سازش ناپذیری با دشمن ویژگی بارز خانم دباغ بود - کیهان
سایر خبرها
سرنوشت مبهم 11 هزار اسیر ایرانی در عراق
راننده گفت که جک کمپرسی را بالا بزند. در عقب کمپرسی باز شد و کمپرسی بالا رفت و بچه های مجروح، انگار که بار آجر خالی می شود، روی سر هم زمین افتادند؛ طوری که وقتی ما بدن شان را از روی همدیگر برمی داشتیم، دو، سه نفرشان آن زیر مانده و از خفگی و بی هوایی شهید شده بودند... یک سطل برای قضای حاجت داده بودند. سطل پر شد. تشنه بودیم و آب می خواستیم. گفتند همان سطل را خالی کنید و حالا پر آب کنید و ببرید. اجازه ...
گلپا: منتظر مرگ هستم
به گزارش نه صبح ، روزنامه شهروند نوشت: یکی از روزهای بهمن ماه سال 1312 بود که صدای گریه نوزاد پسری در تکیه زرگرهای تهران پیچید. وقتی مادر و پدرش به صدای گریه فرزندشان گوش می دادند، شاید تصور نمی کردند روزی صدای او قلب میلیون ها ایرانی را به تسخیر درآورد. گلپایگانی خیلی زود به عنوان قاری قرآن در کلاسش برگزیده شد. یک سال بعد خراز و تعزیه خوان محل، به استعداد درخشان اکبر پی بردند و اصول اولیه موسیقی را به او آموختند. گلپا تحصیلاتش ...
از پخت کیکی در روز 22 بهمن در اسارت تا کتکی به یادماندنی
مردانی که اسیر ظلمت سیاه زنجیر عراق شدند یک آزاده ساخت . آن های که سلول های سرد زندان ابوظبی را تحمل کردند و ذکر یاحسین(ع) را زمزمه کردند؛ انهایی که زیارت عاشورا را با عشق خواندند و در همان سلول های سرد و تنگ روزه گرفتند. اینان سرمایه های این مرز و بوم اند؛ مردانی که طاقت اوردند و نام ازاده گرفتند ؛ یادمان نرود این مرز و بوم را مدیون آنهاییم؛ مدیون عزیزانی که سنگ های نامهربان ...
دردهای ناگفته آزادگان لنده ای از دوران اسارتشان/از تلخی ها تا شیرینی های اسارت را در زیر بخوانید+تصاویر
ولی بعد از آن چنان مرا کتک زد که تا چندین روز جای کتک ها سیاه و تاول زده بود. امراله روهنده آزاده لنده ای که مدت پنج سال از عمرش را در زندان های بعث عراق گذراند در خصوص آن روزها گفت: وقتی اسیرم کردند از ناحیه دست و پا زخمی شده بودم و چنان ما را کتک می زدند که دست و پایم عفونت کرده بود. وی در ادامه گفت: مدت 2سال من را در اردوگاه الرمادی زندانی بودیم و هیچ کس از سرنوشت ما ...
شهید حججی ایستادگی و غیرت اسرا را تداعی کرد/نگذارید ابوترابی به فراموشی سپرده شود
را از برنامه های مذهبی مانند اذان گفتن، نماز جماعت خواندن، قرائت دعا و هر گونه فعالیت اجتماعی که روحیه نیروهای بسیجی را افزایش می داد منع کنند. از آنجا که خداوند همه جا بود و هست ارتباط با خدا در سختی به طور طبیعی بیشتر می شود و بچه ها برنامه های قرائت دعای کمیل، دعای توسل، نمازهای شب و هر آنچه که در پشت خاکریزها و در شب های عملیات انجام می دادند و روحیه می گرفتند را با شدت بیشتری در ...
گفت و گو با - داریوش فرضیایی - ، عموی پر جنب و جوش تلویزیون (1)
بزرگ داشتیم مادرم بیشتر می گفت همان جا در حیاط بازی کنیم و ما هم هر بازی که فکرش را بکنید در همان حیاط کوچک انجام می دادیم. از همه مهمتر همان نمایش ها بود که فکر می کنم نوعی تمرین برای شومن بودن من شد. تئاترهای تک نفره ای بود که هیچ کس فکر نمی کرد بتواند به این صحنه تلویزیونی منجر شود. ما هر شب فیلم اجرا می کردیم و قبلش خواهرم از من می پرسید امشب چه فیلمی داریم من هم به او می گفتم باید ...
