حضور چندروزه ساواک در خانه شهید اندرزگو چه بر سر خانواده اش آورد؟ - آمد خبر
حضور چندروزه ساواک در خانه شهید اندرزگو چه بر سر خانواده اش آورد؟
سایر منابع:
سایر خبرها
نقشه زن جوان برای تصاحب پول های شوهر خسیس
آزادی اش از ما 500 میلیون تومان پول خواست. در حالی که ردیابی ها برای شناسایی آدم ربایان ادامه داشت چهار روز بعد ایمان – مرد ربوده شده- به خانه برگشت. وی که وضعیت جسمی خوبی نداشت همراه پدرش به اداره پلیس رفت و گفت: از خانه خارج شدم تا به محل کارم بروم که ناگهان یک خودروی ون راهم را سد کرد و سه نفر با دستبند و بی سیم از آن پیاده شدند بعد مرا به زور سوار خودرو کردند. آنها خودشان را مأموران ...
روایت ازدواج سردار سلیمانی در دوران جنگ
گفتم ببخشید واقعا هم کمبود وقت بود و هم امکانش را نداشتیم. آمدن سردار سلیمانی به خانه ما یکی از بهترین روز های زندگی مان بود و برکت حضورشان را به عینه در زندگی خودمان دیدیم. سردار به خانواده شهدا به خصوص خانواده شهدایی که نیرو های خود سردار بودند وابستگی و علاقه خاصی داشتند واینطور نبود که بعد از شهادت بچه ها خانواده شان را فراموش کرده باشد. وقتی شنیدیم چنین شخصیتی با همه مشغله ...
نقش بی بدیل مادران شهید در ترویج فرهنگ ایثار
شهید شده، حسین آنجا نیست. من اگر چنین پسری داشتم خدا را شکر می کردم. در ادامه مادر حسین فهمیده گفت:آن قدر نگران بودم که پسر بزرگم گفت من می روم و او را پیدا می کنم که خیال شما راحت شود. بعد از چهار روز چند پاسدار آمدند. پرسیدم از حسین خبر آوردید؟ شناسنامه حسین را نشان داد و گفت این بچه شماست؟ گفتم بله گفت مطمئن هستید؟ گفتم چه حرفی می زنی؟ خب مشخص است که پسر من است گفتند شهید شده و من دیگر چیزی ...
چگونه محل اختفای شهید اندرزگو پس از سال ها تغییر چهره لو رفت؟
جی پلاس منصوره جاسبی: روز شانزدهم ماه مبارک رمضان بود که آقا [1] می خواست 20 دقیقه ای بخوابد، از من [2] خواست تا بچه ها را آرام کنم. همیشه عادت داشت رو به قبله بخوابد، هنوز 10 دقیقه ای بیشتر نخوابیده بود که بیدار شد و دست به سینه گذاشت و گفت: السلام علیک یا صاحب الزمان (عج). گفتم: آقا چرا نخوابیدی که گفت: خوابی دیدم، می خواهم بروم حمام غسل شهادت کنم، فکر می کنم این روزها، روزهای آخر ...
پایان خائن بودن همسر/ شهلا در مشهد چه کرد؟!
بیرون رفت و چند روزی خانه پدرش ماند. وقتی برگشت دوباره درگیر شدیم و چون در این چند روز فکرم به هزار راه رفته بود با خودم می گفتم باید دمار از روزگارش در بیاورم. او این بار حرف جدیدی داشت و می گفت می خواهد واقعیت را بر ملا کند و از من قول گرفت منطقی باشم و عصبی نشوم. با شنیدن این حرف ها حسابی به هم ریخته بودم. با خودم می گفتم حتما باز پای یکی دیگر را به زندگی ما بازکرده و حالا می خواهد لاپوشانی کند ...
