سایر منابع:
سایر خبرها
مبارز انقلابی را با هم مرور می کنیم. داری به دشمن التماس می کنی؟ یکی از شب ها وقتی در سلول باز شد دیدم دو سرباز زیر بغل دخترم را گرفته اند و دارند او را به سلول می آورند. با خودم گفتم الحمدلله به شهادت رسید و از دست اینها خلاص شد و من هم از خدا بابت این لطفی که در حقم کرد تشکر می کنم. ساعت می گذشت، اما دخترم به هوش نمی آمد و سربازها هرچقدر با سطل آب روی او می ریختند، فایده ای نداشت ...
گو ش می دادم و به دقت می نوشتم و چون دستگاه تکثیر نداشتیم، با استفاده از کاربن اعلامیه ها را رونویسی می کردم و صبح به مدرسه می بردم و قبل از اینکه بچه ها به مدرسه بیایند، با کمک دوستم، خانم حداد عادل، آنها را داخل میز بچه ها می گذاشتیم. زمانی که مامورین ساواک وحشیانه به منزل ما ریختند و مسائل ما برایشان رو شد، مرا دستگیر کردند. ابتدا زیر بار نرفتم و همه چیز را انکار کردم. خداوند لطف ...