سایر منابع:
سایر خبرها
ازدواج زندانی متهم به اعدام با دختر 29 ساله در زندان رجایی شهر! +تصاویر
زندان پی بردم که وی روز 14 دی ماه سال 88 در خانه اش خواب بوده که برادر و خواهرزاده اش با هم درگیر می شوند و زمانی که امیر با سر و صدای آنها از خواب بیدار می شود، می بیند که برادرش از ناحیه پهلو هدف چاقو قرار گرفته است. امیر با دیدن این صحنه چاقوی خونین را برداشته و قصد داشته تا به درگیری آنها پایان دهد که خواهرزاده اش پا به فرار می گذارد و امیر نیز به تعقیبش می رود که در این لحظه در خیابان به زمین ...
انگیزه تازه عروس از ازدواج با یک محکوم به اعدام
امید به زندگی در آنها وجود دارد. حتی آن کسی که می داند فردا قرار است اعدام شود با امید به بخشش شب را می گذراند. پدر خودم هنوز که هنوز است از این ازدواج راضی نیست و نمی تواند آن را بپذیرد. روزهای اول حتی حرف میلاد را هم در خانه نمی توانستم بزنم اما آنقدر به او اصرار کردم تا بالاخره قبول کرد. اما حالا که مراسم مان برگزار شده باز هم خوشحال نیست. ماجرای قتلی که میلاد مرتکب آن شد چه بود؟ ...
مقتدایی: شخص روحانی مرا برکنار کرد/ معاون وزیر: برکناری استاندار توسط رییس جمهور بی اساس است
مرا به دادگاه های مختلفی کشاندند و آخر سر در دادگاه رسیدگی به تخلفات کارکنان دولت، اولین قاضی حکم به برائت صادر کرد ولی اعتراضی به حکم صادر شد ولی روز گذشته با قاضی تماس گرفتم و اعلام کرد که حکم برائت صادر شده و این پرونده مختومه اعلام شد. وی تصریح کرد: من به دوستان بازرسی اعلام می کنم که دیگر کسی حق اعتراض به این حکم را ندارد و این لایحه مصوب شد. من از دادستانی اهواز می خواهم حقوق مردم ...
می گفت شهادت در جوانی خوش و لذتبخش است
منزلمان بیایند. تا به آن لحظه سابقه نداشت که آنها به خانه ما بیایند. به هرحال آمدند و خبر شهادتش را دادند. از آخرین دیدارتان با پیکر عزیزتان بگویید. محمد به من می گفت دوست دارم شهادتم از ناحیه شاهرگ و پهلوهایم باشد. من هم دوست داشتم چهره اش سالم باشد و به او گفته بودم اگر شهید شدی دوست دارم چهره ات زیبا باشد تا برای بار آخر خوب تو را ببینم. وقتی که پیکرش را آوردند اتفاقاً همینطور ...
یک نیمه شب در کنار دختر و پسرهای فرحزاد
اغلب زوج های دهه 50 و 60 خاطرات خوبی از این منطقه دارند و حداقل یکی دو بار قرارهای عاشقانه خود را در این منطقه گذاشته اند و جشن های سالگرد ازدواج و عقد و تولد را در فرحزاد برگزار کرده اند. محیطی سالم و خانوادگی و همین طور فضای سرسبز فرحزاد و هوای خنک آن در تابستان هر خانواده ای را به سمت خود می کشید تا آن زمان ها که از بزرگراه یادگار امام خبری نبود، ترافیک شدیدی شب های تعطیل در منطقه ...
ماجرای مادرانی که خود هنوز کودک اند
...، مرا به خانه منتقل کردند. دو ماه در رختخواب با مرگ دست و پنجه نرم کردم . 14 ) مولینگا، 14 ساله، فیلیسیتی 5 هفته، زامبیا مادر بودن برای دختری در سن و سال من سخت است. من دیگر وقت بازی و تفریح ندارم. باید کنار دخترم باشم. قبل از اینکه مادر شوم، زیاد فوتبال بازی می کردم . 13) ثاندیو، 15ساله، همسر جاناتان 19 ساله، دختر آنا 9 ماهه زامبیا کلاس پنجم بودم ...
