ماجرای زندگی دختری که اعتیاد مادرش اورا به هرزگی کشاند - جوان ایرانی
سایر منابع:
سایر خبرها
می گفت شهادت در جوانی خوش و لذتبخش است
.... تا به آن لحظه سابقه نداشت که آنها به خانه ما بیایند. به هرحال آمدند و خبر شهادتش را دادند. از آخرین دیدارتان با پیکر عزیزتان بگویید. محمد به من می گفت دوست دارم شهادتم از ناحیه شاهرگ و پهلوهایم باشد. من هم دوست داشتم چهره اش سالم باشد و به او گفته بودم اگر شهید شدی دوست دارم چهره ات زیبا باشد تا برای بار آخر خوب تو را ببینم. وقتی که پیکرش را آوردند اتفاقاً همینطور بود و از ...
نمی دانستم اسم کارم اقتصاد مقاومتی است اما میدانم امید و پشتکار معجزه می کند !
جدید و مناسب باسلیقه بازار هستم؛ همین طور گسترش کار و آموزش دادن عروسک دوزی به دیگران با برگزاری کلاس. الگوی شما در زندگی و کار چه کسانی بوده اند؟ مادرم؛ الگوی من در زندگی و کارها بوده؛ اولین بار از مادرم قلاب بافی را یاد گرفتم. لطفاً در مورد ساخت و طرح عروسکی که می سازید بیشتر برایمان توضیح دهید؟ طرح ها از فکر خودم و کمک گرفتن از اینترنت است. تکه تکه هر ...
باند مهدی هاشمی می گفت: امام برای باقی ماندن انقلاب خوب نیست
روحانیون بزرگواری که در قدرت بودند، به سپاه آمد. اما از همان اول، مخصوصاً بنده که دید خوبی از جریان قتل مرحوم شمس آبادی و محاوره ای که قبل از پیروزی انقلاب در این زمینه با آقای منتظری داشتم... تعریف می کنید که آن گفت وگو چه بود؟ بله یک روز ایشان مرا خواستند. تازه بیرون آمده بودند. هنوز سید مهدی آزاد نشده بود، چون زندانی سیاسی نبود. خود آقای منتظری، مرحوم آیت الله ...
پشت پرده مسابقات مردان آهنین
رقابتهای جهانی نزدیک بود همه چیز خوب پیش می رفت و حتی در مسابقه های برون مرزی می توانستیم مقام های قابل توجهی به دست بیاوریم. خود من در آن زمان به قدری آماده بودم که مطمئن بودم به راحتی اول تا سوم جهان می شدم .در مسابقه های قویترین مردان ایران گوی 210 کیلویی یا کنده درخت 160 کیلویی جزو آیتم های برنامه بود که این اوزان فاصله چندانی با سطح مسابقات جهانی نداشت. اما همانطور که گفتم متاسفانه ...
مصاحبه عجیب با دختر جوانی که با یک اعدامی ازدواج کرد
زندان هم که باشند احساسات دارند و امید به زندگی در آنها وجود دارد. حتی آن کسی که می داند فردا قرار است اعدام شود با امید به بخشش شب را می گذراند. پدر خودم هنوز که هنوز است از این ازدواج راضی نیست و نمی تواند آن را بپذیرد. روزهای اول حتی حرف میلاد را هم در خانه نمی توانستم بزنم اما آنقدر به او اصرار کردم تا بالاخره قبول کرد. اما حالا که مراسم مان برگزار شده باز هم خوشحال نیست. ماجرای قتلی که ...
از صحبتهای آخرین گلادیاتور تا دغدغه های پزشک سیاستمدار
و خیلی محجوب بودم حتی دختران محله هم نزد من می آمدند تا برایشان انشا بنویسم . یک روز یکی از همکلاسی هایم آمد در خانه مان و با عصبانیت گفت خواهرم فقط هفته ای یک بار انشا دارد چرا هر روز برای خواهرم انشا می نویسی . حتی روزهای جمعه که مدرسه تعطیل است هم برایش انشا می نویسی .من هم به دوستم گفتم برو جلوی خواهرت را بگیر چرا با به من می گویی ننویس! بعد استاندار سابق خوزستان رو به آیت الله جزایری کرد و ...
