روایت 55 روز برزخی در “قلب کرونا”/دلتنگ توام مادر - راه ملت
روایت 55 روز برزخی در “قلب کرونا”/دلتنگ توام مادر
سایر خبرها
روایت حسین آقا از رنج اعتیادی 50 ساله
چشمم نرفت، توی خونه یا توی حیاط خونه مونده بودم، دردم کمتر از بی قراری و بی حالی بود، روز دوم، سوم درد و تشنج سراغ آدم میاد ولی بعد از اون تشنجای بعدی کمتر می شن، الان همه ی این مراحل رو خوب می شناسم اما اون زمان اصلا نمی دونستم بنابراین چون نمی دونستم ترس به سراغم میومد. بعد از سی روز تونستم رو پا شم و راه برم تا به جلسه NA برسم، راستش انگیزه اصلی ترک مصرف رو از NA گرفتم چون به خودم ...
قصه آمدن و رفتن هشتمین شهید مدافع حرم ارتش
ماه قبل از عید که به دلیل شیوع کرونا نتوانسته سر مزار پسرش برود بی تاب و بی قرار است. آرامش این روزهایش لباس ها و پوتین ها و وسایل سیدمهدی است که در اتاق همه را مرتب چیده و هر روز گرد و غبار را از آن ها پاک می کند. هر چند هفته ای یک بار لباس هایش را می برد اتوشویی و کاور رویشان را عوض می کند تا همان طور که سیدمهدی خودش دوست داشت، تمیز و مرتب باشند. این اتاق حالا عبادتگاه مادرش سیدمهدی شده است. عکس ...
روایت تکان دهنده ی یک پرستار از مرگ بیماران مبتلا به کرونا در یکی از بیمارستان های قم
دونستیم که غیرقابل بازگشت هستن. مرگ جلوی چشم ما بود و تلاش می کردیم آدما رو زنده نگه داریم، ولی بی فایده بود. روزای اول، از دیدن اون همه مرگ خیلی اذیت شدیم. تصویر ذهنی همه ما این شده بود که تمام بستری ها تو این بخش، محکوم به مرگ هستن. مریضا از دیدن مرگ همدیگه می مردن. از دیدن اینکه مریض تخت کناری شون نمی تونه نفس بکشه دچار خفگی می شدن. مریضا می گفتن کرونا یعنی مرگ. هرچی تلقین می کردیم که واقعا این ...
در اینستای ستاره های خارجی؛ عید پاک سلبریتی ها
بگن؟ ونسا هاجنز هم توی قرنطینه به مدل مو های جدید رو آورده! مدیونین اگه فکر کنین که تیلور سوییفت توی این عکس، حالت غیرعادی داشته ها! البته بخاطر خوردن دوغ زیاد! تام هالند یه جوری میگی خیلی وقت پیش، انگار سر جمع چند سالشه! تصویری از هالزی در باغچه خونه ش در دوران قرنطینه؛ منم روز ها میرم می شینیم پیش گلدون هام، ازشون خواهش می کنم که بیشتر گل بدن، حوصله م ...
خدایی که نیست!
...: در ایستگاه مترو منتظر ایستاده بودم که جوانی با تیپ مشکی و شیشه آبی در دست و چیزهای عجیب و غریبی که آویزان کرده بود به گردنش، آمد و کمی سر تا پایم را ورانداز کرد. توی دلم گفتم یا خدا خودت به خیر کن! بی مقدمه گفت: حاج آقا! شما خدا رو قبول دارید؟ گفتم: قیافه ام نشون نمیده؟ تو دلم گفتم: بله..... گیر آورده ما رو....خدایا به امید تو.... خیلی ...
عکس غیرقابل شناسایی از خانم بازیگر
به گزارش افکارنیوز ، مونا فرجاد با انتشار این عکس نوشت: اخبار چهره ها - 25 فروردین ساعت 8 صبح دنیا اومدم همیشه عاشق فصل بهار و فروردین ماه هستم بوی عطر گلها ،برگهای سبز درختهای پر از شکوفه . هر سال با اومدن بهار به نظرم معجزه ی زندگی خودشو بهمون نشون میده . روز تولدم برام مهم هست و خیلی خوشحال میشم وقتی دوستانم در این روز از من یاد می کنند الان چند ساله به واسطه ی ...
