قتل مرد بیمار برای فروش خانه ویلایی - فرارو
سایر منابع:
سایر خبرها
قتل زن جوان بعد از آشنایی خیابانی
، محل زندگی او را پیدا و با دستور قضائی وی را بازداشت کردند. متهم بعد از دستگیری سعی داشت در برابر پرسش های ماموران مقاومت کند اما وقتی تصویر هایی را که مأموران به دست آورده بودند، دید سکوت خود را شکست و جزئیات قتل را توضیح داد. او گفت: نام مقتول، ستاره است. من چند ماه قبل با او آشنا شدم و با هم رابطه داشتیم. خیلی او را نمی شناختم؛ در خیابان با هم آشنا شده بودیم. من تنها زندگی می کردم و ...
قرائتی: سردار سازندگی ذوالقرنین است نه هاشمی
میوه جهت رساندن آن به دست مردم است و حال آنکه آب و خاک در پای درختان بی میوه در سطح شهر معابر ادارات و دانشگاه ها در حال هدر رفتن است. چندی پیش من را به سمیناری با عنوان چه کنیم زندان ها خلوت شوند دعوت کردند و جالب این بود که مهمانان بسیاری از کشورهای خارجی در این سمینار حضور داشتند. من در این سمینار در ابتدای سخنرانی گفتم برای اینکه زندان ها خالی از زندانی شود تنها نیاز است ...
ناگفته های رمضانزاده از دوران زندان و...
بودیم نه اینکه به عنوان شخص خاص و... بچه جنوب شهر هستید؟ از 10سالگی در 13 آبان تهران زندگی کردم. بعد از انقلاب به سربازی رفتید و... خرداد سال 59 دیپلم گرفتم و مهرماه همان سال رفتم سربازی و بعد هم دانشگاه. دانشگاه امام صادق. بله. به نظر می رسد دانشگاه امام صادقی ها خیلی همفکر شما نیستند. سال اولی ها خیلی همفکر ما ...
3 تیر به سر دوست جگرفروشم شلیک کردم
به گزارش خبرنگار ما، متهم که جواد نام دارد، هشت ماه قبل یاشار را با وعده سرمایه گذاری فریب داد و بعد از کشاندن وی به مغازه اش، او را با شلیک سه گلوله به قتل رساند و 95 میلیون تومان پولی را که به همراه داشت، سرقت کرد. جنایت جواد به همین جا ختم نشد بلکه جسد دوستش را به قعر چاه هشت متری که گوشه مغازه برای اجرای نقشه اش حفر کرده بود، پرتاب کرد. متهم در حالی که می دانست جسدی در مغازه دفن است هر روز با ...
بخشش قاتل به شرط کار خیر
به گزارش خبرنگار ما، ظهر روز ششم آذر ماه سال 1389 کارکنان بیمارستان قائم کرج مأموران کلانتری 17 مهر ویلا را از ماجرای مرگ مشکوک پسر جوانی باخبر کردند. نخستین بررسی ها نشان داد مقتول نیما نام دارد و ضارب هم مرد میانسالی به نام فرزاد است. همچنین مشخص شد مقتول با پسر 10 ساله متهم درگیر شده و او را کتک زده است که متهم به هواخواهی پسرش با مقتول درگیر شده و وی را با چاقو به قتل رسانده است. پدر مقتول ...
دفاع پسر از پدر
به گزارش خبرنگار ما، متهم پرونده مردی 35 ساله به نام داریوش است که از 17 آبان ماه سال 89، به اتهام قتل همسرش در بازداشت به سر می برد. این مرد روز گذشته از زندان به شعبه 10 دادگاه کیفری یک استان تهران منتقل شد تا پاسخگوی اتهام خود باشد. ابتدای جلسه نماینده دادستان از هیئت قضایی برایش درخواست مجازات قانونی کرد. او گفت که محتویات پرونده نشان می دهد که داریوش مرتکب قتل شده است. بعد از آن اولیای دم در ...
مشروطه شکست نخورد، نافرجام ماند/ انقلاب اسلامی در امتداد مشروطه
مثال در فرانسه یک مدرسه وجود دارد که دیپلمات تربیت می کند. من همیشه فکر می کنم که نصرت الدوله درست است که مرد بسیار تحصیل کرده ای بود و از سوربن دکتری گرفته بود و به چهار زبان مسلط بود. او در مقابل کرزن قرار می گیرد که بر تمام هندوستان حکومت کرده بود و فارسی را می دانست. دو جلد کتاب درباره ایران نوشته بود که هنوز یکی از بهترین مراجع تاریخی است. چندین سال وزیر خارجه بود و یک گروه متخصص که در ایران ...
گفتگوی صریح با سردار باقرزاده درباره آن 175 شهید!
