چگونه با مسائل مادری دست و پنجه نرم کنیم؟ - قم پرس
سایر منابع:
سایر خبرها
شهادت تنها راه سعادت و خوشبختی است
سوسنگرد با شما صحبت می کنم؛ از شهری که هر روز شاهد شهیدان کوچک و بزرگی است که بر اثر خمسه خمسه های دشمن به شهادت می رسند، شهری که از در و دیوار آن ناله ی بچه های یتیم و مادرانی که فرزندان خود را از دست داده اند به گوش می رسد. من از شهری با شما صحبت می کنم که همه جای آن را ویرانی در بر گرفته است، شهری که در آن تنها شهادت نصیب انسان می شود. سوسنگرد در حال جهاد است، جهاد علیه دشمن. ای مادر ...
با نابغه تاریخ تنیس ایران؛ "توپ جمع کن امجدیه که در 3 گرند اسلم بازی کرد"
های امجدیه توانستند سر زبان ها بیندازند. *لباس و راکت های تنیس زمان شما چقدر متفاوت با حال حاضر بود؟ آن زمان راکت های تنیس چوبی بود و لباس ها نیز به صورت شورت با عرق گیر بود که ما به آنها لباس های تی تیش مامانی می گفتیم (با خنده). بهترین کفش های آن موقع هم به آن کفش های چینی می گفتند که شبیه گیوه بود. در واقع لباس خاصی به آن صورت نداشتیم حتی می شد گاهی اوقات پابرهنه تنیس ...
چهره شسته رفته “خانم بازیگر” آبرو برایش نگذاشت/ عکس
منزلمان آمدند و بعد از 5 -6 سال کار مداوم در عرصه های مختلف، با همسرم ازدواج کردم و به آمریکا رفتیم. البته سالی یک بار به ایران می آمدم و به صورت ناپیوسته کارهایی انجام می دادم، مثل کار نابخشوده مرحوم ایرج قادری که هنگام بارداری پسر بزرگم اتفاق افتاد یا بن بست اصغر نعیمی که با فرهاد اصلانی و دکتر عزیزی بازی کردم. ازدواج، فرصتی برای امتحان کردن خودم با ازدواج، عاشق شدم و با ...
حاجی برات شهادت را در جوار خانه خدا گرفت/در سجده آخر می گفت اللهم عجل لولیک الفرج
ندارد ایستاده می آیی ان شاءالله. محمود از همان زمان خواستگاری و بعد از ازدواج مدام از شهادت حرف می زد و می گفت من به این نیت ازدواج کردم که نسلم باقی بماند و سنت رسول خدا را انجام بدهم و بعد شهید شوم. حرف هایشان را گوش می دادم، ولی باور نمی کردم. می گفتم آنقدر رزمنده در نوبت شهادت هستند که نوبت شما نمی شود، اما روز آخر در چهره اش می دیدم که شهید می شود. هربار که به جبهه می رفت با خنده بدرقه شان می ...
متفاوت ترین فروشنده لوازم تحریر تهران را بشناسید | در این مغازه اسکناس های کهنه نو می شوند! | کارنامه ...
مشتریان من می دانند و بعضی ها پول های کهنه ای را که به دست شان می رسد به مغازه من می آورند. آقا مصطفی روزهایی که سرش خلوت تر باشد، به کار صحافی قرآن مشغول می شود. کاری که البته برای رضای خدا انجام می دهد و در قبال آن از اهالی پولی نمی گیرد. خودش می گوید: خیلی از کتاب های ادعیه و قرآن که اهالی در خانه دارند به مرور زمان نیاز به صحافی پیدا می کند. هر ماه حداقل 5 کتاب به دست من می رسد که ...