پس از آزادی سریالی با لوکیشن های قدیمی/ روایت قصه ای در تاریخ معاصر
بیابون بود صبح تا شب پشت نفتکش اش دنده عوض و بنزین جابه جا می کرد. راه نزدیکش چهار پنج ساعت ترافیک انبار ری تا پمپ بنزینای جنوب و مرکز تهران بود. صبح ها زودتر می رفت تا بار بهتر بهش بخوره؛ اگه هوا سرد بود و مشکلی برای مناطق سردسیر پیش نمی اومد، بارش رو عوض می کردن و می فرستادنش سمت همدان، آذربایجان، کردستان، چه می دونم استان های سردسیر و برف گیر. این آخریا زیاد حالش میزون نبود، خودش چیزی نمی گفت، ولی ماها که می فهمیدیم. توی خونه ای که پدر مادر توش نباشه هیچی نمی تونه جاشونو پر کنه... انتهای پیام/ ...
روایت شکست کرونا از زبان نینجای گیلانی
هستم اما یادم می آید روز سوم یا چهارم بود درست یادم نیست، حس کردم خوابم میاد خیلی زیاد با اینکه تازه بیدار شده بودم. چشمانم را بستم که بخوابم دیدم انگار یه چیزی از درون داره منو میکشه تو خودش؛ حس خوبی نبود. فقط تونستم یه لحظه با همه توانم مامانمو صدا کنم. اومد بالا سرم بهش گفتم دارم میرم. هیچ وقت یادم نمی ره اشکم سرازیر شده بود بدون اینکه بفهمم. مامانم دستپاچه آب کمپوت گیلاس ریخت تو دهنم تا یکم ...
اسمم را می شنیدند، می گفتند تو همانی که فقط تیرک می زنی؟
خودتان می دانید. من در شهر رشت هستم که وضعیت مناسبی ندارد ولی خدا را شکر خانواده ام همه در سلامت کامل هستند. باشگاه هر چند روز یکبار برنامه تمرینی می گذارد و همانجا تمرینات را انجام می دهیم و هر چند روز هم مربیان تماس می زنند و شرایط ما را کنترل می کنند. *صحبت های مدیرعامل باشگاه مس در مورد اینکه دو تیم ابتدایی جدول فعلی مسابقات لیگ یک را لیگ برتری کنید، حسابی با واکنش سایر مدعیان ...
توصیه های روانشناسی داور عصر جدید / عکس
خودشم میدونه غلطه. بدونیم که اگه دلش رو بشکنیم، حُرمتمون رو میشکنه. منی که توی دلِ این نسل رفتم و دل به دلشون دادم، جون و جوونیم رو خرجشون می کنم! یادمون نره که سردارمون فرمود: همه ی این نوجوونها با هر فکر و شکل و آرم و مرامی، بچه های خودمون و اعضای خانوادمونن. بهِشون نشون بدیم که همیشه جاشون روی چشمهامونه تا به حسرتِ یه چشمک دلشون نلرزه و پاهاشون نلغزه. ای کاش مسئولانه و مهربانانه شکاف نسلی رو پُر کنیم. پ.ن: همونقد که بزرگترا باید هوای مساله ی نوجوونا رو داشته باشن، نوجوونا نسبت به شکوفاییِ استعدادِ خودشون و حُرمَت بزرگتراشون مسئولن" ...
دیالوگی از فیلم چه سرسبز بود دره من
معدن زغال سنگ اونقدر نبود که زیبایی درّه بتونه لطمه ای بهش بزنه چون معادن زغال سنگ تازه داشتن پنجه هاشونو به سمت مراتع و چمن زارهای سرسبز دراز می کردن. حتی حالا هم صدای خواهرم اینکارا رو می شنوم که ما رو از دور صدا می زد، (صدای این کارا از دور که برای آن ها دست تکان می دهد) همهٔ خانوادهٔ ما تو معدن کار می کردن. کافی بود یکی زیر آواز بزنه تا تموم درّه از آواز پُر بشه. چون آواز برای همشهری های من مثل ...