3 عکس دیدنی از مراسم عقد درچند قدمی اعدام / در محوطه زندان رجایی شهر برگزار شد + تصاویر
به ملاقات برادرم آمده بودم از او خواستم درباره این جوان محجوب و تنها پرس و جو کند. برادرم که به احساسم نسبت به جوان محکوم به مرگ پی برده بود از من پرسش هایی کرد تا این که گفتم به او دل بسته ام و هر چند محکوم به اعدام شده است ولی تلاش می کنیم شاید بتوانیم رضایت خانواده ای را که با حسن رابطه خویشاوندی هم دارند جلب کنیم. بالاخره احساسم را با حسن درمیان گذاشتم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. ...
انگیزه تازه عروس از ازدواج با یک محکوم به اعدام
برای مراسم ازدواج امیر آماده کرده بودند. یکی از آنها که به اتهام آتش زدن همسرش در زندان به سر می برد، لحظه عقد از ما خواست که برایش دعا کنیم تا بی گناهی اش ثابت شود. خانواده امیر به خواستگاریت آمده بودند؟ یک هفته قبل از عقد بود که مادر امیر به خانه ما آمد و برایم لباس سفید و چادر سفید و آینه و شمعدان و قرآن آورد. او یک انگشتر هم دستم کرد و برای مراسم عقد اجازه گرفت. آن روز مادر ...
مدیرعامل خانه سینما: اصغر بیچاره همواره چاره ساز بود
پیشکسوت سینمای ایران سخنران بعدی مراسم بود.او در سخنان کوتاهی ضمن تسلیت به خانواده اصغر بیچاره گفت: خاطرات زیادی از اصغر بیچاره دارم. هیچ وقت محبت های او را فراموش نمی کنم.یک روز برای فیلمبرداری فیلمی با خانه ما تماس گرفته بود و مادرم منزل بود و سراغ من را از مادرم گرفت و چون منزل نبودم به مادرم گفت: بهش بگید بیچاره زنگ زد .دو- سه ساعت بعد اقای شاپور غریب زنگ می زنند و با مادرم صحبت می کنند و پیغام می ...
ماجرای پهن شدن سفره عقد در زندان رجایی شهر
.... وی مرا می بیند و از برادرش درباره جرم هم سلولی اش می پرسد و در ملاقات بعدی از برادرش می خواهد که شماره اش را در اختیارم قرار دهد تا بتواند کمکم کند. در تماس تلفنی ام از زندان ماجرا را برای او بازگو کردم. ماجرا از این قرار بود که در سال 88 در خانه خواب بودم که برادر و خواهرزاده ام با هم بر سر یک کفش کتانی درگیر می شوند، گویا برادرم به خواهرزاده ام می گوید که تو کتانی مرا برداشته ای ...
اسم جلاله همه چیز را بهم ریخت
همه چیز بهم ریخت و دوباره درد کمرم را احساس کردم و بی اختیار گفتم آخ که یک مرتبه برادرم فریاد زد: خدایا شکرت داداشم زنده شد. و بلافاصله مرا به بیمارستان بردند و آنجا بعد از اینکه پزشکان تشخیص دادند که نبض و قلب من حدود هفت دقیقه کار نمی کرده برادر و پسر دایی ام قسم می خوردند که چیزی حدود هفت دقیقه من یک مُرده کامل بودم. ...
سرقت کردم چون عاشق مادرم بودم
...> شرمنده مادرم شدم. او برای خرج خانه هر روز از مولوی لباس می خرید و در چهارراه کوکا کولا در سرما و گرما دستفروشی می کرد تا خرج ما را در بیاورد. روزهایی بود که مادرم زیر باران دستفروشی می کرد و وقتی به خانه می آمد تمام لباس هایش خیس بود. این قدر کار کرد که دچار بیماری شد. هرچه از او خواستیم سرکار نرود، می گفت چه کسی خرج خانواده را در بیاورد؟ حرف آخر... مجبور بودم برای خرج خانواده ...
در معارفه شریعتی چه گذشت؟
خبرنگاران گفت سعی کنید در این دوره خوب بنویسید و سپس گریزی به خاطرات دوران نوجوانی اش زد و گفت: من خیلی خوب انشا می نوشتم و انشای هم کلاسی هایم را نیز می نویسم و چون نوجوان سر به راهی بودم و خیلی محجوب بودم حتی دختران محله هم نزد من می آمدند تا برایشان انشا بنویسم . یک روز یکی از همکلاسی هایم آمد در خانه مان و با عصبانیت گفت خواهرم فقط هفته ای یک بار انشا دارد چرا هر روز برای خواهرم انشا می نویسی . حتی ...