عکس نوشته| شهید اکبر زجاجی
کاری از مرکز آفرینش های هنری راهیان نور ؛ عکس نوشته| شهید اکبر زجاجی 14 اسفند سالروز شهادت قائم مقام لشکر 27 محمدرسوالله (ص) به نقل از برادر شهید: به مسئله بیت المال خیلی اهمیت می داد. موتور ماشینم سوخته بود. یک پیکان نمره شخصی از سپاه در خانه گذاشته بود. گفتم: سوئیچ را بده بروم برای ماشین وسیله بخرم. گفت: داداش، مال بیت المال است. گفتم: پول بنزین را می دهم. جواب ...
سلامت روانی و جسمانی بچه ها را دریابیم / با تکرار مدام اخبار مربوط به کرونا کودکان را تحت تاثیر قرار ...
عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی کرمان گفت: کودکان تاثیرپذیر ترین افراد جامعه هستند با تکرار اخبار مربوط به بیماری کرونا آن ها را نگران نکنیم. عاطفه احمدی اظهارداشت: این روز ها در خانه ها مرتب در حال مرور و بیان وضعیت بیماری کرونا هستیم، شاید یک علت این دغدغه مندی نگرانی از ابتلای فرزندانمان به این بیماری و عوارض ناشی از آن باشد. او افزود: اما همه غافل از اینکه استرس منفی ما ...
کارشکنی کارگزاران ترکمنستانی با فعال اقتصادی ایرانی
ها بگیرم و به سمت مرز ایران بروم زیرا ممکن است برایم پاپوش درست کنند و در چمدان هایم مواد مخدر بگذارند و هیچ وقت نتوانم دوباره به کشور ایران بازگردم. مدام اصرار می کردند که برگه را امضا کنم. با هر ترفندی بود از آن ها خواستم گذرنامه ام را بدهند تا بروم هوایی عوض کنم و بعد برگه ها را امضا کنم. یک ساعت به من وقت دادند و از همان یک ساعت نهایت استفاده را کردم. یک تاکسی گرفتم و چند برابر هزینه عادی به ...
فرش زیر پایم پتوی سربازی بود اما ایتام را فراموش نکردم/ حمایت از 6 یتیم و خانه دار کردن پنج خانواده
اینکه متوجه می شدم چند نفر از آنها جزو طبقه ضعیف جامعه هستند به آنها بیشتر از سایرین رسیدگی می کردم، هم به لحاظ درسی چون در خانواده یشان فرد تحصیل کرده وجود نداشت و هم از نظر مالی در حد وسع و توانم به آنهایی که در تنگنای مالی قرار داشتند کمک می کردم. رفعت پور عنوان می کند: همواره چه در زمان شاغل بودنم و چه در زمان بازنشستگی به فکر کودکان نیازمند بودم؛ حتی پس از بازنشسته شدن به خانه این ...
نگاهی به شرح حال سه شهید مدرسه مفید/ شبی که گروهان از هم پاشید
و راویان صحنه نبرد می گوید. یکی از همان بچه ها که آن شب در دسته ای دیگر و در دو سه کیلومتری آن پنج نفر بود و زنده ماند. دانش آموز دوره سوم مدرسه مفید که حالا پزشک متخصص قلب و استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران است. در بخش دیگری از کتاب، مجید مرادی که استاد عمران دانشگاه تهران است در مورد آن شب می گوید: من یکی دوتا ترکش خوردم. چیز خاصی نبود. آمدیم پشت خاکریزی که باید عمل می کردیم. نشسته بودم ...
رمزگشایی از مرگ آتشین زن صیغه ای
بار قصد داشت خودکشی کند که من سر بزنگاه رسیدم و مانع این کار شدم و سابقه بستری شدن در بیمارستان روانی هم داشت. 7 ماه قبل خانه ای اجاره کردیم اما سارا با یک نفر دعوایش شد و به خاطر این دعوا به 4 ماه زندان محکوم شد. او ادامه داد: در واقع ما باهم سه ماه در آن خانه زندگی کردیم. سارا اصلاً حال خوبی نداشت و اعصابش بهم ریخته بود، مدام ایراد می گرفت. من برای انجام کاری به شهرستان رفته بودم که ...