پوگبا: مادرم می دانست که به منچستریونایتد بازمی گردم/ چیزهای زیادی از پیرلو و اسکولز آموختم
"تو به منچستریونایتد بازخواهی گشت، نگران نباش تو به منچستر بازخواهی گشت". وقتی به منچستریونایتد بازگشتم، واقعاً خوشحال بودم. کارم در منچستریونایتد نیمه کاره مانده بود. کاری را در این تیم شروع کرده اما تمامش نکرده بودم و تنها مدتی به تیمی دیگر رفتم. بدیهی است که بابت بازگشت به جایی که کار را از آنجا شروع کرده بودم، واقعاً خوشحال بودم چون دیگر یک بازیکن جوان نبودم و به عنوان یک بازیکن مورد تأیید به ...
نبرد سخت (9): مطمئن شدم قرنطینه در منزل بهتر از بستری شدن در بیمارستان است
به گرفتن آب سیب. من هم اول از همه به دوستم جعفر خبر دادم که کرونا دارم . می دونستم حرفایی میزنه که حالم رو بهتر کنه، اصلا الان نیاز داشتم یکی باهام حرف بزنه و بهم امید و انرژی بده. طبق انتظار همان شب تماس گرفت، منتها اینقدر وجودم پر از یاس و اضطراب و بغض همراه با نفس تنگی بود که نتونستم جواب بدم! کار خوبی که کرده بودم امروز از تجهیزات پزشکی یک اکسیژن کوچک خریده بودم و تا حالا چند باری ...
هماوردی یک زنِ شاعر با کرونا
...> وقتی که نتیجه مثبت شد خیلی ترسیدم و واقعا فکر می کردم دنیا به آخر رسیده است. اما باز هم سعی کردم به خودم روحیه بدهم چون روزهای سخت در زندگی ام زیاد داشته ام و همیشه سعی کردم برای زندگی ام بجنگم. این بار هم به خاطر پدر و مادرم و برادرم حسین و بقیه اعضای خانواده ام که بتوانم همه را ببینم سعی کردم که این بیماری را شکست دهم. تقریبا یک ماه در خانه بودم و در این یک ماه تبم از 40 پایین نمی آمد ...
عقب افتادن قاعدگی، واسه کم تحرکیه؟
....که بلاخره پریود شدم با خون زیاد .پریودی من نامنظمه ولی نه انقدر و پنج روزه هستش . که ماه بعدش پنج روز زودتر (10 بهمن )پریود شدم و بازم برای اطمینان 23بهمن یه تست بیبی زدم که منفی نشون دادخداروشکر.و اسفندماه هم یک روز پریودیم جلو افتاد (یعنی 9 اسفند)و ما بعد 5 دی ماه دیگه رابطه نداشتیم. چند روزه حالت تهوع دارم و اویل فروردین ماه99 دو روز معدم ورم کرده بود و دوشب پیش تکرار ادرار داشتم فقط به ...
اسم رمزی که بعثی ها را گیج می کرد!
...> محسن گودرزی و شهید نعمت الله جانمحمدی سمت راست کلاه سبزعباس حاج باقر، کلاه خاکی چپ شهید فخرالدین برزی تیر نتوانسته بود از کلاه رد شود، کلاه را له کرده بود و سر من خون آمد. دستم را زدم دیدم خون از سرم می آید، داد زدم خون! خون! امدادگر! مثل این جهودها که خون می بینند! دردی هم آنچنان نبود اما بیشتر ترسیده بودم. مرا خواباندند و دیدند چیز خاصی اصلا" نشده! آخر شما که تیر می خ ...
مساجد باز است/ عبادت به جز خدمت خلق نیست
خبرگزاری مهر ؛ گروه مجله-مرضیه کیان: از وقتی با بچه های محله ی جدیدمان آشنا شدم، در هفته چند روزی برای نماز جماعت می رفتیم مسجد سر کوچه؛ مسجد قدیمی که حیاط با صفایی دارد، حوض بزرگ آبی فیروزه ای که با چهار گلدان سفالی شمعدانی گل قرمز در گوشه های حوض دلبری می کند. از خانه وضو نمی گرفتم تا بهانه ای باشد کنار حوض مسجد وضو بگیرم. روح آدم تازه می شود در این حیاط! رنگ های آبی و قرمز و سبز و زرد ...
