تمرینی برای فراموشی - روزنامه اصفهان زیبا
سایر خبرها
همه درگیری های امیر تتلو با چهره های مشهور
چاووشی سال پیش وقتی برنامه اینترنتی پرمخاطب رضا رشیدپور با نام دید در شب به راه افتاد امیر تتلو مهمان یکی از شب های این برنامه بود و به گفته خود رشیدپور پربیننده ترین برنامه او در آپارات را رقم زد. تتلو در دید در شب به صدای محسن چاووشی ایراد گرفت و گفت: فکر نمی کنم این آقا بتواند همین صدا را لایو اجرا کند . موضوعی که به درگیری و فحاشی هواداران منجر شد. چند ماه بعد محسن چاووشی در ...
بی خداحافظی از دخترمان رفت مبادا دلش بلرزد و جا بماند
که هیچ اتفاقی برایم نیفتد حالا اگر هم اتفاقی بیفتد راضی ام به رضای خدا. نمی خواستم بشنوم محمد شهید شده است خودم از همان روز شهادتشان دلشوره عجیبی داشتم. دخترم خیلی بیقرار بود. عکس های بابایش را در گوشی نگاه می کرد و صدایش می زد. صبح که بیدار شد فقط بابایش را صدا می کرد. آن لحظه دلم هزار راه رفت، با خودم گفتم نکند اتفاقی افتاده باشد. می خواستم زینب را برای خرید بیرون ببرم تا ...
به معنای واقعی یک استاد نمونه
همدان به تهران و همچنین به دلایل دیگری تا 12سالگی به مدرسه نرفت، اما در همان زمان خودش در منزل درس می خواند.(هر میهمان باسوادی که به خانه ما می آمد تا درسی از او نمی آموختم رهایش نمی کردم، به طوری که قبل از اینکه به مدرسه بروم می توانستم کتاب بخوانم. من حتی بدون آنکه حروف الفبا را بشناسم کتاب هایی مثل گلستان سعدی را می خواندم). شما بعد از 12 دختر به دنیا آمدید؟ آن 12 کودک دختر ...
تلخ اما شیرین!
. دست خودش نبود که! هی می زد. هی منو کتک می زد، بابا می گفت زن، خدا اینو زده تو دیگه واسه چی می زنی! ننه م می گفت می زنم تا خدا دلش به رحم بیاد یه کاری واسه ش بکنه. آخرش خدا یه کاری واسم کرد. یه قناری گذاشت تو قفس داد دستم. اگه این قناری نبود نمی دونم چه جوری باید زندگی می کردم! پیرزن گفت: وا خاک عالم، کجای من عینِ ننه توئه! احمد شکارچی گفت: واسه چی اومدین تهرون؟ پیرمرد گفت: هر روز میایم ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (308)
،اسکرول میکنم که عدده بره! لحظات ثبت شده از یک جنایت خانوادگی 4. بابام رفته بود آبادان میگفت یارو تو مغازه اش نوشته بود: نسیه فقط در روزهای برفی. 5. خدایا ما رو از شر بنده هات و شنبه هات حفظ بفرما. 6. ما معمولیا به جای این که توی خیابون به صورت ناگهانی سلبریتی ها رو ببینیم توی مترو عروس دختر عموی بابامونو می بینیم. تلاش استقلال برای رسیدن به ...
داستانی برای یک فیلم بلند؛ سکوت یک نگاه
! می خوام از خودم فرارکنم. نمی خواستم این جور بشه؛ برای یه لحظه قیافه کبری و ایرج جلو چشمم اومد، مثل این که پسرم داد می زد: بابا! بابا! بابا!..." ناصر، افسرده و پریشان در عالم خود سیر و سیاحت می کرد و اسماعیل همچنان می خواست حرف بزند و از خود دفاع کند:" موضوع قبلا لو رفته بود. مراد سنگی بهم گفت بیام بهتون خبر بدم. همه جا پر از مامور بود و همه آدم هارو زیرنظرداشتن... باورکن راستش رو می گم ...
عشق نافرجام
حال و احوالش جویا شدم ، گفت که ازدواج کرده ام وسه تا بچه دارم. عازم مکه هستم و زنگ زدم تا از شما حلالیت بطلبم. بعد از پایان تماس ساعت ها در فکر بودم بعد از آن روز همیشه تو خودم بودم. تا اینکه وقتی مطمئن شدم رضا از مکه آمده به بهانه زیارت قبولی باهاش تماس گرفتم واین تماس باعث شروع دوباره ارتباط من ورضا شد. عشق، دوباره کورم کرد دلم برای رسیدن ودیدن دوباره رضا پرپر می زد بالاخره ...
خبر پذیرشش در رشته پزشکی پس از شهادتش آمد
گفت آنجا انقدر رسیدگی می کنند. پدرش گفت تو سه، چهار دفعه رفتی و دیگر راضی نیستم بروی. از پدر گفتن و از پسر نشنیدن. چند روز بعد که حالش بهتر شد و به خانه آمد به پدرش گفت بابا من می خواهم به جبهه بروم، من را حلال کن. پدرش هم فقط می گفت نه! من راضی نیستم. یک روز که پدرش به سرکار رفت محمد هم ساکش را بست و پشت سرش راه افتاد. به سر کار پدرش رفته بود و همکاران پدرش را واسطه کرده بود که اجازه ...