انتهای خساست
به جای مهیا کردن لحظات خوش و خرید کادو برای روز پیوندشان مدام بر طبل حساب و کتاب ریالی می کوبد و می گوید که مخارج تفریح و بقیه چیزها در دوران نامزدی بر عهده پدرزن است. اولین شوک را داماد جوان روزی که با نامزدش برای خیابان گردی به بازار رفته بودند به عروس وارد می کند و در زمان بازگشت به خانه فقط کرایه خودش را پرداخت می کند و بعد از آن منتظر پرداخت بقیه کرایه از سوی نامزدش می شود که این ماجرا حتی ...
رفت و برگشت به جهنم: سه هفته رنج یک چینی از ویروس کرونا + تصاویر
...، زیاد پیاده روی نمی کردم چرا که هوا بسیار سرد بود و بعد از کلاس به خانه بر می گشتم. در زمان فرجه امتحانات در خانه پیش پدر و مادرم بودم نه در خوابگاه. زمانی که دیدم آدمهای دور و برم از ماسک استفاده می کنند من هم از ماسک استفاده کردم. 21 ژانویه همچنان بدنم درد می کرد. با پدرم تماس گرفتم به نظر او مشکلی وجود داشت. اصرار کرد که سریع به خانه برگردم. ظهر آن روز دمای بدنم را اندازه گیری ...
روایتی از نحوه دستگیری شهدای مؤتلفه اسلامی
قبل از آن دو نفر را برای سرکشی می فرستد که هر دو توسط ساواک دستگیر می شوند. با این روش در فاصله ای کمتر از 24 ساعت شهیدان صفار هرندی و نیک نژاد دستگیر می شوند. از سوی دیگر با شناسایی خانه شهید بخارایی و شکنجه خانواده وی مشخص می شود که آنها شب های گذشته در این خانه جلسه ای داشتند که علاوه بر نیک نژاد و صفار هرندی، یک حاجی بازاری هم بوده است. با بررسی بیشتر مشخص می شود که آن حاجی بازای صادق ...
مادر جان، شیرت را بر من حلال کن
گریه می کردم و بی تحمل بودم و مدتی از شهادت پسرم نگذشته بود که شبی خواب دیدم در باغی پر از گل و سبزه و خرم پسرم بهروز در آنجا حضور دارد و در آن باغ درختان انار زیادی وجود داشت و این باغ پر از عطر گل و روشنایی هست. شهید غفاری که شهید راه خدا، خاک وطن و کیان ما ملت ایران است در اوایل کودکی چون چراغی فروزان در میان بچه های هم سن خود درخشید نه فقط از زبان خانواده اش بلکه تمامی اهالی این روستا در ...
یک روایت واقعی؛ اینجا بیمارستان کامکار قم است
/> از پشت ماسک برایش شیرین خندیدم. هلم داد سمت اتاق رختکن، گفت: برو استراحت کن. داشتم خط زرد را برمی گشتم. به جای دختر خانم چاق، جای اکرم برای آن پیر زن نخیف، جای پرستار بداخلاق آن خانم بدحال، جای خانواده آن خانمی که مداحی گوش می داد، بودم. من جای همه بودم و هیچ کدام نبودم.
حاج تقی و تهیه 11 هزار جهیزیه
وظایف همه آحاد جامعه و کسانی است که می توانند این کار را انجام بدهند. (منبع: پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری) در روز احسان و نیکوکاری به سراغ او رفتیم که این روزها، سرش خیلی شلوغ تر از گذشته است، چون کمتر فردی در قزوین پیدا می شود که حاج تقی را نشناسد. موسفیدی که از 20 سال پیش با جیب خودش شروع به تهیه جهیزیه برای تازه عروس و داماد های نیازمند کرد و این کار خیرش، امروز تشکیلات بزرگی شده است. ...