پوپک بسامی : برای پرستاری از بیماران مبتلا به کرونا جانم را هم بدهم، باز هم خوشحالم
. وقتی بیماری بهبود پیدا می کند، واقعا حالم خوب می شود و خستگی از تنم در می آید. *واکنش خانواده ات چگونه است؟ آیا با فعالیت تو در پرستاری در این روزهای سخت و خطرناک موافق هستند و نسبت به آن و خطراتش واکنش منفی ندارند؟ به هیچوجه. همه خانوده ام از فعالیت من راضی هستند و به من افتخار می کنند ولی مادرم چون احساسی تر است و ارتباط عاطفی نزدیکتری با فرزندان برقرار می کند، بیشتر از بقیه ...
بیشترین پاداشی که گرفتم 4 تا لاستیک پژو بود
با پزشک تیم ملی رفیق بودم. ایشان یک سرلاک بچه به من داد که به آقای وزیری بدهم. 5 ماه گذشت تا یک بار مادرم گفت: از کنوانسیون فوتبال، کنفدراسیون فوتبال (منظور فدراسیون فوتبال) زنگ زده بودند و آقای وزیری نامی با تو کار داشت. کمی فکر کردم و یادم افتاد کدام وزیری است. قراری گذاشتیم و از آن روز کار شروع شد. به من گفتند فردا بیا که رفتم و 9 ساعت جلسه برای مذاکره و امضای قرارداد با بلاژویچ داشتیم و از آن ...
چرا عباس بابایی لباس بسیجی می پوشید؟
جوری نفس خودتو بکش. به من می گفت: ده بار من تو رو امتحانت کردم. بهترین چیزایی که خودت می تونستی بخوری به من دادی. در صورتی که طرفای دیگه، همه اول خودشون می خورن. این را راست می گفت. میوه ی خوب می دیدم، می دادم به او، می گفتم: رفیقمه، بذار بهتر از من بخوره. برای مثال، پرتقال تامسونی که مادرم از شمال برایم می فرستاد، از آن پرتغال تو سرخ های خوشمزه، پوست می کندم، می دادم به عباس. قبل از انقلاب ...
داستانک حسن یوسف
اینجا هم تیرم به سنگ خورد و بالاخره با بررسی صورت حسابها، متوجه دریافت رشوه خودم و آقای یاری شد. در مورد کارهای فتوشاپی من و آقای سعادت هم، مچمو گرفت. فک کنم، آخر خرداد ماه امسال، عذرمو خواست و اخراجم کرد. مدت ها بود که به فکر ضربه زدن بهش بودم. معمولا به گل وگیاه علاقه مندم، خصوصا گل حُسن یوسف که رنگ های متنوعی داره و در شرایط مختلف رشد می کنه. رشد این گلو،چند بار آزمایش کردم و کنار پنجره خونه کاشتم ...
پای تفسیر یک معتاد؛ خاطره یک همراه جهادی بیمارستان
زنده است، کمی ترسیده بودم، چاقوی میوه خوریش را هم از جلوی چشمانش دور کردم، دو روز بعد نوبت شیفتم بود، تا وارد بیمارستان شدم دیدم در حیاط است و به سمت در خروج میآید، من را که با لباس روحانیت ندیده بود نشناخت، با اسم کوچک صدایش کردم که کجا میروی؟ گفت حاج آقا کبریت میخوام بخرم، سیگار دارم،ساعتی بعد در راهرو دیدمش، دوباره سرش را شسته بود، کمک خواست، گفتم برو تو اتاقت میام ببینم چی شده، باز هم ناله و ...
دست و دل باز بود و حبّ دنیا نداشت. تا جایی که می توانست به یاری دیگران می شتافت.
محتاج کمک بودند، سریع دست به جیب می شد و با حفظ آبروی طرف، هر چه در جیبش بود، می بخشید. درصورتی که خودش به همان مقدار پول در ته جیبش به شدت نیاز داشت. این عمل عمار برایم جالب بود و می گفتم: تو که بیکاری شدی پولت را لازم دری، حال چرا همهٔ داروندارت را می بخشی؟ مقداری ش رو ببخش و مقداری رو نگه دار. می گفت: نه، آگه به همین آدما کمک کنیم، دعاشون در حق ما برآورده می شه و عاقبت بخیر می شیم ...
یعقوب زاده: در مسابقه برابر سپیدرود پاهایم می لرزید!