عذاب وجدان رهایم نمی کند
.... فقط ایستاده بودند و نگاه می کردند. من بلافاصله از ترسم فرار کردم. واقعا به شیشه معتاد بودی؟ نه من حتی یک بار هم مواد مخدر مصرف نکرده ام. به همین خاطر وقتی شنیدم مصطفی به دختر مورد علاقه ام گفته که من شیشه مصرف می کنم خیلی عصبانی شدم. بعد از قتل کجا رفتی؟ چاقو را در یک جوی آب انداختم و به خانه یکی از دوستانم که از مشتریان ثابتم بود رفتم. همان شب تصمیم ...
ردپای عشق به یک دختر در دوئل خونین 2 دوست صمیمی
با مصطفی تماس گرفتم و با او قرار گذاشتم. من خودم را به سه شنبه بازار رساندم و بساطم را چیدم تا مصطفی و نسیم هم سر قرار بیایند. همان موقع مصطفی را دیدم که سوار بر ماشین آمد. او می خواست همه وسایلم را با ماشین زیر بگیرد که با او درگیر شدم. من با چاقو به سمت شکم او ضربه ای زدم که از خودش دفاع کرد. کنترل اعصابم را از دست داده بودم که ضربه بعدی را به قفسه سینه اش زدم و فرار کردم. از ترس به خانه یکی از ...
سخنرانی بختیار که توسط انگلستان نوشته شد/حکمی که قرار بود به نام بقایی بخورد به نام بختیار خورد!
می گوید: من پدر آن رئیست را هم در می آورم! البته قضیه طولانی است. رئیس کلانتری بعدها مشکلاتی پیدا کرد و کافی بود ما برویم شهادت بدهیم تا اعدامش کنند که البته ما نرفتیم. از زندان که بیرون آمدم، دکتر بقایی مرا خواست. البته داخل پرانتز بگویم که من دو بار دیگر هم که زندان رفته بودم... *دکتر بقایی پس از دستگیری شما به تهران رفت؟ بله، همان شبی که مرا گرفتند، فردا صبحش ایشان حرکت می ...
در معارفه شریعتی چه گذشت؟
خبرنگاران گفت سعی کنید در این دوره خوب بنویسید و سپس گریزی به خاطرات دوران نوجوانی اش زد و گفت: من خیلی خوب انشا می نوشتم و انشای هم کلاسی هایم را نیز می نویسم و چون نوجوان سر به راهی بودم و خیلی محجوب بودم حتی دختران محله هم نزد من می آمدند تا برایشان انشا بنویسم . یک روز یکی از همکلاسی هایم آمد در خانه مان و با عصبانیت گفت خواهرم فقط هفته ای یک بار انشا دارد چرا هر روز برای خواهرم انشا می نویسی . حتی ...
اصغر بیچاره همواره چاره ساز بود
....او در سخنان کوتاهی ضمن تسلیت به خانواده اصغر بیچاره گفت: خاطرات زیادی از اصغر بیچاره دارم. هیچ وقت محبت های او را فراموش نمی کنم.یک روز برای فیلمبرداری فیلمی با خانه ما تماس گرفته بود و مادرم منزل بود و سراغ من را از مادرم گرفت و چون منزل نبودم به مادرم گفت: بهش بگید بیچاره زنگ زد .دو- سه ساعت بعد اقای شاپور غریب زنگ می زنند و با مادرم صحبت می کنند و پیغام می گذارند که بگویید غریب تماس ...
بر تابوت نادرشاه و کلنل پسیان نماز میت خواندیم
تراش ها به زاویه آن گیر کرد و بریده شد، به طوری که فقط از پوست آویزان بود. من سریع انگشتانش را گرفتم و دیگران دست مرا با پارچه به دست او بستند و همین طور به بیمارستان رفتیم. دکترها گفتند دست شما مثل آتل عمل کرده و باعث شده رگ ها کنده نشود. اگر این کار را نمی کردید، ممکن بود انگشتانش قطع شود. آن زمان ما بیمه درمانی بودیم و بیمه، خرج درمانش را و همچنین حقوقش را تا زمانی که خوب شود، پرداخت. ...