تلگرافی که اسارت امام جمعه بافق را رقم زد
درنهایت به زندان قزل قلعه و میدان میوه و تره بار کنونی بردند. وی با بیا اینکه حدود یک ماه و نیم در سلولی زندانی بودم، گفت: در بازجویی ها خیلی ما را کتک می زدند. بعد از مدتی که نتوانستند اعترافی بگیرند ما را به زندان قصر بردند؛ بعد از آزادسازی از ما ضمانت خواستند که چون کسی را در تهران نداشتم آن نتوانستند ضمانتی از من دریافت کنند. انتهای پیام/ ...
از جنگ در جبهه های حق تا جنگ در جبهه فرهنگی
جواب گفتم بالای سکو ایستاده ام، سرش را از دریچه بیرون آورد و با تعجب گفت برو پائین، من که تا رسیدن به شهر گیلانغرب بارها به خاطر رفع موانع به سلاح اشک متوسل شده بودم آنجا هم زدم زیر گریه! برادرم که از دستم کلافه شده بود گفت: بازم که داری گریه می کنی؟! گفتم: به من اسلحه تحویل نمی دهند و می گویند قدت کوتاه است، برادرم عصبانی شد و برای اعتراض به اسلحه خانه آمد و مسئول اسلحه خانه گفت: قرار است به او ...
آزادگان در اردوگاه دست دشمن را رو کردند
خواستندکه تعدادی از بچه ها برای مقاومت در برابر دشمن در همان نقطه بمانند. بیش از 300 نفر از نیروها باقی ماندند. در آن منطقه درگیری افزایش یافت. این درگیری که کمتر از 20 دقیقه طول کشید، منجر به شهادت همه رزمندگانی شد که برای مقاومت مانده بودند. مدتی از به شهادت رسیدن همرزمانم گذشته بود که متوجه شدم تنها کسی که در این جمع زنده مانده است، من هستم. در میان شهدا خوابیده بودم و هیچ راه گریزی نداشتم. منتظر فرصتی ...
آزاده و جانباز " عالی نژاد" از دوران اسارت خود می گوید
چرا این شکلی شدی کجاهایت تیر خورد؟ گفتم: چیز مهمی نیست فقط دستم تیر خورده و اذیت می کنه بقیه ترکش های ریزه چون خون روی لباسم جاری شده و وحشتناک به نظر می رسه. بعد من از بچه های پایگاه پرسیدم که گفت: سید جواد اینانلو و محمد قاسمی شهید شده اند، بقیه بچه ها را هم ندیدم چی شدند. آن طور که خودش تعریف می کرد محمد روز اول اسیر شده بود و سه روز بود که آنجا بود. پرسیدم " اوضاع اینجا ...
زنان وسواسی و مشکلاتی که برای خانواده ها بوجود می آورند
فداکاری کند در نزد خدا هم پاداش بزرگی خواهد داشت. اکنون باید چند مطلب را به خانمها یادآوری کنم. مطلب اول- خانم محترم، موضوع خیانت شوهرت، مثل همه موضوعات دیگر، احتیاج به دلیل و برهان دارد، مادامیکه خیانت او با ادله قطعیه باثبات نرسیده شرعاً و وجداناً حق نداری وی را متهم سازی، آیاسزاوار است به صرف یک احتمال، شخص بیگناهی را مورد تهمت قراردهی؟ اگر کسی بدون دلیل و برهان ترا متهم کند ...
عبور آزاده کهگیلویه و بویراحمدی از 7 خان مرگ/دادگری که در بیدادگاه الرمادی هرگز تسلیم نشد
من اعتراف بگیرند، مرا به سلول انفرادی بردند دستهایم را با زنجیر بستند، طوقی نیز به پاها و گردنم زدند، بطور کاملا ناگهانی آب سیاه داغی از بالا بر سرم ریختند که فریادم به آسمان رسید، درد زیادی را تحمل کردم، همه جا تاریک تاریک بود، با چراغ قوه دستی به صورتم زدند و گفتند حالا اعتراف کن و من باز هم گفتم چیزی برای گفتن ندارم، این بار آب کاملا سردی بر سرم ریختند که لرز امانم را برید. دادگر گفت ...