فاطمه گودرزی: نفع سکوت بیشتر از پرحرفی است / وارد فازهای افسردگی نمی شوم
گودرزی که در دهه 60 و 70 بازیگر پرکاری در سینما بود در آثاری مانند مهاجران، خانه خلوت، می خواهم زنده بمانم، غزال، جنگجوی پیروز و ... بازی کرده است. از آثار تلویزیونی وی می توان به فاصله ها، ترانه مادری، دردسر والدین و... اشاره کرد. گودرزی و فرزندانش از شرکت کنندگان خانواده باحال هستند که به مرحله دوم راه پیدا کرده اند. با این بازیگر درباره خانواده هم صحبت شدیم. دو فرزند جوان دارید، رابطه شما با دختر و پسرتان چگونه است؟ ما بیشتر از این که مادر و فرزند باشیم با هم رفیق هستیم. من زود ازدواج کردم، اختلاف سنی من با فرزندانم زیاد نیست برای همین ارتباط خیلی خوبی با هم داریم. درباره خیلی از موضوعات زندگی و مشکلاتمان با هم صحبت و مشورت می کنیم و به نظر یکدیگر احترام می گذاریم. از همان اول به این نتیجه رسیدم که این روش بهتر جواب می دهد تا بخواهم به عنوان مادر بر بچه هایم حکمرانی کنم. زود ازدواج کرده اید، اما سن کم باعث نشده که این مهارت خوب و کارآمد را در تربیت فرزندان به کار نگیرید، چطور به این مهارت دست پیدا کردید؟ آن زمان بیشتر از الان کتاب می خواندم، مدام کتاب های روان شناسی را مطالعه می کردم، اطلاعاتی که کسب می کردم خیلی در فرزندداری کمکم کرد. اما بخش زیادی را از پدر و مادرم یاد گرفتم. در گذشته والدین خیلی کم با فرزندان خود دچار تنش می شدند و روابط آنها خشونت کمتری داشت، اما الان مشغله ها زیاد است و متاسفانه بین اعضای خانواده خشونت حاکم شده است. من خوشبختانه در خانواده ای آرام بزرگ شدم و ترجیح دادم از همان فرمول برای بزرگ کردن بچه هایم استفاده کنم. برخی معتقدند امروزه پدر و مادرها بیش از اندازه با فرزندان مدارا می کنند و این روش تربیتی هم باعث شده کودکان پرتوقع شوند. برخی از خانواده ها به اصطلاح از آن طرف بام می افتند و آنقدر با خواسته فرزندان خود کنار می آیند که پدیده فرزندسالاری در خانواده شکل می گیرد. من و همسرم بیشتر از روش گفت وگو در تربیت بچه ها استفاده کردیم. اختلاف نظر در همه خانواده ها وجود دارد، اما گاهی با صحبت می توان سوءتفاهم ها را برطرف کرد و گاهی هم می توان با عمل به فرزندان نشان داد که رفتار یا گفتار آنها اشتباه است. بنابراین می توان نتیجه گرفت شما با این که مشغله تان زیاد بوده و به عنوان بازیگر گاهی اوقات در خانه حضور نداشته اید، اما وقت کافی برای تربیت بچه ها گذاشته اید. سعی کردم این جوری باشد که شما می گویید. اما با همه اینها حتما جای خالی مرا در سنین کودکی احساس کرده اند. ولی خوشبختانه در غیاب من نزد کسانی بودند که لطمه ای نخوردند. خاله و پدرشان خیلی به من در بزرگ کردن بچه ها کمک کردند. از این بابت خوش شانس بودم. از این که بچه ها، مادری جوان دارند چه حسی دارند؟ من خیلی ممنونم از شما که به من می گویید مادر جوان! شما شخصیت مثبتی دارید، انرژی زیادی هم دارید که این را از حضورتان در نقش های مختلف می توان فهمید... بله انرژی ام زیاد است! زیاد نمی توانم یکجا آرام و ساکت بنشینم. معمولا وارد فازهایی که مرا به سمت افسردگی و انزوا ببرد، نمی شوم و خودم را همیشه سرگرم می کنم. همه اینها باعث شده جوان ها را بهتر درک کنم. چند سال قبل شما را در جشنواره فیلم های دریایی در کیش دیدم که خیلی آرام و بی حاشیه بودید و به اصطلاح سرتان توی لاک خودتان بود، الان هم به نظر می رسد پایبند همان سبک هستید. در جمع معمولا آرام و کم حرف می شوم. بخشی از این خصلت را از پدر و مادرم به ارث برده ام که معمولا سکوتشان زیاد بود. نفع سکوت و کم حرفی بیشتر از پرحرفی است. خانواده باحال چگونه خانواده ای است؟ خانواده باحال را در برنامه خندوانه دیدید! خانواده ای که می توانند با همکاری یکدیگر موفق شوند. ارتباط موثر آنها باعث می شود خوب از پس مشکلات برآیند. در زندگی واقعی هم خانواده خانم گودرزی مثل برنامه خندوانه رفتار می کند؟ صددرصد همین طور است، اگر نباشد که شیرازه خانواده از هم می پاشد و هر کدام به سمتی می روند. به نظرم بچه ها خیلی مهم هستند و والدین باید به آنها بها بدهند، البته نه آنقدر که فرزندسالار شوند و نتوان آنها را مدیریت کرد، اما برای موفقیت خانواده باید بدرستی به بچه ها توجه داشت و نیازهای آنها را برطرف کرد؛ نیازهایی که بیشتر معنوی و فکری است تا مادی. طاهره آشیانی - جام جم ...
کارتن خواب ها و معتادان نوزادان پیش فروش میکنند!
...، اما بعد از چند ماه که بچه بزرگ تر شده متوجه شده اند که این خانواده از تبعه های افغانستان بودند و الان از چهره بچه کاملاً مشخص است که ایرانی نیست. او اضافه می کند: یک بار هم خانواده یک دختر یک ساله را به ما معرفی کردند که من حتی رفتم و بچه را هم دیدم. پدر و مادر این بچه با هم ازدواج موقت کرده و بعد از هم جدا شده بودند و مادر می خواست ازدواج کند. پدر هم به نام بچه شناسنامه ...
عشق به یک دختر با دو دوست صمیمی چه کرد؟
سر قرار بیایند. همان موقع مصطفی را دیدم که سوار بر ماشین آمد. او می خواست همه وسایلم را با ماشین زیر بگیرد که با او درگیر شدم.من با چاقو به سمت شکم او ضربه ای زدم که از خودش دفاع کرد. کنترل اعصابم را از دست داده بودم که ضربه بعدی را به قفسه سینه اش زدم و فرار کردم. از ترس به خانه یکی از مشتریانم رفته بودم و می خواستم صبح روز بعد خودم را به پلیس معرفی کنم اما همان شب دستگیر شدم. رکنا: وی ...
پشیمانم فوتبال را رها کردم/با نفوذ اعراب المپیک آتلانتا را از دست دادم
انتخاب کردم که بحث آن در خانه زیاد مطرح می شد؛ پدر و برادرم این رشته را دنبال می کردند. در فوتبال هم در تیم شهباز بازی می کردم. تا سال 57 هم هر دو رشته را دنبال می کردم. سال 57 اوایل فروردین برای مسابقات جهانی تنیس روی میز قرار بود به مسابقات بیرمنگام برویم که من در آن زمان کاپیتان تیم ملی هم بودم، اما در فوتبال فقط یک بازیکن معمولی باشگاه بودم. بعد از بازگشت از تمرینات فوتبال به محل ...
مصدق به آمریکاییان اعتماد داشت/ تنها خودش را قبول داشت
شد و به بازار نشر آمد. به عنوان یک سوال مقدماتی، بهتر است به این نکته بپردازید که چه شد که به جریان سیاست و فعالیت های سیاسی سوق پیدا کردید؟ بسم الله الرحمن الرحیم. من دریک خانواده مذهبی به دنیا آمدم و تحت تربیت پدرم مرحوم شیخ زین العابدین شاه حسینی بودم. مرحوم آیت الله کاشانی وصی پدرم بود. همواره هم با مذهبیون و برخی علما حشر و نشر داشته ام. تا قبل از انقلاب هم تلویزیون را به دلیل ...
