مبارز انقلابی را با هم مرور می کنیم. داری به دشمن التماس می کنی؟ یکی از شب ها وقتی در سلول باز شد دیدم دو سرباز زیر بغل دخترم را گرفته اند و دارند او را به سلول می آورند. با خودم گفتم الحمدلله به شهادت رسید و از دست اینها خلاص شد و من هم از خدا بابت این لطفی که در حقم کرد تشکر می کنم. ساعت می گذشت، اما دخترم به هوش نمی آمد و سربازها هرچقدر با سطل آب روی او می ریختند، فایده ای نداشت ...