پدیده خندوانه از مسافرکشی تا استندآپ کمدی! +عکس
شکست عاطفی تلخ تا مبتلا شدن مادرم به سرطان، من یک خواهر و برادر دارم که آن زمان برادرم خارج از کشور بود پدرم هم تازه بازنشسته شده بود؛ برای همین یک جورهایی من بودم و مشکلات، یک زمانی فقط کفر می گفتم؛ اما بعد از مدتی بر عکس شد. با خدا رفیق شدم و این رفاقت ماند. آنجا بود که تصمیم گرفتم فقط به خودم و دیگران انرژی مثبت بدهم. برای همین با همه شوخی می کردم حتی برای اینکه با سرطان مادرم شوخی کرده باشم ...
مشکلات فراموش شده معلولان در شهرستان ها
مدارس پذیرا با دانش آموزان معلول گلایه می کند. او که 18 سال سابقه مدیریت در مدارس را دارد، ضمن ارج نهادن به خدمات خانم فریقی به عنوان رئیس سازمان استثنایی استان، وجود او را نعمتی برای معلولان می داند، اما از مدیران بسیاری از مدارس پذیرا گله می کند: من قبل از اینکه به عنوان مدیر در آموزشگاه رودکی فعالیت کنم، مدیر یکی از مدارس پذیرا بودم. همیشه تلاش می کردم دانش آموزان معلول را برای ادامه تحصیل در ...
بوسه سرباز عراقی بر عکس امام خمینی (ره)/آزادی از چنگال رژیم بعث شبیه یک رویا بود
انقلابی در خرمشهر قبل از انقلاب بفرمائید؟ همان گونه که عرض کردم پدر در دوران جوانی به خرمشهر مهاجرت کرده و سپس در همان جا ازدواج می کنند و ازآنجاکه ایشان انسانی معتقد و متعهد به دین بودند در اکثر فعالیت های مساجد شرکت می کردند. فضای خرمشهر قبل انقلاب برخلاف آنچه امروز مطرح می شود فضای مذهبی و دینی بود و روحیه دین باوری مردم در فعالیت های انقلاب نیز تأثیراتی شگرف داشت چراکه سخنرانی بزرگانی ...
شأن آزادگان مهجور مانده است/خاطرات شنیدنی آزاده خدابنده ای+تصاویر
خواستند وی را برای بازدید صلیب سرخ آماده کنند زمانی که او را از روی تخت برگرداندند همه پوست پشت بدنش کنده شد و به تخت چسبیده بود(با گریه گفت خدا ازشان نگذرد). وی افزود: من یک روز که پانسمان پایم را عوض می کردند متوجه شدم که قسمتی از پایم سفید شده است و کرم های زیادی در روی ان قسمت وجود دارد و فهمیدم که پایم عفونت شدیدی کرده است و به عراقی که مثلا پرستار بود اعتراض کردم و وی در پاسخ گفت ...
گزارشی از تعداد آزادگان،شهدای آزاده و عناوین برخی کتاب ها و فیلم ها
در دستانمان بود . به موانع که رسیدیم بچه های تخریب وارد عمل شدند. اما آنقدر آتش دشمن سنگین بود که این دوستان یکی یکی در همان ابتدای موانع به شهادت می رسیدند. خدا رحمت کند شهید نظری را او مسئول دسته ما بود. خودش را روی سیم خاردارها و خورشیدی ها انداخت و به بچه ها اشاره کرد از روی من رد شوید . نفر اول، دوم، سوم، بچه ها یکی یکی با حجم آتش دشمن از روی این شهید عبور کردند. از روی سیم ...
روایت آزادگان میاندوآبی از روزهای سخت اسارت/ از راز وحدت اسرا تا برکات وجودی مرحوم ابوترابی
خوشبختانه از این کمپ نیز هیچ کس به آنها نپیوست. در آنجا بچه ها مخصوصاً شهید شعبانی که حق بزرگی بر گردن همه ما دارد، کاری ماندگار انجام دادند و آنها را مایوس ساختند و حتی یادم هست که در کمپ 2و3 نیز درگیری رخ داد که حتی برخی از بچه ها را سه تا هفت روز به انفرادی بردند و وضعیت زندان انفرادی در اسارت را آزادگان بهتر می دانند. در آنجا حتی نتوانستند افراد نفوذی خود را نیز نگه دارند ...