طعم خوش زندگی در محوطه زندان رجایی شهر - نفس هایی که بعد از خطبه عقد دوباره به شماره افتاد
چندین ضربه چاقو به برادرم حسین زده بود و محمد نمی گذاشت که مردم آنها را جدا کنند و ضربه چاقویی به من زد ، چاقو را از دستش گرفتم و یک ضربه به او زدم که متاسفانه به زیر قفسه سینه اش وارد شد. بعد از این حادثه دوباره با خواهرم صحبت کردم از او خواستم که مرا حلال کند ، بچه ای نبودم که بخواهم شرباشم ، کار می کردم وضعیت مالی پدرم خوب نیست باغبان مدرسه است . هفت خواهر و برادر دارم . درازدواجم هیچ ...
بزرگ ترین دروغ ها
درخت باز کردم و خیک های عسل را بر او بار کردم و خود نیز بر پشتش نشستم و راه خانه را در پیش گرفتم. چون به خانه رسیدم آن را بسیار شلوغ و پر از ازدحام یافتم. چون سبب آن ازدحام را پرسیدم دانستم که پدرم از مادر زاده است. کدویی را به من دادند تا به نزد پطروس پاک ببرم و از آب مقدس بیاورم تا پدرم را با آن غسل تعمید بدهند. خوب، چگونه باید به آسمان می پریدم؟ مات و مبهوت مانده بودم که ناگهان به ...
عذاب وجدان رهایم نمی کند+ عکس
کردم و هر هفته هم به سه شنبه بازار جنت آباد می رفتم و در آنجا لوازم آرایشی می فروختم. چطور با مصطفی آشنا شدی؟ او را از سال ها پیش می شناختم. او هم دستفروش بود و شلوار می فروخت. من و مصطفی همیشه بساط مان را کنار هم پهن می کردیم. من حتی چندین ماه در خانه مصطفی میهمان بودم و مثل دو برادر بودیم. ماجرای دختر مورد علاقه ات چه بود؟ مدتی بود دختر جوانی به نام نسیم را به عنوان همکار ...
ازدواج با محکوم به قصاص در زندان
ادامه می دهم وی در ادامه درباره ملاقاتش با اولیای دم گفت: مادر مقتول رضایت داده است اما پدرش تا الان رضایت نداده است. مدتی قبل برای گرفتن رضایت به خانه پدر مقتول رفتم که متأسفانه برخورد خوبی با من نداشت. او اصرار داشت در صورت گرفتن دیه 200 میلیون تومانی رضایت می دهد و زمانی که پول دیه را فراهم کردیم، او را برای دادن رضایت خبر کنیم. از آن روز به بعد من همه اش دنبال فراهم کردن دیه بودم و دیگر به سراغ پدر مقتول نرفتم. وی در پایان گفت: من الان در انتظار کمک های خیران هستم تا هرچه زودتر مقدمات آزادی شوهرم را فراهم کنند و ما بتوانیم زیر یک سقف، زندگی تازه ای را شروع کنیم. ...
از مهریه 5 سکه ایی تا بهای خوشبختی 200 میلیونی / عکس
ادامه داد: رفته رفته ایشان با صحبت هایشان مرا متقاعد کردند که باید با یکدیگر ازدواج کنیم زیرا به یکدیگر وابسته شده بودیم و دیگر تماس تلفنی نمی توانست به ما کمک کند. میلاد گفت: در این مدت تنها 2 بار همسرم را از پشت شیشه آن هم به مدت 15 دقیقه دیده بودم. این متهم به قتل تصریح کرد: من تحصیلات سیکل دارم اما همسرم فوق لیسانس تربیت بدنی دارد. وی گفت: سال 88 در محل خانه ...
استعدادهای فوتبال محمودآباد به خوبی کشف نمی شوند/ عاشق فوتبالم/ از صدای خمپاره 120 می ترسیدم
نظیر بود. به قول دوستان یک تیر و دونشان زدیم. آقا کوروش با لبخند همیشگی و جذابش در کنار ما نشست و “در حاشیه ای” خاطره انگیز را برایمان رقم زد. متن مصاحبه مارا با برادران ولی پور بخوانید: خودتان را معرفی کنید؟ بهروز ولی پور متولد یازدهم فروردین سال 1344 در خانواده ای 6 نفره در روستای خشت سر. دو برادر و دو خواهریم و از برادرم کوروش 3 سال بزرگترم ...