کنیم که اقدام کنیم. شاید سال 91 و بعد از سقوط صدام برای اولین بار بود که ما مدتی با دولت آقای نوری مالکی و دوستانشان مذاکره کردیم تا اجازه ورود به خاک عراق را برای تفحص بدهند. شرایط عراق در آن زمان مساعد نبود، ملاحظاتی مطرح بود تا درکش و قوس پیگیری ها و با توجه به تأکیداتی که حضرت آقا داشتند به هرحال زمینه فراهم شد برای ورود مجدد ما به داخل خاک عراق. اولین نقطه ای هم که در دستور کار قرار ...
کینه پسر 15 ساله رنگ خون گرفت/تجدید جلسه محاکمه پسر نوجوان به دلیل عدم حضور مشاوران
...، چهار سال پیش ماموران پلیس در جریان وقوع یک درگیری منجر به قتل قرار گرفتند و با حضور در محل حادثه به تحقیق در این رابطه پرداختند. با حضور ماموران مشخص شد که پسر 15 ساله ای در درگیری با پسری 17 ساله، او را با ضربه چاقو به قتل رسانده است. با مشخص شدن این موضوع بلافاصله پسر نوجوان دستگیر شد و تحت بازجویی قرار گرفت. وی در بازجویی ها به ماموران گفت: چند وقت پیش سر ...
رئیس ساواک چگونه کشته شد
آغاز کرد. مؤثرترین بخش این برنامه ریزی، تماس ساواک با یک ناراضی ارمنی ارتش به نام مستعار فرهنگ ماه نشان بود. فرهنگ پیش از این با درجه استوار یکمی بازخرید و از ارتش اخراج و به طور غیرقانونی از کشور خارج شده و در ژنو نزد بختیار رفته بود. خانواده بختیار در این شهر به سر می بردند و بختیار هر از چند گاهی نزد آنان می رفت. فرهنگ توانسته بود اعتماد بختیار را جلب کند و حتی به عنوان یکی از محافظین خانواده اش ...
تفاوت مشروطه و مشروطه مشروعه درتفسیر آزادی
به پیروزی رسیدند. اما بعد از مدتی این موافقان مشروطه بودند که به پیروزی رسیدند. پس از انحلال مجلس، نیروهای طرفدار شاه، به عنوان مبارزه با مشروطه خواهان، دست به آزار و تعدی مردم گشودند. از این رو قیامی در تبریز به رهبری ستارخان بر ضدِ رژیم محمدعلی شاه آغاز شد که با حمایت وسیع و روزافزون مردم مواجه گردید. باوجود اعزام نیروهای فراوان به تبریز شاه نتوانست که این قیام را سرکوب کند، بلکه ...
قصاص؛ فرجام جنایت به خاطر مواد مخدر
.... ناگهان صدایی شنیدم و سراسیمه خودم را به بالا رساندم. آن موقع بود که جسد دوست پدرم را دیدم که غرق در خون بود .مأموران بعد از اطلاع از این موضوع به محل حادثه رفتند و ضمن بازداشت متهم به نام نریمان، جسد را که آثار ضربه چاقو روی آن مشهود بود، به پزشکی قانونی منتقل کردند. نریمان وقتی تحت بازجویی قرار گرفت به کشتن دوستش اقرار کرد و گفت در حالت خشم دست به این جنایت زده و از کاری که کرده پشیمان است ...
نیم نگاهی به جایگاه فقهی شیخ فضل الله نوری
انقلاب مشروطه ایران, ص64. 15. شکوری، ابوالفضل، سیرة صالحان، ص 138، مرحوم آخوند، بعد از انحراف مشروطیت و قتل شهید نوری قصد عزیمت به ایران جهت اصلاح مشروطه نمود که گفته می شود در همان شب عزیمت، به دست عناصر نفوذی مسموم شد. 16. تقی زاده، سیدحسن, انقلاب مشروطیت ایران، پیشین، ص66. 17. بهمنی، جواد، فاجعة قرن, ص 171. 18. انصاری، مهدی، شیخ فضل الله نوری و ...
نوچه خلافکار مخوف به هلاکت رسید
قبضه قمه در دست داشته درحالیکه به سمت مأمورین حمله ور شد با شلیک تیر هوایی سرانجام خود را تسلیم مأمورین کرده و دستگیر شد. در ادامه مأمورین اطلاعات کلانتری که در تعقیب خودروی متواری بودند خودرو را در یکی از کوچه های مشرف به خیابان کارون متوقف و در بررسی از خودروی متوقف شده مشخص می شود یک نفر از متهمین که صندلی جلو سمت شاگرد نشسته بود، به نام ر.الف از ناحیه پای راست و کتف چپ مورد اصابت گلوله قرار ...
تصمیم قاتل برای ثواب بردن مقتول!