خورشید، کسب و کار من است/ کارم را از پشت بام منزل پدرشوهرم شروع کردم!
مادرش اگر تمام وقت هم در خانه باشم، تمام وقتم متعلق به او نیست. مادر هم برای خودش زمان می خواهد. دوست دارد کتاب بخواند، فیلم ببیند، اصلا دوست دارد تنها باشد. این موضوعی است که الان برای بچه های من جاافتاده است. خیلی از اوقات پیش آمده که مثلا در یک روز تعطیل من صبج بچه ها را به کلاس برده ام وبرای شرکت در یک جلسه به شرکت آمده ام. ظهر هم که جلسه تمام شده آنها را از کلاس به خانه برده ام و تا شب با هم ...
شهید عقیل خلیلی زاده
شهید عظیم الشان برای نگارنده نوشتند که بخشی از آن برای مخاطبین محترم سایت رنگ ایمان نگارش می شود. بشیردوست خانی: جمعه هفتم تیرماه، برای شهید حاج عقیل خلیلی زاده در لاهیجان مراسمی برقرار است. یادم هست ساعتی مانده به تحویل سال نو 1389، در خانه پدر شهید حاج عقیل مشغول نصب درهای خانه شان بودم. نیاز شد برای خرید قفل به خیابان برویم. شهید حاج عقیل رانندگی می کرد. نزدیک ...
روایت خبرنگار فرهیختگان از فروش مواد بهداشتی تقلبی در برخی داروخانه ها
که خودم خجالت می کشیدم دیگر اسم محلول ضدعفونی را به زبان بیاورم. از یکی از مسئولین این داروخانه ها پرسیدم مگر نگفتند از شنبه محلول در داروخانه ها توزیع می شود؟ یکی از مراجعین جوابم را داد : ساده ای! دولت دوست دارد بمیریم یارانه مان را ندهد! حرفش تلخ بود ولی خنده ام گرفت... دوباره راهی شدم و کارگر را به سمت پایین رفته بودم و حالا مجبور بودم در خیابان قزوین ادامه مسیر بدهم. ...
جست وجوی حقیقت در میان ویرانه ها/ نگاهی به فیلم “زنانی با گوشواره های باروتی”
سینماسینما ، آزاده کفاشی مسیر دوربین مستند زنانی با گوشواره های باروتی از زیر آتش تک تیراندازهای داعشی می گذرد. مردهای داعشی یا کشته شده اند یا خانواده هایشان را رها کرده اند. ولی هنوز جایی در کمین نشسته اند. تیر می اندازند و خمپاره. خبرنگار زن عراقی با گروه همراهش خطر را به جان می خرد و به سراغ بازمانده های داعش می رود. با آن ها حرف می زند؛ با کسانی که بیشتر از هر کس دیگری به داعشی ها ...
از هراس شبانه تا سلفی با خجالتی ها/ شبیخون فرمانده زن به خاکریز کرونا
عوامل ای سی یو بیمارستان عیسی ابن مریم فرا رسید، در زمان خروجم دیگر ترسی نداشتم، یک لحظه به خودم گفتم فوقش من نیز مبتلا می شوم و تهش همینجاست، اما اینجا که ترس نداشت؛ پس از این که دیگر یاد گرفته بودم مدام دستانم را استریل کنم و دستم را به سمت صورتم نیاورم به سمت اتاق پزشک اورژانس رفتم، پیش از ورود لباس های مخصوص را تعویض کردم که اگر آلودگی همراه من است وارد بخش عادی نشود. روحیه بالایی که ...