محمدرضا به سخن امام خمینی(ره) که اسلام مرز ندارد اعتقاد داشت
خواهر شهید محمدرضا خاوری نیز در ادامه از ازدواج برادرش این چنین می گوید: برادرم برای ازدواج بسیار سخت گیر بود و همیشه می خواست با کسی ازدواج کند که با او هم فکر و هم عقیده باشد. شرط ازدواج محمدرضا با هر دختری که صحبت می کرد حضورش در جهاد و میدان جنگ بود و این مسئله برایش بسیار جدی بود؛ این اواخر هر وقت از ازدواج با او صحبت می کردم می گفت چرا یک نفر را درگیر خودم کنم درحالی که شرایط مشخصی ندارم ...
زیرمیزی می گرفتند و به فینالیست ها انگ می زدند/ برخی ها باورشان شد داور بین المللی هستند/ داروهای تاریخ ...
.... متاسفانه این آمار در باشگاه های بدنسازی رو به رشد است و کسی هم نیست که به این موضوع ورود کند و جلوی آن را بگیرد. متاسفانه مافیای دارو در ورزش بدنسازی بیداد می کند و کسی هم نیست که جلوی این افراد را بگیرد. *جوانان 15 ساله در رختکن آمپول می زنند تا بزرگ شوند! اگر جای مسئولان بودم، شدیدا با موارد توزیع استروئید و هورمون و آمپول در باشگاه های ورزشی برخورد می کردم و با ...
ماجرای مادرانی که خود هنوز کودک اند
، مرا به خانه منتقل کردند. دو ماه در رختخواب با مرگ دست و پنجه نرم کردم . 2 ) مولینگا، 14 ساله، فیلیسیتی 5 هفته، زامبیا مادر بودن برای دختری در سن و سال من سخت است. من دیگر وقت بازی و تفریح ندارم. باید کنار دخترم باشم. قبل از اینکه مادر شوم، زیاد فوتبال بازی می کردم . 3) ثاندیو، 15ساله، همسر جاناتان 19 ساله، دختر آنا 9 ماهه زامبیا کلاس پنجم بودم که با همسرم ...
انس با قرآن در خانه کوچک شهید
هاشمیان درباره نخستین تجربیاتش در حوزه برگزاری این محافل می پرسیم؛ از روزی که در آموزش و پرورش مشغول به تدریس شدم سعی کردم محافل قرآنی را به طور منظم برگزار کنم، البته آن زمان مشغله کاری ام بیشتر از این روزها بود؛ چه در سال هایی که شمال بودم و چه بعد از آن در مشهد و بعد هم تهران. در تمام این سال ها کم یا زیاد سعی کردم این نور را در دلم حفظ کنم. البته در شهرهایی که آشنایی بیشتری با محیط و مردم ...
سرقت کردم تا مرگ مادرم را نبینم!
داری؟ شرمنده مادرم شدم. او برای خرج خانه هر روز از مولوی لباس می خرید و در چهارراه کوکا کولا در سرما و گرما دستفروشی می کرد تا خرج ما را در بیاورد. روزهایی بود که مادرم زیر باران دستفروشی می کرد و وقتی به خانه می آمد تمام لباس هایش خیس بود. این قدر کار کرد که دچار بیماری شد. هرچه از او خواستیم سرکار نرود، می گفت چه کسی خرج خانواده را در بیاورد؟ حرف آخر... مجبور بودم ...
مقتدایی: شخص روحانی مرا برکنار کرد/ معاون وزیر: برکناری استاندار توسط رییس جمهور بی اساس است
مرا به دادگاه های مختلفی کشاندند و آخر سر در دادگاه رسیدگی به تخلفات کارکنان دولت، اولین قاضی حکم به برائت صادر کرد ولی اعتراضی به حکم صادر شد ولی روز گذشته با قاضی تماس گرفتم و اعلام کرد که حکم برائت صادر شده و این پرونده مختومه اعلام شد. وی تصریح کرد: من به دوستان بازرسی اعلام می کنم که دیگر کسی حق اعتراض به این حکم را ندارد و این لایحه مصوب شد. من از دادستانی اهواز می خواهم حقوق مردم ...
فاطمه گودرزی: نفع سکوت بیشتر از پرحرفی است / خانواده باحال را در برنامه خندوانه دیدید!