اولین ایرانی که با سزارین به دنیا آمد
شده است به همین دلیل برخی معتقدند سزارین باید جای خودش را به واژه رستم زایی بدهد. در شاهنامه آورده شده زمانی که رودابه (مادر رستم) باردار شد، درد زیادی احساس می کرد، چهره اش زرد شده بود و شب و روز آرام و قرار نداشت تا جایی که به مادرش گفت به نظر می رسد زمان مرگ من فرا رسیده است و انگار در شکم خود سنگ و آهن دارم. او یک روز از شدت درد بیهوش شد. زال وقتی حال همسرش رودابه را دید یاد پر ...
انیمیشن برگری باب ؛ ماجرای شاد و موزیکال یک بحران!
وام بدهد. اما در همین احوال به خاطر ترکیدگی لولۀ آب، یک گودال بزرگ جلوی در مغازۀ بلچر ها ایجاد می شود. خود این گودال یک مشکل بزرگ است، اما مشکل بزرگتر این است که یک جسد هم داخل گودال پیدا می شود و اوضاع را حسابی قمر در عقرب می کند. حالا در همان حالی که پدر و مادر درگیر حل مشکل مالی هستند، بچه ها تصمیم می گیرند که خودشان راز این جنایت را کشف کنند. این یک انیمیشن موزیکال ...
سیراب از عطش؛ به یاد فتح خرمشهر با فاتحانش
بالا رفت و آتش گرفت. چهل سال گذشت؛ به چشم به هم زدنی! آهی می کشد و می گوید: چهل سال گذشت؛ به چشم به هم زدنی! با دست راست بر پای چپش که تا بالای زانو قطع است، می زند و ادامه می دهد: صبح روز سوم خرداد یک فروند هلی کوپتر دشمن در آسمان منطقه ظاهر شد. یک بسته زیر آن آویزان بود. گویا برای هم وطنانش آذوقه آورده بود. همین که آمد از بالای سر ما رد شود، همه بچه ها سر تفنگ ها را به سمت هلی کوپتر ...
صبحانه دونفره بهاره رهنما در استانبول | بهاره رهنما قصد بازگشت ندارد؟
پدری مهربان باز هم یا علی گفتم و بلند شدم و با تکیه به خدای بقول مادرم خوبی ها و با باور اینکه پدر هنوز هم مرا میبیند و بعشق مادر بودنم، دست بر زانوی خودم برای ادامه زندگی بلند شده ام ! و با همه وجودم "طلب خیر" برای همه دوستان و حتی قضاوتگرانم دارم پی نوشت: برنامه شب آهنگی که میبینید بهاره رهنما به سفرهای لاکچری علاقه بسیاری ...
روایت پزشکی که روزی با چرخ دستی برای مردم نفت می بُرد!
ای که طبق روال کنکور دومرحله ای در آن زمان، انجام دادم و در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران پذیرفته شدم. رئیس دانشکده ما عضو برجسته ساواک بود - در مورد دوران دانشجویی خود صحبت کنید. - با توجه به اینکه در آن سال ها، تعداد دانشگاه های علوم پزشکی در کشور کم بود و تنها محدود به شهرهای بزرگ می شد و بسیاری از شهرهای دیگر دانشگاه نداشت؛ به لطف خدا در آن سال تنها کسی ...
داستان مریم؛ خبرنگار جنگ و هم سفر فرمانده دستمال سرخ ها
شبانه روز پیاده روی در دل کوه های سر به فلک کشیده کردستان داشتیم، در حالی که آب تمام شده بود. به چشمه که رسیدیم, علی رغم اینکه بسیار تشنه بودم، سعی کردم به خودم مسلط باشم. یکی از بچه ها لیوان آبی به من تعارف کرد، من هم آب را به نفر دیگری تعارف کردم که این کار ما با اعتراض اصغر وصالی مواجه شد و گفت اینجا جای این کارها نیست، راه بیفتید تا شب نشده باید به پناهگاه برسیم. در راه، ناگهان همه ...
