استفاده کنیم. خیلی از بچه ها با نوشیدن همین آب مریض می شوند، تب می کنند و اسهال می شوند. خانه بهداشت هم کاری از دستش برنمی آید، مجبوریم برای مداوا تا سندرک برویم. موتورسوار خداحافظی می کند و می رود اما تصویر کودک بیمارش پیش چشمم می ماند. اگر اهالی روستایی که هنوز به آنجا نرسیده ایم، نیمه های شب مریض شوند چه کاری باید بکنند؟بالاخره به روستا می رسیم و پیاده نشده ریش سفیدهای نزوپرارن دورمان را می گیرند ...
اعضای یک خانواده شد که هم اکنون امنیت و آرامش کامل در محل وقوع حادثه برقرار است. جزئیات قتل 2 کودک به دست مادرشان درمشهد شوهرم در خانه نبود و شب با فرزندانم شام خوردیم و خوابیدیم تا اینکه ساعت یک بامداد بود که از خواب بیدار شدم و نمی دانم چه شد که تصمیم به قتل فرزندانم گرفتم و ابتدا دخترم طاهره را خفه کردم و سپس به سراغ فرزند دیگرم علیرضا رفتم و او را نیز با دستانم خفه کردم ...
، خانواده با آن ها همراهی کردند. پدرم بسیار روشنفکر بود و البته می دانست مسیری که ما طی می کنیم، سالم است. به هر حال آن زمان این طوری نبود که در هر مغازه ای سیگار وجود داشته باشد و همه چیز بیش از اندازه در دسترس بچه ها باشد. به همین دلیل هم، خانواده به ما اعتماد کردند و جلوی مان را نمی گرفتند. یادم هست یک بار بر اثر اتفاقی در کوه، پایم زخمی شد و مدتی گرفتار شدم. بعد هم که به خانه برگشتم ...
تعریف اجناس ارزان بازار را شنیده بودم. البته همکارم گفته بود که باید صبح زود بروم تا خلوت باشد وگرنه در آن شلوغی بازار، خرید سخت می شود. آدرس گرفتم و صبح زود برای خرید به بازار تهران رفتم. نگاه برخی کسبه بسیار آزاردهنده بود. ازکنار هر چرخ دستی که رد می شدم متلکی می شنیدم. از خرید پشیمان شدم و برگشتم . فاطمه 32 ساله: مدیر بخش ما پسر جوانی است. یک ماه پس از آمدنم در شرکت روزی برای من شعری در تلگرام ...
زندگی ام رخ داده بود را فراموش کنم، مدام به پارک چیتگر می رفتم که در آنجا با پسرجوانی به نام هرمز آشنا شدم. مدتی بعد هم او به من ابراز علاقه کرد و شماره تماسم را خواست اما من مخالفت کردم. اما او با سماجت، یک گوشی تلفن همراه دارای سیم کارت در اختیارم گذاشت تا ازاین طریق باهم در تماس باشیم. از آن روز به بعد او به آن تلفن زنگ می زد و ارتباط ما ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل با من تماس گرفت ...