هایم حکمرانی کنم. زود ازدواج کرده اید، اما سن کم باعث نشده که این مهارت خوب و کارآمد را در تربیت فرزندان به کار نگیرید، چطور به این مهارت دست پیدا کردید؟ آن زمان بیشتر از الان کتاب می خواندم، مدام کتاب های روان شناسی را مطالعه می کردم، اطلاعاتی که کسب می کردم خیلی در فرزندداری کمکم کرد. اما بخش زیادی را از پدر و مادرم یاد گرفتم. در گذشته والدین خیلی کم با فرزندان خود دچار ...
ماجرای پهن شدن سفره عقد در زندان رجایی شهر
.... وی مرا می بیند و از برادرش درباره جرم هم سلولی اش می پرسد و در ملاقات بعدی از برادرش می خواهد که شماره اش را در اختیارم قرار دهد تا بتواند کمکم کند. در تماس تلفنی ام از زندان ماجرا را برای او بازگو کردم. ماجرا از این قرار بود که در سال 88 در خانه خواب بودم که برادر و خواهرزاده ام با هم بر سر یک کفش کتانی درگیر می شوند، گویا برادرم به خواهرزاده ام می گوید که تو کتانی مرا برداشته ای ...
اسم جلاله همه چیز را بهم ریخت
همه چیز بهم ریخت و دوباره درد کمرم را احساس کردم و بی اختیار گفتم آخ که یک مرتبه برادرم فریاد زد: خدایا شکرت داداشم زنده شد. و بلافاصله مرا به بیمارستان بردند و آنجا بعد از اینکه پزشکان تشخیص دادند که نبض و قلب من حدود هفت دقیقه کار نمی کرده برادر و پسر دایی ام قسم می خوردند که چیزی حدود هفت دقیقه من یک مُرده کامل بودم. ...
در معارفه شریعتی چه گذشت؟
خبرنگاران گفت سعی کنید در این دوره خوب بنویسید و سپس گریزی به خاطرات دوران نوجوانی اش زد و گفت: من خیلی خوب انشا می نوشتم و انشای هم کلاسی هایم را نیز می نویسم و چون نوجوان سر به راهی بودم و خیلی محجوب بودم حتی دختران محله هم نزد من می آمدند تا برایشان انشا بنویسم . یک روز یکی از همکلاسی هایم آمد در خانه مان و با عصبانیت گفت خواهرم فقط هفته ای یک بار انشا دارد چرا هر روز برای خواهرم انشا می نویسی . حتی ...
فاطمه گودرزی: نفع سکوت بیشتر از پرحرفی است / وارد فازهای افسردگی نمی شوم
گودرزی که در دهه 60 و 70 بازیگر پرکاری در سینما بود در آثاری مانند مهاجران، خانه خلوت، می خواهم زنده بمانم، غزال، جنگجوی پیروز و ... بازی کرده است. از آثار تلویزیونی وی می توان به فاصله ها، ترانه مادری، دردسر والدین و... اشاره کرد. گودرزی و فرزندانش از شرکت کنندگان خانواده باحال هستند که به مرحله دوم راه پیدا کرده اند. با این بازیگر درباره خانواده هم صحبت شدیم. دو فرزند جوان دارید، رابطه شما با دختر و پسرتان چگونه است؟ ما بیشتر از این که مادر و فرزند باشیم با هم رفیق هستیم. من زود ازدواج کردم، اختلاف سنی من با فرزندانم زیاد نیست برای همین ارتباط خیلی خوبی با هم داریم. درباره خیلی از موضوعات زندگی و مشکلاتمان با هم صحبت و مشورت می کنیم و به نظر یکدیگر احترام می گذاریم. از همان اول به این نتیجه رسیدم که این روش بهتر جواب می دهد تا بخواهم به عنوان مادر بر بچه هایم حکمرانی کنم. زود ازدواج کرده اید، اما سن کم باعث نشده که این مهارت خوب و کارآمد را در تربیت فرزندان به کار نگیرید، چطور به این مهارت دست پیدا کردید؟ آن زمان بیشتر از الان کتاب می خواندم، مدام کتاب های روان شناسی را مطالعه می کردم، اطلاعاتی که کسب می کردم خیلی در فرزندداری کمکم کرد. اما بخش زیادی را از پدر و مادرم یاد گرفتم. در گذشته والدین خیلی کم با فرزندان خود دچار تنش می شدند و روابط آنها خشونت کمتری داشت، اما الان مشغله ها زیاد است و متاسفانه بین اعضای خانواده خشونت حاکم شده است. من خوشبختانه در خانواده ای آرام بزرگ شدم و ترجیح دادم از همان فرمول برای بزرگ کردن بچه هایم استفاده کنم. برخی معتقدند امروزه پدر و مادرها بیش از اندازه با فرزندان مدارا می کنند و این روش تربیتی هم باعث شده کودکان پرتوقع شوند. برخی از خانواده ها به اصطلاح از آن طرف بام می افتند و آنقدر با خواسته فرزندان خود کنار می آیند که پدیده فرزندسالاری در خانواده شکل می گیرد. من و همسرم بیشتر از روش گفت وگو در تربیت بچه ها استفاده کردیم. اختلاف نظر در همه خانواده ها وجود دارد، اما گاهی با صحبت می توان سوءتفاهم ها را برطرف کرد و گاهی هم می توان با عمل به فرزندان نشان داد که رفتار یا گفتار آنها اشتباه است. بنابراین می توان نتیجه گرفت شما با این که مشغله تان زیاد بوده و به عنوان بازیگر گاهی اوقات در خانه حضور نداشته اید، اما وقت کافی برای تربیت بچه ها گذاشته اید. سعی کردم این جوری باشد که شما می گویید. اما با همه اینها حتما جای خالی مرا در سنین کودکی احساس کرده اند. ولی خوشبختانه در غیاب من نزد کسانی بودند که لطمه ای نخوردند. خاله و پدرشان خیلی به من در بزرگ کردن بچه ها کمک کردند. از این بابت خوش شانس بودم. از این که بچه ها، مادری جوان دارند چه حسی دارند؟ من خیلی ممنونم از شما که به من می گویید مادر جوان! شما شخصیت مثبتی دارید، انرژی زیادی هم دارید که این را از حضورتان در نقش های مختلف می توان فهمید... بله انرژی ام زیاد است! زیاد نمی توانم یکجا آرام و ساکت بنشینم. معمولا وارد فازهایی که مرا به سمت افسردگی و انزوا ببرد، نمی شوم و خودم را همیشه سرگرم می کنم. همه اینها باعث شده جوان ها را بهتر درک کنم. چند سال قبل شما را در جشنواره فیلم های دریایی در کیش دیدم که خیلی آرام و بی حاشیه بودید و به اصطلاح سرتان توی لاک خودتان بود، الان هم به نظر می رسد پایبند همان سبک هستید. در جمع معمولا آرام و کم حرف می شوم. بخشی از این خصلت را از پدر و مادرم به ارث برده ام که معمولا سکوتشان زیاد بود. نفع سکوت و کم حرفی بیشتر از پرحرفی است. خانواده باحال چگونه خانواده ای است؟ خانواده باحال را در برنامه خندوانه دیدید! خانواده ای که می توانند با همکاری یکدیگر موفق شوند. ارتباط موثر آنها باعث می شود خوب از پس مشکلات برآیند. در زندگی واقعی هم خانواده خانم گودرزی مثل برنامه خندوانه رفتار می کند؟ صددرصد همین طور است، اگر نباشد که شیرازه خانواده از هم می پاشد و هر کدام به سمتی می روند. به نظرم بچه ها خیلی مهم هستند و والدین باید به آنها بها بدهند، البته نه آنقدر که فرزندسالار شوند و نتوان آنها را مدیریت کرد، اما برای موفقیت خانواده باید بدرستی به بچه ها توجه داشت و نیازهای آنها را برطرف کرد؛ نیازهایی که بیشتر معنوی و فکری است تا مادی. طاهره آشیانی - جام جم ...
کارتن خواب ها و معتادان نوزادان پیش فروش میکنند!
که خانمی از بارداری اولش چهارقلو به دنیا آورده و بچه های او در بارداری دوم باز هم چهارقلو شده اند و این خانواده به خاطر فقر مالی می خواهند چهارقلوهای تازه به دنیا آمده را بفروشند. من این مسأله را خیلی پیگیری کردم و حتی وکیلی داشتم که از طریق او با دلالی که این کار را پیگیری می کرد، مرتبط شده بودم و خیلی وسواس به خرج دادم که بدانم شرایط بچه و پدر و مادر او چیست و می خواستم همه چیز را ...