مزاحمت مرد هوس باز برای خواهر زنش
به گزارش " جوان ایرانی "، بالاخره به عقد هم درآمدیم و از اینکه به مرد رؤیاهایم رسیده بودم، احساس خوشبختی می کردم. چهار ماه از ازدواج ما گذشته بود که متوجه شدم مردی که قرار بود به قول خودش با اسب سفید مرا به کاخ آرزوهایم ببرد، موادمخدر سیاه مصرف می کند. دراین باره از او توضیح خواستم، گفت: تفننی و به خاطر افزایش قوت جنسی موادمخدر می زند. قسمش دادم دست از این کارش بردارد. با مظلوم نمایی و ...
مرد مرده شور قربانی طاسی همسرش شد
تقصیر مادرم بود. او اجازه نداد واقعیت را بگویم. می گفت اگر کسی از وضعم باخبر شود حاضر به ازدواج نمی شود بنابراین من هم حرفی نزدم. اما ابراهیم که هر لحظه عصبانی تر می شد با صدای بلند گفت: فکر نمی کردی یک روز این ماجرا لو برود و من بفهمم؟ زن جوان در پاسخ گفت: وقتی پدر و مادرم از شغلت باخبر شدند خیلی جا خوردند. اول مخالفت کردند. من هم همین طور. اما سرانجام پدر و مادرم موافقتشان را ...
گزارش یک جشن متفاوت؛ عقد در زندان
رضایت از اولیای دم به نتیجه نمی رسد تا این که سال گذشته سرنوشت این زندانی محکوم به قصاص به مسیر دیگری می رسد. سال گذشته برادر "مه لقا" یعنی عروس امروز، برای بازداشت موقت به زندان رجایی شهر منتقل و با "امیر" هم بند می شود. -ملاقات در زندان ، بهانه ازدواج این زوج جوان دو بار در حین ملاقات های زندان با هم روبرو می شوند و عروس پس از جویا شدن از وضعیت پرونده "امیر" تصمیم ...
مردی پوست صورت زنش را کَند
...، اما تا چشمم به دخترکم می افتد، دوباره دلگرم می شوم. همسرم فقط به خاطر پول پدرم با من ازدواج کرده و می گوید همین الان باید پدرت ارثیه تو را بدهد. او می خواهد پولی به جیب بزند و بعد هم خودش را کنار بکشد. دو هفته قبل یک روز سر همین حرف ها جروبحثمان بالا گرفت و تا حد مرگ کتک خوردم او چاقو را آورد و پوست قسمتی از صورتم را کند، شانس آوردم و اگر کمی دیرتر به بیمارستان می رسیدم... از او شکایت کرده ام و منتظرم ببینم پرونده ام به کجا می رسد. ...
پر شتاب و تحت تعقیب
اساس حمایت پدر بود که زاوی یر راه ورودش به حرفه بازیگری و سایر شئون هنر سینما را باز کرد و با سرعت به سمت جلو و قبول و اجرای فیلم ها و رل های مختلف پیش تاخت و انگار که یک شتاب فراوان و فزاینده چاشنی کار اوست و کسی در تعقیب اوست و وی فقط وقت اندکی دارد تا همه ایده ها و حرف هایش را در قالب فیلم های سینمایی موردنظرش عرضه دارد. به رغم تمامی تعریف هایی که از فیلم اول او یعنی من مادرم را کشتم صورت گرفت. وی ...
معلمی که به شکرانه زندگی دوباره، زندگی بخشید
شد و دیگر هیچ. حاجی زاده ادامه داد: وقتی چشم هایم را باز کردم 5 روز از زمانی که به کما رفته بودم می گذشت و در کمال ناباوری متوجه شدم تنها بازمانده آن اتوبوس بودم و حتی پیرمردی که ناخواسته ناجی زندگی ام شده بود هم از دنیا رفت. آن روزها یک پسر دو ساله داشتم و در زندگی ام معجزه ای رخ داده بود تا خانواده ام تنها نمانند برای همین با خدا عهد بستم به شکرانه این لطف و مهربانی اسباب نجات یک زندگی را ...