی بودم و تو احسان فرمودی. شیخ جعفر شوشتری به مسجد سپهسالار آمد و منبر رفت و وزراء و وکلا و خود ناصر الدین شاه هم بود. شیخ گفت: 124 هزار پیغمبر شما را به توحید دعوت کردند ولی آمده ام تا شما را به شرک دعوت کنم. همه ماندند که شیخ جعفر ...
چادرم را از امام رضا(ع) هدیه گرفتم/ وقاری که با چادر تجربه کردم حس جدیدی بود
سر کنی و من آن روز به خاطر بسیج چادر سر کردم و حجاب گرفتم. من آن روز چادر را به خاطر بسیج سر کردم اما وقاری که با چادر تجربه کرده بودم حس جدیدی بود. آقای دهقانی چندین کتاب به من معرفی کرد بعد از آن با رفت و آمد به بسیج دانش آموزی، آقای دهقانی چندین کتاب در خصوص حجاب، تهاجم فرهنگی، ماهواره و... برای مطالعه به من دادند و با کمک دوستانم در مورد حجاب، فواید آن و کاهش ...
امام خامنه ای: شهید اکبر چهرقانی در شب شهادتش چهره ی عجیبی داشت/ عکس
همراهانم خطراتی بزرگ وجود دارد و اکراه داشتم که دوستان دلبندم را به خطر بیندازم، تو فکر می کردی که تو را به قدر کافی دوست نمی دارم، درحالی که بین جوانان، بیش از حد، به تو ارادت داشتم. اکبر یکی از همان شیعیان راستین بود که دعوت خونین و انقلابی حسین(ع) را لبیک گفت، علیه طاغوتیان قیام کرد، و همه وجود خود را وقف راه خدا نمود و به همه جاذبه های زندگی و قید و بندهای حیات، پشت پا زد؛ آزاد زیست و ...
از شهدا کسب اجازه کردم
عزیز می خواست من در این حرفه تجربه کسب کنم و در پیشانی ام نوشته شده بود باید پله پله این مسیر کسب آزمون و تجربه را طی کنم و البته خیلی سختی کشیدم و حرف ها شنیدم اما نشانه هایی دیدم که ایمانم بیشتر شد و همه چیز را سپردم به خدا که اتفاقی ویژه را برایم رقم زد و برایم ارزشمند است که هنوز مردم مرا با کاراکتر بهروز در سریال وضعیت سفید به یاد دارند. برای سریال وضعیت سفید توسط آقای حمید نعمت ...