پشیمانم فوتبال را رها کردم/با نفوذ اعراب المپیک آتلانتا را از دست دادم
هم در تبریز برگزار می شد و سربخشیان هم اهل همین شهر بود. رئیس فدراسیون گفت مشکلی نیست و خودت باید تصمیم بگیری. با خانه تماس گرفتم و با همسر و فرزندانم صحبت کردم، اما آنها گریه می کردند و می گفتند باید بازی کنی و المپیک افتخار بزرگی است. این برایم جالب بود که در شرایط سخت خانواده ام مرا حمایت می کردند. این بهترین خاطره من بود که باعث شد تا المپیکی شوم. شاید آن موقع داغ بودم و نمی فهمیدم، اما بعدها ...
مصدق به آمریکاییان اعتماد داشت/ تنها خودش را قبول داشت
سیئاتش به خانه ام نیاوردم. در زندان و زمان برگزاری نمازهای جماعت،مرحوم رجایی و برخی دوستانش به من اقتدا می کردند. من علی الاصول و از آغاز، خود را یک هوادار ساده نهضت ملی و جریان مبارزات ملت ایران با انگلستان می دانستم. وقتی هم که به عنوان عضو شورای جبهه ملی انتخاب شدم، اصلا خودم را همطراز سایر آقایان نمی دانستم. با این همه چون از معدود بازماندگان جبهه ملی و از شاهدان مبارزات 75 ساله ملت ایران با ...
طعم خوش زندگی در محوطه زندان رجایی شهر - نفس هایی که بعد از خطبه عقد دوباره به شماره افتاد
چندین ضربه چاقو به برادرم حسین زده بود و محمد نمی گذاشت که مردم آنها را جدا کنند و ضربه چاقویی به من زد ، چاقو را از دستش گرفتم و یک ضربه به او زدم که متاسفانه به زیر قفسه سینه اش وارد شد. بعد از این حادثه دوباره با خواهرم صحبت کردم از او خواستم که مرا حلال کند ، بچه ای نبودم که بخواهم شرباشم ، کار می کردم وضعیت مالی پدرم خوب نیست باغبان مدرسه است . هفت خواهر و برادر دارم . درازدواجم هیچ ...
بزرگ ترین دروغ ها
درخت باز کردم و خیک های عسل را بر او بار کردم و خود نیز بر پشتش نشستم و راه خانه را در پیش گرفتم. چون به خانه رسیدم آن را بسیار شلوغ و پر از ازدحام یافتم. چون سبب آن ازدحام را پرسیدم دانستم که پدرم از مادر زاده است. کدویی را به من دادند تا به نزد پطروس پاک ببرم و از آب مقدس بیاورم تا پدرم را با آن غسل تعمید بدهند. خوب، چگونه باید به آسمان می پریدم؟ مات و مبهوت مانده بودم که ناگهان به ...
ازدواج با محکوم به قصاص در زندان
ادامه می دهم وی در ادامه درباره ملاقاتش با اولیای دم گفت: مادر مقتول رضایت داده است اما پدرش تا الان رضایت نداده است. مدتی قبل برای گرفتن رضایت به خانه پدر مقتول رفتم که متأسفانه برخورد خوبی با من نداشت. او اصرار داشت در صورت گرفتن دیه 200 میلیون تومانی رضایت می دهد و زمانی که پول دیه را فراهم کردیم، او را برای دادن رضایت خبر کنیم. از آن روز به بعد من همه اش دنبال فراهم کردن دیه بودم و دیگر به سراغ پدر مقتول نرفتم. وی در پایان گفت: من الان در انتظار کمک های خیران هستم تا هرچه زودتر مقدمات آزادی شوهرم را فراهم کنند و ما بتوانیم زیر یک سقف، زندگی تازه ای را شروع کنیم. ...
از مهریه 5 سکه ایی تا بهای خوشبختی 200 میلیونی / عکس
مان خوابیده بودم که میان برادرم و خواهر زاده ام درگیری پیش آمد و آنها به خاطر یک کتانی با هم گلاویز شدند. وقتی به میان دعوای آنها رفتم با خواهرزاده ام با چاقو ضربه ای به من زد و من هم چاقو را از دستش گرفتم و یک ضربه به او زدم و همین ضربه او را از پای درآورد. میلاد در پاسخ به اینکه تا حالا با خواهرتان تماس تلفنی داشته اید، گفت: 2 بار با خواهرم تماس تلفنی داشتم و تنها در این تماس ها از او ...