سایر منابع:
سایر خبرها
بیدبن کیوتو
ی بید در جایی که افتاده بود همچنان باز مانده و هیچ از جای نجنبید. ایناباتا و پسر چهارساله اش به شگفتی برین چشم انداز شگرف می نگریستند. آن گاه یاناگی کوچک نیز به نوبه ی خود به درخت نزدیک شد و شاخ و برگ های سیمگون آن را نوازش کرد و سپس یکی از شاخه های آن را گرفت و آهسته گفت: بیا! درخت خواهش پسرک را برآورد و روی زمین کشیده شد. تنه ی بزرگ بید با دست ظریف کودکی خردسال بر زمین کشیده ...
گربه ی خون آشام
درها خود به خود باز شدند و زن جوان و زیبا مانند شب پیش به آن جا آمد (به سرباز جوان گفته بودند که او اوتویو نام دارد و مصاحب شاهزاده هیزن است). نگاهی به همه جای اتاق انداخت چون نگهبان وفادار و جانباز را بیدار یافت در آن جا درنگ نکرد و آهسته و آرام بازگشت و ناپدید شد. شب های بعد نیز زن جوان زیبا به اتاق شاهزاده نیامد و شگفت این که نگهبانان دیگر نیز به خواب نرفتند. شاهزاده توان و نیروی زندگی خود ...
زیباترین گل های آپارتمانی تزیینی
در این دوره و زمانه که در خانه های مان خبری از حیاط های پُر دار و درخت و گلدان های یاس و شمعدانی نیست، چطور می توانیم از حضور گل ها در خانه استفاده کنیم؟ گیاهانی که با حضورشان بهتر می توان نفس کشید و برگ های سبزشان آرامش را به فضای خانه تزریق می کند. انگار اسم گل با بهار عجین شده؛ بهار فصل ها مسلما بهترین زمان برای سر و سامان دادن به گلدان هاست. کنجی از خانه که رو به پنجره باشد یا گوشه ...
چهل و هفت رونین
...> - این حرف ها بیهوده است! من تصمیم خود را گرفته ام و دیگر از آن بر نمی گردم. فردا باید از خانه ی من بیرون روی تا من بتوانم زنی زیبا و دلربا به جای تو بیاورم. زن بیچاره فردای آن روز، ناگزیر از آن خانه بیرون رفت و دو فرزند خردسالش را نیز همراه خود برد. پدر تنها پسر بزرگ تر را پیش خود نگه داشت. اما اویشی وقتی خود را تنها یافت و یقین کرد کسی در آن جا نیست و جای زنش در خانه اش خالی است بغضش ترکید و ...
سفر به سرزمین کویر و دریا +عکس
این بازار یکی از بزرگ ترین جمعه بازارهای مدرن دنیاست. سفر به شهر رستم اگر تصمیم دارید از زاهدان به سمت زابل حرکت کنید، باید فاصله ای معادل 215 کیلومتر را طی کنید، اما پیمودن این مسافت ارزش دیدار از نخستین چشم مصنوعی دنیا و تمدن 5000 ساله شهر سوخته را دارد. شهر سوخته در سیستان با قدمتی 5000 ساله قادر است با نمونه های عینی و موجود، شما را تا عصر مفرغ به گذشته ...
"حیا" دختری در مزرعه!
چشیدن درخت ممنوعه دارای لباس بوده اند، اما با خوردن از آن درخت ممنوعه(بر اثر اغوای شیطان) لباس خود را از دست دادند که بلافاصله به پوشاندن خود اقدام نمودند، به هر حال آن دو با این که محرم همدیگر بودند پس از احساس برهنگی خود را با برگ های درختان بهشتی پوشاندند با این که این احساس شرم از برهنگی حتی بدون حضور ناظر بیگانه بود که سرعت در پوشاندن خود به وسیله برگ ها (هرچند به طور موقت) از آن جهت که تحت ...