سهم آزادگان از سینمای ایران و فرهنگ گفتاری اسرای ایرانی
...، ای سبز اندام ایستاده! و سروهایی که از ریشه هایت دمیده اند، می توانند زمستانی را با همه عظمتش از پای درآورند. زمزمه های توسل تو جور دیگری است. بخوان که وقتی می خوانی، حس می کنم احساست، اسیر این واژه های اقیانوسی هستند. بخوان، همان گونه که در زندان خواندی، همان گونه که در دعای توسل، به موسی بن جعفر متوسل می شدی. بخوان با همان هیئت صبور و فروتنی که زیر لباس های زرد آزادگی داشتی! بخوان با همان ...
زندگی 125 اسیر در یک اتاق 5.5 متری/ ماجرای شهیدی که بوی عطرش در اردوگاه پیچید/ تحول یک مأمور عراقی و ...
یک نگاه خلاصه می شد و آن اطاعت از کلام امام(ره) به عنوان ولی فقیه مان بود که باید به آن جامه عمل می پوشاندیم. در آن ایام برای همه بچه های بسیجی لبخند سید روح الله ارزش بسیاری داشت. در سال 65 و زمانی که 17 سال بیشتر نداشتم، اسیر شدم، جریان این طور بود که وارد آبراهه شدیم، اما عملیات لو رفته بود، داستان اسارت ما از همان شب آغاز شد. پس از چهار ماه حضور در جبهه در جریان کربلای 4 در اثر ...
مردا مام اصش انگار زن ندیدن به عمرشون
تا سرما گذاشتم خوابم برد، اما چشد روز بد نبیند، انگار به جا خواب، شبی اولی قبری فلانی بود. گفتم نکنه شما هم خواب دیدی؟ گفت آره د! خواب دیدم رفته بودم آقای روحانیا ببینیما بش بگم پس چرا وزیری زن نذاشته ی. رفتم دمی دفترش، گفتند حج آقا رفته س مجلس. گفتم من اومدم به مطالبه گری، آ رو این کار سماجت دارما، کاسه کله دسی من نده ین یه وقت. گفتند نه والا مجلسس، گفتم آیا عالم! رفتم مجلس دیدم یه زنی بورا بی ...
ما آزادگان دیروز و آوارگان امروز هستیم
...، به محض پخش شدن خبر بچه ها بیرون محوطه آمدند و تا 6 الی 7 ساعت بعد به زور توانستیم آنها را داخل ساختمان ها ببریم و چندین روز متوالی عزاداری بود و اشک و گریه ... لطیفی متذکر شد: ما آزادگان دیروز و آوارگان امروز هستیم، تا زمانی که مرحوم آقای ابوترابی زنده بودند همچون پدر پیگر امورات ما بودند اما بعد از فوت ایشان ستاد جمع شد و الان ما را به نام جانباز می شناسند، ستاد آزادگان باید ...
چرا علی عسگری به بازی پرسپولیس نرسید؟
هیچ وقت دروغ نمی گویم. شما می دانید که اخلاق من طوری است که همیشه سعی کردم واقعیت را بگویم. باخت مقابل فولاد هم تقصیر من بود. به خاطر تعویض های بدی که داشتم و البته مسائل تاکتیکی. مطمئن باشید اگر بچه ها بد کار می کردند می گفتم. همانطور که قبلا در مورد دفاع یا دروازه بان تیم مان گفته بودم و به صراحت اعلام کردم مقصر باخت شخص دیگری بود اما در بازی گذشته مقابل فولاد مقصر من بودم که شکست خوردیم. ...
جدال بین عقل و احساس و تقابل بین ترس و عاقبت اندیشی/ وقتی زندان بانان عراقی خیالاتی می شوند
هم دچار جراحت شده بود، همان جا از من پرسید می خواهی برگردی اصفهان؟ گفتم حتماً ما را به عقب برمی گردانند، گفت از کجا معلوم که تا بازگشت دوباره ما جنگ تمام نشده باشد؛ با این حرف مسؤولان بیمارستان را راضی کردیم تا ما را ترخیص کنند، در نهایت با یک اتوبوس و با همان لباس بیمارستان! دوباره به خط مقدم برگشتیم و گردان موسی ابن جعفر را که بسیاری از نیروهای خود را به سبب شهادت یا مظلومیت از دست داده بود ...