تصور می کردم تا پنج سال دیگر هم پلیس نتواند مرا شناسایی کند اما اشک های پدر مقتول باعث شد پس از 20 روز بازداشت و سکوت به قتل اعتراف کنم. به گزارش صدای ایران، جام جم نوشته است: این بخشی از اظهارات مرد جوانی است که دوست 22 ساله اش را با انگیزه سرقت به قتل رساند. او پس از جنایت جسد را در مغازه خود دفن کرد. راز این جنایت روز شنبه با اعتراف قاتل فاش و صبح یکشنبه جسد مقتول در عمق ...
خواستگارانی که آدم کش می شوند
.... خانواده مقتول برای انتقام گیری خانه های چند تن از اعضای طایفه فرد متهم به قتل را با لودر ویران کردند. یک مرد نزاع خبرگزاری مهر 9 خرداد در درگیری اعضای دو طایفه در خاش دو مرد کشته شدند 2 مرد نزاع خبرگزاری مهر 11 خرداد در شالیزارهای شهر سیمرغ استان مازندران جسد سوخته دختر جوانی پیدا شد ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
حکم قصاص مرد رفیق کش تایید شد
با چاقو به قتل رساندم. با اعتراف قاتل و بازسازی صحنه، پرونده وی برای رسیدگی به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده و این مرد در این شعبه محاکمه شد که در پایان هیئت قضایی او را به قصاص محکوم کردند. این حکم صبح روز دوشنبه در شعبه 29 دیوان عالی کشور نیز تایید شد و به زودی به مرحله اجرا در خواهد آمد. ...
حوادث کوتاه از کشور
قم- فارس: فرمانده انتظامی شهرستان قم گفت: در پی کسب خبری مبنی بر جعل اسناد و گذرنامه، پیگیری موضوع در دستور کار پلیس قرار گرفت. هادی دیده ور افزود: در تحقیقات مشخص شد متهم ضمن اعتیاد شدید به مواد مخدر در یک منزل اجاره ای اقدام به جعل گذرنامه می کند.وی تصریح کرد: ماموران در یک اقدام غافلگیرانه متهم را دستگیر و در بازرسی از منزل وی 35 گذرنامه فاقد هویت کشف کردند. 35/5 کیلو هروئین ...
بخشش به شرط کمک به ایتام
6 آذرماه سال89 جنایتی در مهرویلای کرج رخ داد که در جریان آن پسری با ضربه چاقو به قتل رسید. پدر مقتول که شاهد ماجرا بود، به مأموران گفت: در خانه بودیم که ناگهان زنگ در را زدند. پسرم در را باز کرد و چند لحظه بعد صدای جرو بحث شنیدم. خودم را به مقابل در رساندم و مرد همسایه را دیدم که با چاقو ضربه ای به سینه پسرم زد و فرار کرد. با این اظهارات مأموران راهی خانه عامل جنایت شدند اما او فرار ...
تجدید جلسه دادگاه به دلیل وحشت از اعدام!
.... پس از اظهارات ندا، هیات قضایی از مازیار خواست به عنوان شاهد در جایگاه ویژه بایستد، اما این مرد به سوالات هیات قضایی پاسخ نداد و گفت که به خاطر خوردن قرص های آرام بخش نمی تواند به سوالات پاسخ دهد. با توجه به شرایط مازیار، هیات قضایی ادامه جلسه را به روزهای آینده موکول کرد. گفت وگو با مرد اعدامی چند روز قبل از اجرای حکم چقدر درس خوانده ای؟ دیپلم دارم. شغلت ...
قیمت شیشه 70 میلیون افزایش یافت
. وی در ادامه بر لزوم نظارت بر خانه های مجردی از طریق اطلاع رسانی مردمی اشاره کرد و گفت: توصیه ما این است که باید خانه های مجردی را توسط مردم و افرادی که این خانه ها را اجاره می دهند کنترل کنیم. جزینی همچنین به قرار گرفتن متون درسی ویژه با موضوع پیشگیری مصرف مواد مخدر در مقطع اول متوسطه در سال گذشته اشاره کرد و گفت: امسال نیز این متون به کتب درسی دانش آموزان متوسطه دوم اضافه ...
ابهام در سرنوشت کودک ربوده شده پس از 2 سال
، پدر او که علی اصغر نام دارد در مورد پرونده به شرق گفت: با توجه به قوانین جدید، به دست نیامدن سرنخ تازه از سرنوشت فرزندم و گذشت یک سال از بازداشت دو متهمی که در اختیار آگاهی بودند، چند روز قبل از طریق دادستانی مطلع شدم متهمان آزاد شده اند و این مسئله تنها امیدهایی را که برای اطلاع از سرنوشت فرزندم وجود داشت کم رنگ می کند . این آدم ربایی روز ششم مرداد سال 92 اتفاق افتاد و پسر پنج ساله از ...