شهید طلیعه انقلاب
در این نظام بالا آمدند و در بحث مبانی فقهی و نظری و اعتقادات خیلی قوی تر شدند. من زمان شهادت پدر را با الان مقایسه می کنم می بینم، در عین اینکه مادر اصالت و جایگاه همسر شهید را حفظ کرده اند، از نظر خیلی مسائل رشد کرده اند. بنده معتقدم در بحث شناخت اهل بیت علیهم السلام و ارتباط با خدا، جمهوری اسلامی بستر لازم را ایجاد کرد. مادر مأمنی در دنیای مدرن الان بچه ها به روز شده اند ...
یاد کرد ی از شهید مدافع حرم "هادی کجباف"/زندگی به سبک یک مجاهد
خودگذشته بود و داوطلب اسلام بود و راه زندگیش راه درستی بود و در یک کلمه به قول امروزی ها مرد بود. کم رو و کم حرف بود. بسیار سنجیده سخن می گفت. شوخی بی مورد نمی کرد. وقار و صلابتی که داشت باعث می شد همه در حضور او به خود اجازه ندهند کار سبک و سخیفی انجام دهند. *** - فاطمه یک ماهه بود که هادی آمد، آن هم به خاطر اینکه دچار موج گرفتگی شده بود. حالت روحی و روانیش بسیار آشفته بود و لذت پدر ...
ربیعی:از کمترین موقعیت گل خوردن آزار دهنده است
به بچه های مس رفسنجان می گویم. با توجه به استراتژی که مدنظرمان بود و اینکه می دانستیم استقلال در بازی هایی که گل اول را خورده نتوانسته پیروز باشد تلاش کردیم تا گل اول بازی را بزنیم. طبق پیش بینی که خودم هم کرده بودم هر کس که گل اول را در این بازی می زد احتمال اینکه خیلی سریع به گل دوم برسد هم بود. ما در این موضوع بدشانس بودیم و فرصت های زیادی از دست دادیم. این فرصت را به تیم باتجربه و باهوش استقلال ...
عکس های خرمشهر را با جانم گرفتم!
وضعیت در ایران ماندگار کرده بود. آن هیچی. آن صده بود که پیش خودم بود. ولی خب بقیه اش تعهد به حرفه ای بود که واردش شده بودم و باید به آن عمل می کردم. هردوی اینها جزوی از وجود من شده بودند. جدا نبودند. خانواده چقدر در این تصمیم همراهتان بود؟ خانواده هم در این ماجرا، نگرانی خودش را داشت؛ اما من همه موفقتیم را مدیون مادرم هستم که برای رسیدن به هدفم، مانعم نشد؛ بلکه مشوق اصلی ام ...
ربیعی:از کمترین موقعیت گل خوردن آزار دهنده است
به بچه های مس رفسنجان می گویم. با توجه به استراتژی که مدنظرمان بود و اینکه می دانستیم استقلال در بازی هایی که گل اول را خورده نتوانسته پیروز باشد تلاش کردیم تا گل اول بازی را بزنیم. طبق پیش بینی که خودم هم کرده بودم هر کس که گل اول را در این بازی می زد احتمال اینکه خیلی سریع به گل دوم برسد هم بود. ما در این موضوع بدشانس بودیم و فرصت های زیادی از دست دادیم. این فرصت را به تیم باتجربه و باهوش استقلال ...
روش های مدیریت بچه بازیگوش!
...> صحبت کردن با بچه با لحنی پرخاشگرانه خودش نوعی خشونت است. این به خصوص اگر بچه، متعلق به کس دیگری باشد یا اگر ندانید قضیه چیست و یا سرزنش تان چه عواقبی خواهد داشت، موضوعیت پیدا می کند. بهترین کار برای رفتار با یک بچه ی بی ادب استفاده از لحن معلم وار است، یعنی لحنی قاطع اما مهربان. باید به آن ها بفهمانید که رفتارشان غلط است اما به طریقی که اگر بچه بودید دوست می داشتید آن طور با شما رفتار کنند. ...