برای همیشه از فوتبال دور می کرد باشگاه ملوان سخت خواهان جذب من بود من هم به خاطر نا ملایماتی هایی که دیده بودم تصمیم گرفتم که دیگه تو رشت فوتبال نکنم با دلخوری رفتم ملوان و قرارداد سه ساله امضا کردم. چند وقت بعد فریدون عسگرزاده شد سرمربی سپیدرود و از من خواست که برگردم به سپیدرود اما دیگه دیر شده بود و ملوان اجازه برگشت من رو نمی داد من هم به صورت شفاهی به مسئولان وقت ملوان اعلام کردم ...
محبوب ترین اهنگ های فروردین 99
موقع شنیدن موسیقی حس و حالتان خوب می شود و احساس آرامش می کنید؟ برای لحظه ای احساس می کنید از تمام مشکلات زندگی رها شده اید؟ اگر عاشق شنیدن موسیقی هستید، این مطلب را در سایت زیبامون دات کام دنبال کنید، ما تعدادی از آ هنگ های جدید به همراه متن و لینک دانلود رو در اختیارتون گذاشتیم! در ادامه با ما همراه باشید. تو خیابون زیر بارون قدم زدم باز؛ تو نیستی... نم نم بارون؛ خاطره هامون ...
یک خاطره،یک رزمنده
رو نشون دادم تا مادرم باور کنه. اگر این نبود که مادرجونم نمی گذاشت من جبهه بیام. اسم کوچک این شهید در شناسنامه سیامک است اما او دوست داشت که در جبهه حسین او را صدا کنند. در فرازی از وصیت نامه شهید سیامک (حسین) معمارزاده که 22 فروردین ماه سال 1362 در منطقه فکه شمالی در پی عملیات والفجر1 به شهادت رسید آمده است: اسم من حسین است و از اول بوده و تا آخر نیز خواهد بود زیرا که من غلام حسینم و ...
کتاب فریادرس؛ داستان هایی از کرامات امام زمان
اومدیم یک نگاهی بهش بندازیم. - مش جعفر، نگاه نداره که، یعنی تو فکر می کنی این ها واقعاً میرند زیارت، و امام رضا علیه السلام از دستشون راضییه. نه بابا! همه این کارها ظاهر سازیه. مش جعفر وقت نمازه، بیا بریم نمازمون را اوّل وقت بخونیم تا خدا و پیامبر رو از دستمون راضی و خوشحال کنیم. - حاج آقا شما تشریف ببرید تا اذان و اقامه را بگید ما هم یااللَّه می گیم و تو رکوع به شما می رسیم ...
نوازندگی خواننده پاپ در کابین خلبانی هواپیما؛ داور عصر جدید از خلقیات دهه هشتادی ها می گوید؛ تصویری از ...
دلمون گوش میدن. بدیهیه که نوجوان همه ی حرفهاش درست نیست، اما دلیل نمی شه که همه ی حرفهاش رو نشنویم. اگه دختر و پسر ما، از ما محبت و انصاف دید، قاطعیت و پیشگیری از انحراف رو هم می پذیره وگرنه از لجِ ما هم که شده عمدی و حتی علنی کاری رو میکنه که خودشم میدونه غلطه. بدونیم که اگه دلش رو بشکنیم، حُرمتمون رو میشکنه. منی که توی دلِ این نسل رفتم و دل به دلشون دادم، جون و جوونیم رو خرجشون می کنم ...
لحظات پایانی رضا چراغی چگونه گذشت؟
بهشت زهرا(س) دفن کردیم، روز اوّل ماه رجب بود. هم پدر و هم مادرم روزه بودند. هنگامی که جنازه ی رضا چراغی داخل قبر گذارده شد، اتفاقی افتاد که فاطمه؛ خواهر رضا چراغی آن را این گونه روایت کرده است: ... موقعی که پدرم پیکر رضا را داخل قبر گذاشت صورت رضا را بوسید و از داخل قبر بیرون آمد. بعد از چند وقت رضا را در خواب دید که روی گونه اش چیزی مثل ستاره می درخشید. پدرم در خواب از رضا پرسیده بود: آن چیست که روی صورتت می درخشد؟ رضا گفت: وقتی که شما مرا داخل قبر گذاشتی و صورتم را بوسیدی، یک قطره از اشک چشمت به روی صورتم افتاد و این؛ همان قطره اشک است که می درخشد. انتهای پیام/ ...