گروگان ها، گروگانگیران را به قتل رساندند
به بیمارستان تحت درمان قرار گرفتند و به محض مرخص شدن، تحت بازجویی قرار خواهند گرفت. جنایت خانوادگی دومین پرونده اما از یک جنایت خانوادگی حکایت دارد. شامگاه شنبه مأموران پلیس شهر ساردوئیه از توابع جیرفت در جریان قتل زن و مردی در خانه شان قرار گرفتند و راهی آنجا شدند. قربانیان زن و شوهر بودند و مرد با ضربات چاقو و زن بر اثر اصابت ضربات جسمی سخت به سرش به قتل رسیده بود. تحقیقات برای کشف راز جنایت ...
تصمیم قاتل برای ثواب بردن مقتول!
؟ اوایل آبان سال گذشته او به مغازه ام آمد و گفت؛ اندکی پس انداز دارد که می خواهد سرمایه گذاری کند. می خواست در چه کاری سرمایه گذاری کند؟ گفت می خواهم خانه بخرم. من هم گفتم بازار مسکن راکد است و چون وسوسه شدم پول هایش را سرقت کنم، گفتم دوستم طلا را به قیمت ارزان می فروشد، بخر و بعد بفروش. طلا نقد است و دو روز بعد هم بفروشی، سود کرده ای. بعد چه شد؟ سه روز قبل ...
قتل ؛ پایان دوستی با مرد غریبه
به گزارش مردم سالاری، 28 شهریور سال 92 جسد یک مرد جوان حوالی بیابان های پاکدشت کشف شد که بلافاصله پلیس در جریان ماجرا قرار گرفت و تحقیقات خود را در این خصوص آغاز کرد. با آغاز تجسس ها هویت مقتول مشخص شد و ماموران دریافتند که مقتول با زن جوانی به نام بیتا در ارتباط بوده است. بنابراین بیتا به عنوان مظنون شماره یک دستگیر شد و تحت بازجویی قرار گرفت. بیتا در بازجویی های نخست سعی در انکار هرگونه ارتباطی ...
خارج کردن جسد جگرکی از چاه 8 متری
شریان نیوز: متهم پرونده هشت ماه قبل یاشار را به مغازه اش کشاند و بعد از قتل، 95 میلیون تومان پولی را که همراهش بود، سرقت کرد و جسد وی را به عمق چاه هشت متری فرستاد که برای اجرای نقشه اش آن را حفر کرده بود. او در حالی که فکر می کرد با اجرای نقشه موفق به فرار از دست قانون شده یک ماه قبل به دام پلیس افتاد. مرد جوان به مدت یک ماه هم موفق شد با اظهارات خود مسیر تحقیقات را منحرف کند اما سرانجام شامگاه ...
کلاهبرداری از زنان شمال تهران با یک تماس
مالباختگان گفت: فرد ناشناسی با خانه من تماس گرفت و گفت: مرا می شناسید؟ که من نیز با توجه به شباهت صدای این شخص با یکی از دوستان خانوادگی، وی را با نام کوچک داوود صدا کردم و او نیز با تائید هویت داوود، عنوان کرد تصادف کرده و نیاز مبرم به سه میلیون تومان پول دارد. من هم پول درخواستی را واریز کردم و چند ساعت بعد در تماس با داوود، متوجه کلاهبرداری شدم. معاون مبارزه با جعل و کلاهبرداری پلیس ...
عکس روز/ استالین در موزه
! پرزمک دانشجوی لهستانی با اشاره به قتل عام 22 هزار افسر و مقامات لهستانی که به دستور وی در سال 1940 صورت گرفت، گفت: ما همه مکان هایی را که به کشتار کاتین مربوط می شد، نگاه کردیم اما نامی از استالین به عنوان مسبب این جنایت برده نشده بود. کشتار کاتین، به قتل عام دسته جمعی حدود 22 هزار اسیر جنگی لهستان در دوران جنگ جهانی دوم توسط کمیساریای خلق در امور داخلی اتحاد جماهیر شوروی گفته می شود ...
نگاهی به زندگی و فعالیت های علامه شهید عارف حسینی
...> در ادامه به بررسی زندگی و فعالیت های این علامه شهید می پردازیم: زندگی نامه شهید عارف حسینی ساکنان روستای پیوار پاکستان که در 10 کیلومتری پاراچنار در مرز افغانستان و پاکستان واقع شده را سه قبیله به نام های غندی خیل ، علی زائی و دویرزائی تشکیل می دهند که شهید سید عارف حسین حسینی از قبیله دویرزائی می باشد. شهید عارف حسینی رهبر شیعیان پاکستان، در سال 1320 هجری شمسی ...