تصویری از لباس عروسکی آرام جعفری در مزون
بود و به مدرسه می رفت. به یاد دارم وقتی از مدرسه که به منزل می رسید به اتاقش می رفت و در را می بست و می گفت که درس می خواند تا روز مادر شد که یک هدیه جالب از کار گلدوزی که قاب گرفته بود را به من هدیه داد.متوجه شدم آن مدت در مدرسه اش کلاس گلدوزی برگزار می شده و آرام برای خوشح-ال کردن من بعد از مدرسه هم مشغول کامل کردن هدیه اش به من بوده. هنوز هم قاب گلدوزی اش را یادگاری نگه داشته ام. او در ...
ناگفته های قتل مهرسا، دختربچه مشهدی از زبان پدرش/ پسر همسایه چطور دختر 3 ساله را آزار داد و کشت
کند که در این پنج روز چه بر من گذشت. دائم نگران بودم که بچه سه ساله من را چه کسی می خوابند؛ چه کسی سیرش می کند؛ وحشتناک بود. مردی که در سوپر مارکت محله خانه مهرسا مشغول به کار است، در مورد قاتل می گوید: قاتل مهرسا هشت سال با من هم کلاسی بود و علاقه ای به درس نداشت و با شناختی که از او داشتم، چنین آدمی نبود که بخواهد قتلی انجام دهد. من تا به حال ندیده بودم که بخواهد با کسی دست به یقه ...
چند خرده روایت از زندگی و سلوک شهید صیاد خدایی
درباره منش و روش شهید صیاد خدایی است که ما را اندکی با زوایای زندگی آن عزیز آشنا می کند. روایت پدرخانم شهید هیأتی بود و با هفتاد سال سن از او درس می گرفتم من خودم از 5 سالگی هیأتی بودم. درواقع ما جد اندر جد هیأتی بودیم و از بچگی هیأتی بزرگ شدیم. وقتی سعیدآقا داخل زندگی ما شد، من به حال و هوا و عوالم جدیدی پی بردم. (خانواده شهید ایشان را با نام سعید صدا می کردند.) با دعاها خیلی ...
دبیر: تصمیمی برای ثبت نام در انتخابات کمیته ملی المپیک ندارم/ بودجه ای به ما ابلاغ نشده است
– اخبار ورزشی – به گزارش خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم، علیرضا دبیر که مجمع کمیته ملی المپیک را زودتر از زمان مقرر ترک کرد، گفت: من رأی خودم را نوشتم و آن را به صورت امانت به صالحی امیری و وزیر ورزش و جوانان دادم. در فدراسیون کشتی میهمان دارم و کارم واجب تر است. وی در مورد اعتراضی که به اعلام نشدن زمان برگزاری انتخابات کمیته ملی المپیک در مجمع اسفند ماه داشت، تصریح کرد: می ...
روانشناسی که بیمارانش را لخت می کرد!
کردم و می دیدم که چه ظلم ها و نادیده گرفتن هایی ازسوی والدینم به من شده است. منصف بودم و همه تقصیرها را گردن آن ها نمی انداختم و خودم را هم مقصر وضعیتی که در آن گیر کرده بودم می دانستم. این فکرها هر روز خشم و عصبانیتم را نسبت به خودم و والدینم بیشتر می کرد. می دانستم برای پایان دادن به این احساس باید کاری کنم. شکست پروژه مشاوره روانی، خسته اش کرده بود و هر روز با موجی از توهین های همسر ...
قرمزشدن داستان من و مادرم است
می رفتیم و کلاً اوقاتمان را با هم سپری می کردیم. اما وقتی 13ساله شدم و به بلوغ رسیدم، شروع به تغییر کردم و ما کمی از هم دور شدیم. بخشی از من نمی خواست این صمیمیت را از دست بدهم، اما در عین حال، قادر نبودم جلوی این تغییرات را بگیرم. کم کم علاقه هایم تغییر کرد و گروه دوستان خودم را پیدا کردم. من و مادرم هنوز صمیمی هستیم، اما فکر می کنم نسبت به زمانی که مثل دو نخود در غلاف بودیم، رابطه ی صادقانه تری ...
