آوردند به خدا سر نمیدهم به کسی غیرت الله من خیالت جمع من که معجر نمیدهم به کسی ** تو اگر که اجازه بدهی خویش را پهلویت می اندازم اگر این چند تا عقب بروند چادرم را رویت می اندازم ** چقدر میروند و می آیند فرصت زخم بستن من نیست آمدم درد و دل کنم با تو جا برای نشستن من نیست ** جلویش را بگیر تا بلکه دستم از رو ...
زنند وای از دمی که قافله حسّاس می شود حالا دل سه ساله به درد آمده دگر بر برگ یاس دانۀ الماس می شود کاخ ستم ز نالة او زیر و رو شود وقتی طبق شبیه به اَجناس می شود محمد رضا سلیمی: ای بسته به دست تو دل پیر و جوان ها ای آنکه فرا رفته ای از شرح و بیانها تا عطر تو آمد غزلم بال در آورد آزاد شد از قید ...
را مانند دریا می کشد از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد ماه جایش آسمان است علتش این است اگر آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد یک عمود آهنین آمد ... سرت پاشیده شد ناله ات امّ البنین را دارد این جا می کشد راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد تا رسیدم ...
(ع) عرض کرد: برای چه دست از تو برداریم؟ برای این که پس از تو زنده بمانیم؟ خدا نکند هرگز چنین روزی را ببینیم! وفاداری عباس(ع) به امام حسین(ع) بر کسی پوشیده نبود و همه می دانستند که عباس کسی نیست که پشت برادر را خالی کند. اما با همه این توصیفات اتفاقی در شب عاشورا دل عباس را به درد آورد. آنجا که برای قمر بنی هاشم امان نامه آوردند. آیت الله محمدعلی جاودان این داستان را اینگونه ...
دست؟ حدیث حُسن تو را نور می برد بر دوش شکوه نام تو را حور می برد بر دست چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود وگرنه بود شما را به آب کوثر دست چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟ برای آن که بیفتد به کار یار، گره طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست بریده باد دو دستی که با امید امان ...
...> رفتی و روی همه بر روی زینب وا شد رضا قاسمی امیر لشگر من دست من به دامن تو رباب مانده و امید آب بردن تو به اهل خیمه سپردم که آب گردن من بلند گر نشوی خون من به گردن تو عبای من که نصیب علی شده ماندم چگونه جمع کنم پاره پاره تن تو دو تیر با دو کمان و سپاه مژگان کو؟ چه امده سرچشمان مرد افکن تو بدون چشم تو تکلیف ...
گم شده در هلهله ها این چه شوریست که درلشگریان برپاشد تا که دیدم بدنت را کمرم درد گرفت خیز از جا و ببین پشت حسینت تا شد از بلندای قدت جای دو لب باقی نیست این همه تیر کجای بدن تو جا شد با چه بغضی زده این ضربه خدا می داند که ز. فرق سر تو تا به ابرو واشد صورت تو اثر از چادر خاکی دارد گوئیا سجده تو بر قدم زهرا شد ...
گاهواره مادر چشم انتظاری هست برایش می برد با دست خون آلوده پیغامی شاعر : #سیدحمیدرضابرقعی حضرت علی اکبر ازحرم تا که رسیدم به سرت ای پسرم شد کمان قامتم و سوخت ز داغت جگرم عمه ات گریه کنان آمده تا مقتل تو پیش او خیز ز جا روح و روانم پسرم چشم خود باز کن و گو سخنی با پدرت رحم بنما به من ای ماه که من هم ...