گمشدگان زیر پوست شهر
، کمی بدبین و نا امید است و همه این ها باعث می شود تا همانطور که گفتم، بشود روی آن تمرکز و کار کرد. وی ادامه داد: با توجه به نزدیک 5 سالی که من از تلویزیون فاصله گرفته بودم، سرانجام مجاب شدم تا با این نقش و سریال وقفه کاری که در تلویزیون داشتم را کنار بگذارم و این کار را بپذیرم. بازیگر سریال زیر تیغ درباره همکاری با رضا کریمی و رفتن جلو دوربین وی به عنوان کارگردان عنوان کرد: آقای کریمی ...
متهم: خانواده همسرم دخالت می کردند
خاطر عصبانیت این کار را کردم؛ چراکه همان موقع که مقتول زخمی شده بود گوشی همراهم زنگ خورد. گوشی را برداشتم که صدای همسرم را شنیدم. متوجه شدم منتظر برادرش است تا همراه او و فرزندم به شهرستان برود. آنجا بود که برایش از درگیری و زخمی شدن صادق گفتم و او بازگشت. متهم در آخر گفت: همسرم از طرف خانواده اش حمایت می شد و آنها دست از دخالت هایشان برنمی داشتند. هر وقت با همسرم درگیر می شدم آنها مرا تهدید به مرگ می کردند. دیگر خسته شده بودم! در پایان هیئت قضایی بعد از شور متهم را به قصاص محکوم کرد. ...
ماجرای رادیویی که امید اسرا شده بود
ندارد ولی قرار شده شما را به یک اردوگاه دیگر ببرند و در آنجا صلیب سرخ به دیدنتان می آید بعد از شکر خدا با خوشحالی به آسایشگاه برگشتیم و این خبر را به اطلاع همه بچه ها رساندیم. اما بنده در طول این مدت در این فکر بودم که خبرهای از ایران بدست بیاورم، که ببینم در طول این چهار ماه چه بر سر ایران آمده و حال حضرت امام (ره) چگونه است در فضای رو باز جلوی آسایشگاه یکی از نگهبانان بعضی اوقات ...
دعوای دو عراقی جانمان را نجات داد/پیروزیهای رزمندگان را از کتکهایشان می فهمیدم
روستاها به رفع محرومیتهای رفاهی مردم و کارهای فرهنگی می پرداختم. در همان حال نیز باحضور در مناطق جنگی مکار سنگر سازی، حفر تونل و جاده سازی را انجام می دادم. داستان اسارت سال 61 بعد از عملیات فتح المبین به پیشنهاد چند نفراز همرزمانم شب هنگام برای نجات زخمیهای احتمالی به سمت جاده دشت عباس و عین خوش حرکت کردیم،در مسیر چشممان به تانکهای عراقی افتاد اما یکی از دوستان ...
قریبانه هایی که غریب ماند
بچه ها خریداری می کردند؛ یک نفر به نام عباس بود که این ساندویچ را برای همراهان من که چند نفر بودند آورد وقتی گاز زدم دیدم تخم مرغ است چون بعد از گذشت 5 سال از اسارت مزه تخم مرغ را چشیده بودم برایم تازگی داشت و انگار که هنوز تخم مرغ نخورده بودم به عباس گفتم میشه چشم بند من رو باز کنی تا تخم مرغ را ببینم اما با وجود اصرار زیاد، باز نکرد و حتی توهینی به من کرد و من به برآمدگی بینی که چشم بند روی آن بود ...
پخش فیلم هم ضربه به مجلس بود و هم شخص احمدی نژاد/بعضی ها به احمدی نژاد گفته بودند من طرف لاریجانی هستم
تلخ من در دوران معاونت، همان جلسه بود. البته من آن موقع دیگر معاون پارلمانی نبودم و معاون رییس جمهور در اجرای قانون اساسی شده بودم. ولی درجریان این موضوع قرار داشتم. شب قبل از آن جلسه، در نهاد ریاست جمهوری بحث هایی مطرح شده بود. البته آقای ابوترابی هم در آن شب به نهاد آمده بودند و همگی گفتیم که پخش این فیلم در صحن صلاح نیست. فردا صبح، افراد کم کم در جریان قرار گرفتند و همه نظرشان این بود که این ...