پارک مادر و کودک برای حضور بیش تر بانوان است نه محدودیت سازی/ استقبال مادران زیاد بود
و کودک، مادرها حتی خیلی راحت تر دست بچه ها را رها می کنند تا در پارک بچرخند. یعنی مادر خیالش راحت است که در این فضا هرکسی هم هست، مادر کودکان دیگر است. با خیال راحت بچه را در پارک رها می کند تا بازی کند و کمی هم به خودش توجه می کند و یک آرامشی پیدا می کند. دائماً در پارک نگران اینکه کودکش کجاست و نکند مورد آزار و اذیت قرار بگیرد، نیست. این محیط یک فضای آسایش روانی این طوری هم دارد. ...
کاراکترها از غبار تاریخ بیرون آمدند/ نمایشنامه ای که به زنان و خرمشهر می پردازد
. پدر نمایش دچار شک روانی شده و مادر ستون خانواده است. خانواده ای که جنبه زنانه ای دارد. محمد صادق کودک پنج ساله نمایش، که بیشتر خاطره اش از تهران، به مادر انتقاد دارد که چرا برگشتیم خرمشهر؟ حتی نسل نو مادر را مورد قضاوت و انتقاد قرار می دهد و این مواجهه نسل ها و تنهایی مادر و بیماری پدر، درام را شکل می دهد. همه اینها باعث می شود نقش مادر پر رنگ تر شود. چه در بازگشت به خرمشهر، چه در نگه داشتن ...
یادگاری صدام را در اصفهان از پایم درآوردند!
خانم نجار متولد خرمشهر است؟ متولد 1338 آبادان، بزرگ شده خرمشهر. یعنی از آبادان آمدید خرمشهر؟ پدرم شاغل در شرکت نفت بود و ما به همین خاطر در منازل سازمانی شرکت نفت در آبادان ساکن بودیم تا اینکه سال 42 پدرم بازنشسته شد و آمدیم خرمشهر. از آن زمان به بعد ما در خرمشهر بزرگ شدیم، درس خواندیم و قد کشیدیم. چرا خرمشهر؟ تصمیم پدرم بود؛ عموهایم هم آنجا بودند. پدرم زمینی را در خرمشهر خرید و یک خانه ساخت و بعد همگی با هم آمدیم. الحمدلله زندگی خوبی داشتیم؛ نه مرفه بودیم، نه سطح ضعیفی داشتیم. پدر و مادرم عاشق هم بودند. از دوران کودکی تان در خرمشهر بگویید. دوران کودکی و خاطراتش را زیاد به یاد ندارم. تنها چیزی که از آن روزها یادم است، این بود که صبح ها با صوت قرآن پدرم بیدار می شدیم. کدام محله خرمشهر زندگی می کردید؟ خیابان حشمت نو، محله حشمت نو. یک طرفش به آتش نشانی می خورد، طرف دیگر به فلکه دروازه، یک طرف دیگر به دیزل آباد یا مقبل و طرف دیگر به استادیوم خرمشهر. و این محله هنوز هم زنده است؟ بله؛ ولی تمام خانه ها خراب شده اند و به شکلی که قدیم بود، نیست. برسیم به شروع جنگ و روزهای ناآرام در خرمشهر... ابتدا از قبل از ...
تاثیر معکوس تبلیغات کلیشه ای در فرزندآوری
اینکه خرج بچه را چطور تهیه کنم خودش مانع است یک مانع دیگر هم این است که وقتی فکر می کنم می بینم واقعا نمی توانم خرج بچه ام را تهیه کنم و این مانع دوم است و همین اجازه پیش روی به او نمی دهد. چه چیزهای دیگری در جوان های امروزی به نظر شما تغییر کرده است که مانع فرزندآوری شده است و این تمایل را از آن ها گرفته است؟ مسوولیت پذیری هم بسیار مهم است.وقتی به اطراف خودمان نگاه کنیم و به ...