در تلگرام خواندم لشکر 25 کربلا در محاصره است+تصاویر
. من هیچ وقت مانعش نشدم از بس سپاه و انقلاب و جمهوری اسلامی را دوست دارم و هیچ وقت هم نمی گفتم نرود. او هم می دانست که من مخالفت نمی کنم. فقط گفت: مامان اگر دیدی من چند روز تماس نگرفتم، نگران نشو. یک وقت در برف و سرما گیر می کنیم و نمی توانم تماس بگیرم و موبایل آنتن نمی دهد، زنگ نزن جایی که بقیه را هم نگران کنی. گفتم: چشم پسرم. برو خدا پشت و پناهت. وقتی زنگ زد و دیدیم شماره خارج از کشور است فهمیدم ...
شبح بونز
دوستانه و اعتماد راهب مهربان را به یاد می آورد و از این یاد آوری آتش پشیمانی و پریشانی در دلش تیزتر می شد. چون شب فرا رسید، از خانه بیرون آمد و در پرتو دل انگیز ماه به باغچه ی خانه اش رفت تا در آن جا گردش کند. ناگهان چشمش خود به خود به درخت کاجی دوخته شد. شگفتا! آیا چهره ی مبهم آدمی بود که با تنه و شاخ و برگ کاج در هم آمیخته بود؟ آری، چهره ی آدمی بود که دم به دم روشن تر و آشکارتر می گشت. نخست سری ...
افسانه ی نارگیل
به ناحیه ی آکتورآ (5) رسانید. در آن جا فاره ای خالی در زیر درختان آئیتو (6)(درخت نان) یافت و به آن پناه برد. قضا را آن جا فاره ی خداوندگار هیرو بود و هیرو که به ماهیگیری رفته بود در بازگشت روشنایی تندی را دید که کلبه اش را فرا گرفته بود. این روشنایی که چشم او را خیره کرده بود از بازتاب پرتو خورشید بر زلفان هینا پدید آمده بود. دختر جوان سرگذشت هراسناک خود را به خدا بازگفت و هیرو به او ...
افسانه ی وئی
که خانه ی پدری را ترک گوید و در پی وئی برود. آن دو با هم قرار گذاشتند که وئی به نزد پاتئا برود و بدین بهانه که می خواهد به شکار ماهی تن برود سه روز مرخصی از او بگیرد. وئی پس از گرفتن مرخصی به وائی آئو رفت و مقداری برگ انگم جمع کرد و آن ها را به غار برد. آن گاه ذخیره ای کافی از میوه و ماهی و هیمه فراهم آورد. در روز سوم همه چیز برای آمدن ورو آماده شده بود. در آن روز دختر جوان بر زورقی ...
افسانه ی تئی تی پسر توآکائو
گاروآ بودم و او به من اجازه داد که به این جا بیایم، چون من سردار دشمن او را کشته ام! زن و شوهر چند دقیقه خاموش ماندند و حرفی نزدند. بعد توئی کورا به تئی تی گفت: ما حرف های تو را باور می کنیم! تو پسر ما هستی، در این خانه پیش ما و برادرانت بمان! *** شامگاهان تئی تی از پدرش پرسید: پدر، خانه ی مقدس تو کجاست؟ پدر در جواب او گفت: خانه ی مقدس من به حال ویرانه ای درآمده است. شاخه ی ...
غار - ته آنا مارارا آ ره ره آ تائو -
به روز افزایش می یافت و در کرانه های دریا جای برای آنان تنگ می شد، از ساحل ها دور رانده می شد. این غار بزرگ با یک دیواره ی سنگی به طرز شگفت انگیزی به دو قسمت شده است. این دیواره در چند متری سقف غار قطع می شود و در نتیجه راه آمد و رفت به دو قسمت باز است. در برابر اتاق سمت راست، دماغه ی بلندی قرار داد که جلو دید را گرفته است اما اتاق سمت چپ به طور وسیعی به روی دریا باز می شود. در این غار ...