ناجا: سربازان سلامتند
گروه انتظامی خبرگزاری فارس- مریم عرب انصاری: زن، نگران است؛ نگرانی از حدقه چشمانش بیرون زده. آرام و قرار ندارد. دست هایش را به هم می فشارد و می گوید: آخر چگونه دلم قرص باشد. بچه ام الان چه کار می کند. نکند تب کرده باشد. چرا نمی گذارند به خانه برگردند.توی سربازخانه یه عالمه آدم هست.اگر یکی تب کند و کرونا بگیرد تکلیف بقیه چه میشود؟ زن می گوید و می گوید؛ ریز ریز. بدون مکث و توقفی. دلش پر ...
خیامی همراه با کارگرانش بود
تشکیل اداره حمل ونقل جمعی هستند که از خاطرات شان درباره خیامی ها و روزگار پر رونق ایران ناسیونال ساعت ها برای نسیم بیداری خاطره گفته اند. تعریف تان از شخصیت آقایان خیامی چیست؟ کرمی: اگر بخواهم آقای خیامی را در یک جمله تعریف کنم، می گویم محمود خیامی و همین طور احمد خیامی پدیده های بسیار نادری هستند. این افراد، بسیار مرتب، منظم و وقت شناس بودند. من در سازمان فروش بودم. خیامی یک روز ...
احسان علیخانی، پریناز ایزدیار را با خاک یکسان کرد + فیلم
بکشند دریا حالم را خوب می کند من عاشق دریا هستم، رفتن به دریا و قدم زدن در ساحل حالم را واقعا خوب می کند به همین خاطر، هروقت که فرصتی پیش می آید و به خانه پدری ام می روم، هنوز نرسیده سراغ دریا را می گیرم وقتی با دریا چشم در چشم می شوم و صدای موج هایش را می شنوم و به شکوه بی پایان آب می نگرم، حس می کنم تمام مشکلاتم حل شده و آرامش پیدا کرده ام مارکوپولو ...
ناگفته های خانواده شهیدی که همراه حاج قاسم آسمانی شد ؛ از ماجرای دیدار با رهبر انقلاب تا دعای آقا وحید ...
از خانه بودم، بیشتر کار ها و مدیریت منزل برعهده مادرشان بود؛ درواقع من تربیت چنین فرزندانی را مدیون همسرم هستم. وی درباره اعزام فرزندش به سوریه بیان می کند: وقتی آقا وحید گفت می خواهد عازم سوریه شود، ما گفتیم این همه جوان دارند می روند، مگر خون بچه من رنگین تر از دیگران است. در طول آن چهار سال، آقا وحید دو الی چهار ماه در سوریه بود، یک هفته به دیدن ما می آمد و دوباره می رفت؛ چندین بار ...
اصالت خریدار ندارد / گفت وگو با تام هنکس و متیو ریس درباره روزی زیبا در محله
اش خوشم می آید. هنکس: موضوع جالبی نیست؟ من جای او بودم می گفتم: بله، البته، من بودم. من یکی از اعضای جبهه رهایی بخش ملی را بدون اسلحه کشتم. اما در مورد اینکه او که بود، فکر می کنم باید سراغ خود برنامه اش بروید. خیلی آسان است که خود برنامه را سفری ذهنی قلمداد کنیم ... راجرز سعی دارد چکار کند؟ بازی ذهنی ای در جریان است؟ آیا شدیدا تظاهر می کند؟ متیو، تو هم قسمت هایی از برنامه اش را دیدی تا ...
فروریختن کاخ آرزوها با یک فوت
پسر خاله هپروتی مجردم هستم. پسر خاله ام با چند نفر دیگر در حال مصرف مواد بودند و من را هم وارد بساط دودی خودشان کردند. در حال مصرف مواد صنعتی بودیم که ناگهان ماموران وارد خانه شدند و همه ما را دستگیر کردند. بعد از این اتفاق من را به کمپ فرستادند و این خبر مثل بمب همه چیز را ویران کرد. خانواده همسر آینده ام بعد از این که متوجه این قضیه شدند قرار ازدواج را به هم زدند و مادرم از شدت غصه راهی ...